و ليكن همين انسان وقتی با فرا رسيدن مرگ جان از كالبدش جدا شود ارتباطش با تمامی علل و اسباب مادی قطع میگردد، چون همه ارتباط آنها با بدن انسان میباشد و وقتی بدنی نماند قهرا آن ارتباطها نيز از بين خواهد رفت، و آن وقت است كه به عيان میبيند آن استقلالی كه در دنيا برای علل و اسباب مادی قائل بود خيالی باطل بوده، و با بصيرت تمام میفهمد كه تدبير امر او در آغاز و فرجام به دست پروردگارش بوده و جز او رب ديگری نداشته، و مؤثر ديگری در امورش نبوده است.
پس اينكه فرمود:" وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادی كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ" اشاره است به حقيقت امر. و جمله" وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ ..." بيان بطلان سببيت اسباب و عللی است كه انسان را در طول زندگيش از ياد پروردگارش غافل میسازد. و اينكه فرمود:
" لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ" علت و جهت انقطاع انسان را از اسباب و سقوط آن اسباب را از استقلال در سببيت بيان میكند، و حاصل آن بيان اين است كه سبب آن انكشاف بطلان پندارهايی است كه آدمی را در دنيا به خود مشغول و سرگرم میكرده. آری، حقيقت امر برای او روشن میشود كه اين اسباب اوهامی بيش نيستند كه آدمی را به خود مشغول كرده و آدمی آنها را دارای سببيت و اثر مستقل پنداشته.
" إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی ..."" فلق" به معنای شكافتن است. پس از آنكه در آيه قبلی استقلال اسباب را در تاثير نفی نمود و شفيع بودن اربابهايی كه به غير خدا اتخاذ كرده آنها را شركای خدا دانستند ابطال نمود، اينكه در اين آيه كلام را منصرف به بيان اين جهت كرد كه اين ارباب و هر چيز ديگری كه انسان را از توجه به پروردگار خود بازمیدارد همه مخلوقات خدا و تحت تدبير اويند، و از پيش خود و بدون تقدير الهی و تدبير او هيچ اثری در اصلاح حيات انسان و سوق او به سوی غايات خلقت ندارند، پس رب و پروردگار تنها همان خدای تعالی است و كسی جز او پروردگار نيست.
پس اين خدای سبحان است كه دانههای نباتات و هسته را میشكافد و از آنها گياه و درخت میروياند، و مردم را با دانهها و ميوههای آنها روزی میدهد. او است كه زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج میسازد- تفسير اين جمله در ذيل آيه ۲۷ از سوره آل عمران گذشت.
" ذلِكُمُ اللَّـهُ فَأَنَّی تُؤْفَكُونَ" اين است خدای شما نه غير او، از حق روی گردانيده به كجا میرويد و به چه باطلی روی میآوريد؟." فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً ..."" اصباح"- به كسر همزه- به معنای صبح و در اصل مصدر است، و" سكن" به معنای هر چيزی است كه مايه سكونت و آرامش باشد، و" حسبان" جمع حساب و به قول بعضی مصدر" حسب حسابا" است، و جمله" جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً" عطف است بر جمله" فالِقُ الْإِصْباحِ". و اگر كسی بگويد جمله دومی كه جمله فعليه است چگونه عطف میشود بر جمله اولی كه جملهای است اسميه، در جواب میگوييم: هر جا كه مثل آيه مورد بحث جمله اسميه معنای فعل را داشته باشد عطف جمله فعليه به آن اشكال ندارد، البته بعضی از قراء جمله اولی را هم اسميه گرفته و" جعل" را" جاعل" قرائت كردهاند.
و چون در شكافتن صبح و موقع استراحت قرار دادن شب و همچنين حركت ماه و خورشيد كه باعث پديد آمدن شب و روز و ماه و سال میگردد، تقدير عجيبی به كار رفته و در نتيجه اين تقدير موجب انتظام نظام معاش انسان و مرتب شدن زندگی او شده، لذا در ذيل آيه فرموده" ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ" و با بيان اين جمله میفهماند كه خدای تعالی آن عزيز و مقتدری است كه هيچ قدرتی بر قدرت او نمیتواند غالب شود تا كوچكترين اثری در تباه ساختن تدبير او داشته باشد، و نيز خدای تعالی آن دانايی است كه به كوچكترين چيزی از مصالح مملكت خود جاهل نيست تا مانند ساير كشورداران نظام مملكتش دچار تباهی شده و دوام پيدا نكند.
" وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها ..." معنای اين جمله واضح است، و مراد از" تفصيل آيات" يا تفصيل به حسب تكوين و خلقت است، و يا تفصيل به حسب بيان لفظی است.
