✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#شهیده_زینب_کمایی
#قسمت_اول
هر سال که به فصل بهار نزدیک میشدیم، خانه ما حال و هوای دیگری پیدا میکرد. از اول
اسفند در فکر مقدمات سال تحویل بودیم.
من انواع و اقسام سبزه ها مثل گندم و عدس
و ماش و رشاد (شاهی) را میکاشتم وقتی سبزه ها بلند میشدند، دور آنها را با ربان های
رنگی تزیین میکردم ، روی تاقچه میگذاشتم.
به کمک بچه هایم خانه را از بالا تا پایین تمیز
میکردیم . فرش ها،پرده ها، ملافه ها، همه چیز باید همراه بهار ، بهاری میشد. بچه هایم
در این روز ها بدون غر زدن و از زیر کار در رفتن ، پا به پای من کمک میکردند. بهار آنقدر
برای همه عزیز بود که انرژی همه چند برابر میشد. خرید عید هم برای بچه عالمی داشت.
گاهی وقت ها میدیدم که بچه هایم، لباس ها و کفش های نویشان را بالای سرشان
میگذاشتند و میخوابیدند. همه ی این شادی ها با شروع جنگ کم کم فراموش شد و فقط
خاطراتش ماند .
اولین شب فروردین ۱۳۶۱ ، بی قرار و نگران در خانه راه میرفتم .
چند ساعتی از وقت نماز مغرب و عشا میگذشت، اما هنوز خبری از زینب نبود.
زینب ساعتی قبل از اذان برای خواندن نماز جماعت به مسجد المهدی خیابان فردوسی
رفته بود. معمولا نماز هایش را به جماعت در مسجد میخواند و همیشه بلا فاصله بعد از
تمام شدن نماز به خانه برمیگشت .
آن شب وقتی متوجه تاخیر زینب شدم،
پیش خودم فکر کردم شاید سخنرانی یا ختم قرآن به مناسبت اولین روز سال نو در مسجد
برگزار شده و برای همین زینب در مسجد مانده است . با گذشت چند ساعت نگران شدم و به
مسجد رفتم اما هیچکس در مسجد نبود😢
نماز تمام شده بود و همه نماز گذار ها رفته بودند
آشوبی به دلم افتاد😭 هوا تاریک بود و باد سردی می آمد. یعنی زینب کجا رفته؟
ادامه دارد......
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#شهیده_زینب_کمایی
#قسمتدوم
زینب دختری نیست که بی اطلاع من جایی برود و خبری هم ندهد. بدون اینکه متوجه
باشم ،خیابان های اطراف مسجد و خانه مان را جست وجو کردم. اما مگر امکان داشت که
زینب توی خیابان ها مانده باشد؟
او باید تا آن ساعت به خانه برمیگشت. مادرم
و دختر بزرگترم شهلا ،و پسر کوچکم شهرام ،در خانه منتظر بودند. به خانه
برگشتم .مادرم خیلی نگران بود اما نمیخواست حرفی بزند که دلهره من بیشتر
شَود.او مرتب زیر لب دعا میخواند.
شهلا گفت:
"مامان، باید به خانه ی خانم دارابی برویم و از آنجا با چند نفر از دوستان زینب تماس
بگیریم؛شاید آنها خبری از زینب داشته باشند."
آن زمان،ما تلفن نداشتیم و برای تماس های
ضروری به خانه همسایه میرفتیم. من و شهلا به خانه ی دارابی رفتیم. سفره ی هفت سین
خانواده ی دارابی وسط پذیرایی پهن بود و همه دور هم تلویزیون نگاه میکردند و صدای
خنده و شادی آن ها بلند بود.
خانواده ی دارابی با شنیدن خبر تأخیر زینب
خیلی ناراحت شدند.
خانم دارابی گفت:
"راحت باشید و خجالت نکشید. با هرکجا که لازم است تماس بگیرید تا انشاءالله از زینب خبری بگیرید."
شهلا به خانه ی چند نفر از دوستان زینب زنگ
زد. شهلا خجالت میکشید که بگوید زینب گم شده؛ آخر دوستانش چه فکری میکردند؟ اما
چاره ای نبود. شاید بالاخره کسی او را دیده باشد و یا دوستانش خبری از او داشته باشند.
گوش هایم را تیز کرده و به شهلا زل زده بودم. شهلا برای تک تم دوست های زینب ،اول
توضیح میداد که چه اتفاقی افتاده و بعد از آن ها کسب خبر میکرد؛ اما درواقع آنها بودند
که یک خبر جدید میشنیدند و آن خبر گم شدن ِ زینب بود.
خانم دارابی برای ما چای و شیرینی آورد، اما من احساس خفگی میکردم .انگار کسی به
گلویم چنگ انداخته بود و فشار میداد .
شهلا گفت: ...
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
هدایت شده از کانال حسین دارابی
چهارشنبه تو مجموعه سرچشمه تهران برنامه فوقالعادهای برای حاج قاسم قراره برگزار بشه. با سخنرانی استاد محمدتقی فیاض بخش 😍
مهمون ویژه هم داره این برنامه، چند شهید گمنام. اگه نتونستید تشییع شهدای گمنام برید،حتما اینجا بیاید
وعده ما چهارشنبه ساعت ۱۸
آدرس: میدان بهارستان، خیابان شهید مصطفی خمینی، نرسیده به چهارراه سرچشمه، کوچه شهید صیرفیپور، مجتمع فرهنگی سرچشمه
@Jelvehnooralavi
✍حسیندارابی 👈 عضوشوید
@hosein_darabi
هدایت شده از عجیبه!؟
29.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-حتما ی نگاهی بندازید-
تو قلب حادثه دست رو بغضم بکش ..
یقینا کل خیرم باش:)♡
#حاج_قاسم
#تو_زنده_ای
#رپ_انقلابی
@fafaajibe
هدایت شده از |فــاطِـمَة النَبــے •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگم وبایدبپذیرم که دگرنیست
دلتنگ توبودن خودش احساس قشنگی ست:)💔
#جان_فدا
@fatematoon
هدایت شده از کانال حسین دارابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم اکنون فرودگاه بغداد محل شهادت #حاج_قاسم و ابومهدی المهندس
✍حسیندارابی 👈 عضوشوید
@hosein_darabi