👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت89
#سارینا
و امیر گفت:
- الان بگو کجایی؟
نگاهی به اتاق انداختم و گفتم:
- نمی دونم فقط تو یه خونه ام نمی دونم کجام کدوم شهر هیچی نمی دونم برو ازش شکایت کن.
امیر گفت:
- این کارو کردم سامیار احمق تو رو برده وسط یه عملیات مخفی کشوری تا عملیات تمام نشه حق برگشت نداری چون الان تو افراد اون عملیات و دیدی!
وارفته به سامیار نگاه کردم.
که گوشی رو ازم گرفت و بلند شد و گفت:
- خوب دیگه دیدی خوبه فعلا بای.
و قطع کرد.
بهت زده گفتم:
- منو اوردی وسط عملیات؟
کامیار گفت:
- یس!
با اخم بهش نگاه کردم و گفتم:
- کی با تو بود نخود هر اش؟همین بهتر نیستی بودی هر روز به زحمت ام می نداختی یه کشیده بهت بزنم!
با مسخرگی نگاهم کرد وگفت:
- برو بابا جوجه من دست رو بچه ها بلند نمی کنم و گرنه الان باید تو کما خوابیده بودی.
پوزخندی زدم گفتم:
- قبلا داداشت 6 ماه فرستادم
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت90
#سارینا
پوزخندی زدم و گفتم:
- قبلا داداشت 6 ماه فرستادم نیاز نیست تو زحمت بکشی!
متعجب به سامیار نگاه کرد و گفت:
- زدیش؟
سامیار گفت:
- ماجراها داره ولی مگه جرعت شو داشتم؟ یه ایل پشتشه! الانم دوسش دارم می خوام مال خودم بشه بقیه ماجرا رو فهمیدن اقا جون طرد ام کرده! بهم زنگ زد گفت دمپرش بشم سر و ته امو یکی می کنه! واسه همین دزدیدمش اوردمش توی این عملیات راه برگشتی نباشه نتونن کاری بکنن!
کامیار گفت:
- با این حساب عملیات تمام بشه برگردی دهنت سرویسه؟
سامیار گفت:
- اره .
کامیار نگاهی بهم انداخت و گفت:
- حالا چرا انقدر عزیزه؟چون خوشکله؟
سامیار گفت:
- تو خوشکلی که سره ولی یکی یدونه هم هست تو لوس کردن هم اوله زبون می ریزه بیا و ببین خون می ریزه سرش اقا بزرگ! برگردیم اول بابا دهنمو سرویس می کنه عزیز دوردونه باباست.
کامیار گفت:
- ما که لوس بازی ندیدم هر چی بوده وحشی بازی بوده لامصب چقدر هم شبیهه منه!
سامیار گفت:
- اره مثل خودت هم شره!
با حرص گفتم:
- تمام شد؟
سر دوتاش چرخید سمتم و گفتم:
- می گم واسه چی منو اوردی وسط عملیات؟ اون قبلی کمت بود این یکی رو هم اضافه کردی؟چی می خوای از جون من؟
کامیار گفت:
- چی می گه عملیات قبلی چیه؟
سامیار گفت:
- یه عملیات بهم داده بودن بین مدرسه دخترانه مواد پخش می شد عوامل شو می خواستیم سارینا تو همون مدرسه بود با کمک سارینا حل شد! پرونده بعدش هم اتفاقی سارینا بود حل شد فقط کم مونده بود بمیره!
کامیار گفت:
- مگه از این کاری هم بر میاد؟
با خشم گفتم:
- هه 2 تا پرونده رو داداش جناب سرگردت نتونسته حل کنه من حل کردم 3 سال درس و توی یه سال خوندم و نظام ثبت نام کردم قبول شدم فردا اولین روز کاریمه توی اداره ای که اسن نکبت هست.
و به سامیار اشاره کردم.
کامیار گفت:
- جالب شد نه حالا نظرم عوض شد معلومه یه پخی هستی اونم صد در صد به خاطر اینکه به من رفتی!
صورت مو حالش چندش جمع کردم و گفتم:
- به پا اعتماد به نفس ت غرق ت نکنه خودشیفته تو هم داداش این خری عموم به اون مهربونی خوبی شما به ای
بی بیشعور و شخصیتی!
کامیار رو به سامیار گفت:
- داداش دقیقا عاشق چی این شدی؟بابا خداوکیلی این تا کاملیا؟
با اوردن اسم اون بغض کردم باز.
چشم سامیار خورد بهم و با خشم رو به کامیار گفت:
- باز تو اسم اینو اوردی بابا بس کن دیگه
حالا الان سارینا فکر می کنه من عاشق چش و ابروی اون بودم.
و رو به من کرد و گفت:
- ببین کاملیا خانوم یکی از همکار های ماست من و کامیار و ایشون همخونه بودیم به عنوان گروه تجاری توی عملیات اون خانوم یه علاقه هایی به من پیدا کرد من هر بار بی تفاوت رد شدم و بهش گفتم که سوتفاهمی پیش نیاد حتا نگاهش هم نمی کردم .
کامیار گفت:
- راست می گه احمقه نگاهش نمی کرد قشنگ بود که!
سامیار گفت:
- من سارینا رو ورداشتم اوردم اینجا دل شو به دست بیارم ببینم تو کلا منو از قلب ش پاک نمی کنی!
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
⁵پارت عیدی به دخترهای ماه نادم🌝💐؛))
¹⁰پارت عیدی من به مناسبت روزپسر.
وبه قول معروف تولد اماممان شاه رضا❤️🩹🥲ِ*؛))
تو دنیایی زندگی میکنیم ؛
که حرفها بیشتر از گلوله ها آدم کشتند.. :)!
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
اَزفِـراقِتـواگردِقبڪُنمـ نیٖـسـتعَـجـیـٖب . . ៹
ایـٖنعَـجیـٖباَستڪہِمَنزندھِبمـٰانَمبـیتـو . .❤️🩹🌱"¡
#امـٰامحـسینقـلبم ‹🔗🪻-
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
حـسیـنجاندلمھواۍتـوراداردخـداڪند . . ៹
راستبـاشدڪهمۍگویند،دلبہدلراهدارد . .🩵🫀🌧"¡
#دلبرعراقــيمن ‹🕊-
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
「 اِحتضِناَروٰاحَنّاالذابِلَهیاحُسِین . . 」
- جانهایِپژمردهمارادرآغوشبگیریاحـُسینシ💛🫁″..!
#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ.. 🌼 ’’