و اينكه غايت و نتيجه خلقت و بگردش درآوردن اجرام عظيم آسمانی را برای مصالح انسان و سعادت زندگيش در نشاه دنيا قرار داده، منافاتی ندارد به اينكه هر يك از آنها مقصود به اراده مستقل الهی باشند. چون جهات قضيه مختلف است، و تحقق بعضی از جهات منافات با تحقق جهات ديگر ندارد و ارتباط و اتصالی كه در سرتاسر اجزای عالم است مانع از اين نيست كه يك يك اجزاء به اراده مستقل به وجود آمده باشند.
[مراد از انشاء و پديد آوردن بنی آدم از" نفس واحدة" و تقسيم آنان به" مستقر" و" مستودع"]
اين بود آن چيزی كه با دقت در قرآن كريم به دست میآيد، البته در اين ميان جهات ديگری نيز هست كه نبايد آن را از نظر دور داشت و از آن غفلت كرد.
[دو اشكال بی اساس بر عموميت خلقت: عدم صحت انتساب افعال قبيح به خدا و اينكه عموميت خلقت مستلزم جبر است]
اول- اينكه در اين عالمی كه گفتيم تمامی اجزای آن و آثار و افعال آن اجزا، همه مخلوق خدايند بعضی از آثار و افعال هست كه نمیتوانيم بگوييم آنها را هم خداوند به وجود آورده، مانند انواع ظلمها و فجوری كه عقل شرم دارد از اينكه آنها را به ساحت قدس و كبريای خداوند نسبت دهد. قرآن كريم هم در آيات بسياری ساحت او را از هر ظلم و هر عمل بدی منزه دانسته از آن جمله میفرمايد:" وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ" [پروردگار تو ستمكار بر بندگان نيست. سوره فصلت آيه ۴۶]۴۳ و نيز میفرمايد:" قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ" [بگو خداوند به فحشا امر نمیكند. سوره اعراف آيه ۲۸]۴۴ با اين حال چطور ميتوان قائل به عموميت خلقت شد؟ عدهای از علما در جواب از اين اشكال اصل اشكال را قبول كرده و گفتهاند: چارهای جز اين نيست كه آيه شريفه مورد بحث و آيات ديگر دال بر عموميت خلقت را به اين مخصص عقلی و قرآنی تخصيص زد و گفت كه" همه موجودات و افعال و آثار آنها مخلوق خدا است مگر افعال انسان كه مخلوق خود او است".
يك اشكال و محذور ديگری در مخلوق خدا بودن افعال انسان كردهاند، و آن اين است كه لازم میآيد انسان در كارهای خودش اختيار نداشته باشد، و اين همان جبری است كه مستلزم بطلان نظام امر و نهی، اطاعت و معصيت، ثواب و عقاب و فرستادن انبيا و آمدن كتابهای آسمانی و تشريع شرايع است.
اين اشكال و جوابی است كه عدهای از علما در ذيل آيه ايراد كردهاند، و غفلت ورزيدهاند از اينكه در بحث خود بين امور حقيقی و واقعياتی كه وجود و تحقق به خود میگيرند و بين امور اعتباری كه ثبوت واقعی ندارند و انسان از روی اضطرار و احتياج به زندگی اجتماعی ناچار شده است آنها را تصور يا تصديق نموده و معتبر بشمارد فرق بگذارند، از اين رو ميان جهات وجودی و عدمی اشيا خلط كردهاند. و ما در بحثی كه در جلد اول اين كتاب راجع به جبر و تفويض گذرانديم تا اندازهای اين مطلب را روشن ساختيم.
[خلقت و حسن، متلازمند و هر چيزی ذاتا و به لحاظ اينكه آفريده خدا است، نيكو است]
آنچه مناسب است در اينجا در جواب آن دو اشكال بگوييم اين است كه ظاهر جمله" و اللَّـهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ" اين است كه خلقت پروردگار عموميت داشته و هر چيزی را كه اسم" شیء" بر آن صادق است شامل میشود. از طرفی هم ظاهر جمله" الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ" [آن خدايی كه هر چيزی را به نيكوترين وجه خلق كرد. سوره سجده آيه ۷]۴۵ اين است كه خوبی و حسن در تمامی مخلوقات وجود دارد. پس، از مجموع اين دو آيه استفاده میشود كه جز خدا هر چيزی كه بتوان او را" شیء" ناميد مخلوق خدا است، و هر چيزی كه مخلوق خدا است متصف به حسن هست، و خلقت و حسن دو امر متلازم در وجودند.
هر چيزی از جهت اينكه مخلوق خدا است در حقيقت به تمام واقعيت خارجيش دارای حسن است، و اگر بدی و قبحی بر او عارض شود از جهت نسبتها و اضافات و امور ديگری است كه خارج از ذات او است و ربطی به واقعيت و وجود حقيقيش كه منسوب به خدای سبحان است ندارد.
بعد از آنكه اين معنا را از تركيب آن دو آيه فهميديم لا جرم هر جا كه در كلام خدای تعالی به ذكر سيئه و ظلم و گناه و امثال آن برمیخوريم بايد بگوييم كه اين معانی عناوينی هستند غير حقيقی، به اين معنا كه هيچ انسان گنهكاری خودش و گناهش مجموعا مخلوق خدا نيستند، بلكه تنها خودش مخلوق او است، و گناهش هيچ انتسابی به خدا و خلقت خدا ندارد، و اگر میبينيم بين آن گناه و آن گنهكار رابطهای است كه بين آن و غير او نيست اين به خاطر وضع يا اضافه يا نسبتی است كه بين آن و بين عملی مشابه آن برقرار است، و به عبارت ديگر هيچ معصيت و ظلمی نيست مگر آنكه عملی از سنخ خود آن هست كه معصيت و ظلم نيست و اگر آن را ظلم میناميم و اين را نمیناميم بخاطر مخالفتی است كه اولی با دستور دين و يا با حكم عقل دارد، و يا بخاطر فسادی است كه در جامعه داشته و يا نقض غرضی از اغراض است و دومی اين آثار سوء را ندارد، مثلا زنا و ازدواج كه دو فعل شبيه به همند هيچگونه اختلافی در اصل و حقيقت و وجود نوعی آن دو نيست و اگر يكی را زشت و مذموم و ديگری را ممدوح میدانيم به خاطر موافقت و مخالفتی است كه با شرع الهی و يا سنت اجتماعی و يا مصلحتی از مصالح اجتماع دارند. و اينگونه امور جهاتی قراردادی و اعتباریاند كه ربطی به خلقت و ايجاد نداشته، و قابل خلق و ايجاد نيستند، بلكه اعتبارياتی هستند كه عقل عملی و شعور اجتماعی حكم به اعتبار آنها میكند، و ظرف اعتبار آنها همان ظرف اجتماع است، و در عالم تكوين و خارج جز آثار آن كه همان ثواب و عقاب است ديده نمیشود.
اگر قرآن كريم از طرف خدای تعالی نبود و آورنده آن خودش آن را به منظور به دام انداختن مردم درست كرده، و يا موهوماتی بود كه در نفس صاحبش به صورت حقيقت جلوه كرده و يا القائاتی بود شيطانی كه صاحبش آن را وحی آسمانی و از طرف خدای تعالی پنداشته بود هرگز اين چنين دلهای بشر را مسخر نمیكرد و اين بركات معنوی و الهی بر آن مترتب نمیشد. آری، راه شر راهرو خود را جز به سوی شر هدايت نمیكند و جز فساد اثری نمیبخشد، هم چنان كه خداوند فرموده:" فَإِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ" [خدای تعالی كسی رای كه اضلال میكند هدايت نمیكند. سوره نحل: آيه ۳۷]۱۳ و نيز فرموده:" وَ اللَّـهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ" [و خداوند مردم فاسق رای هدايت نمیكند. سوره صف آيه ۵]۱۴ و نيز فرموده:" وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً"
[سرزمين پاكيزه روئيدنيش به اذن خدا میرويد، و آن كه پاك نيست جز گياه بی فايده نمیروياند. سوره اعراف آيه ۵۸]۱۵.
و نيز از امارات اينكه قرآن كريم از طرف خدای تعالی نازل شده يكی اين است كه اين كتاب غرض خدای تعالی را از خلقت عالم تامين میكند. چون غرض خدای تعالی از اين عمل اين بوده كه بشر را به سوی سعادت زندگی دنيا و آخرت هدايت كند، و او را به وسيله وحی انذار نمايد و قرآن كريم همين طور است، زيرا در همين آيه مورد بحث اين معنا را خاطر نشان ساخته میفرمايد:" وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها- تا ام القری و اطرافيان آن را انذار كنی" و مقصود از" ام القری" مكه مكرمه، و غرض از انذار آن انذار اهل آن است، و مقصود از اطرافيان آن اهالی قرا و شهرستانهای روی زمين و يا به گفته بعضیها بلاد مجاور آن است.
اين آيه دلالت دارد بر اينكه خدای تعالی عنايت خاصی به مكه دارد، چون مكه معظمه حرم خداوند است، و دعوت اسلامی از آنجا شروع شده و به ساير نواحی عالم منتشر گرديده است.
از آنچه گفته شد اين معنا روشن گرديد كه از نظر سياق كلام و مخصوصا بنا بر قرائت" لينذر"- به صيغه غيبت- مناسبتر آن است كه جمله مورد بحث را عطف بر" مصداق" بگيريم- هم چنان كه زمخشری نيز عطف گرفته- برای اينكه اين معطوف و آن معطوف عليه هر دو در اينكه مشتمل بر معنای غايت و نتيجهاند مشترك میباشند، و تقدير آيه چنين است:" ليصدق ما بين يديه و لتنذر ام القری- اين كتاب مباركی است كه ما نازلش كرديم تا كتابهای پيشين را تصديق نموده و تو با آن مردم مكه و اطرافش را انذار كنی". [تفسير كشاف ط بيروت ج ۲ ص ۴۵]۱۶ بعضی ديگر گفتهاند: اين جمله عطف است بر كلمه" مبارك" و تقدير آيه چنين است:" انزلناه لتنذر ام القری و من حولها- نازلش كرديم تا تو، به وسيله آن مردم ام القری و اطراف آن را انذار كنی" [تفسير ابی السعود ط بيروت ج ۳ و ۴ ص ۱۶۲]۱۷.
" وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ ..." اين جمله به منزله تفريع برای اوصافی است كه خدای سبحان برای قرآن كريم بر شمرده. گويا خواسته است بفرمايد: بعد از آنكه ثابت شد كتاب مبارك و مصدقی كه ما نازلش كردهايم كتابی است كه به منظور انذار اهل زمين نازل شده پس كسانی كه به نشات آخرت ايمان دارند به اين كتاب نيز ايمان خواهند آورد، زيرا اين كتاب منظور و ايدهآل آخرتی آنان را كه همان ايمنی دائمی است تامين میكند، و آنان را از عذاب دائمی میترساند.
سپس خدای تعالی خصوصیترين اوصاف اين مؤمنين را بيان نموده و آن اين است كه: در امر نماز و عباداتی كه در آن خدای را ذكر میكنند محافظت و مراقبت دارند. و اين صفت همان است كه در" سوره مؤمنون" در خاتمه صفات مؤمنين ذكر كرده و فرموده:" وَ الَّذِينَ هُمْ عَلی صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ" [سوره مؤمنون آيه ۹]۱۸.
و از اينكه در همان سوره اولين صفت مؤمنين را خشوع دانسته و فرموده:" الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ" [سوره مؤمنون آيه ۲]۱۹ استفاده میشود كه مراد از محافظت هم در آن سوره و هم در اين آيه همان خشوع در نماز و تذلل و تاثر باطنی از عظمت پروردگار در موقع ايستادن در مقام عبوديت او است، ليكن ديگر مفسران محافظت را به مراقبت در اوقات نماز تفسير كردهاند.
گفتاری پيرامون معنای بركت از نظر قرآن
راغب در مفردات میگويد: اصل كلمه" بركت"،" برك"- به فتحه باء- و به معنای سينه شتر است، و ليكن در غير اين معنا نيز استعمال میشود، از آن جمله میگويند:" فلانی دارای بركه است" و" برك البعير" به معنای اين است كه شتر سينه خود را به زمين زد. و چون اين معنا مستلزم يك نحو قرار گرفتن و ثابت شدن است لذا كلمه مزبور را در ثبوت كه لازمه معنای اصلی است نيز استعمال كرده و میگويند:" ابتركوا فی الحرب- در جنگ پایبرجا شده و به عقب برنگشتند" و به همين مناسبت آن محلی را كه مردان دلير و شجاعان لشكر موضع میگيرند" براكاء" و" بروكاء" مینامند، و نيز در جايی كه حيوان از
حضرت فرمود: او را به تو بخشيدم. وقتی عثمان برمیگشت حضرت به اصحاب خود فرمود: مگر به شما نگفتم او را بكشيد. مردی عرض كرد يا رسول اللَّه! من چشم به شما دوخته و منتظر اشاره شما بودم. حضرت فرمود: انبيا (ع) كسی را به اشاره نمیكشند.
در نتيجه عبد اللَّه از آزاد شدگان رسول خدا است [تفسير قمی ج ۱ ص ۲۱۰- ۲۱۱]۶۹.
مؤلف: اين معنا در كافی [كافی]۷۰، تفسير عياشی [تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۶۹ ح ۶۰]۷۱ و مجمع البيان [مجمع البيان ج ۴ ص ۳۳۵]۷۲ به طرق ديگری از امام باقر و امام صادق (ع) نيز روايت شده.
بعضی از مفسرين بعد از اينكه اين داستان را از عكرمه و سدی نقل كردهاند حكم به بطلان هر دو روايت كرده و گفتهاند: در هيچكدام از سورههای مكی عبارت" سَمِيعٌ عَلِيمٌ" و يا" عَلِيمٌ حَكِيمٌ" و يا" عَزِيزٌ حَكِيمٌ" نيامده مگر در سوره لقمان، و بنا بر روايت ابن عباس سوره لقمان هم بعد از سوره انعام نازل شده، و آن آيهای كه در اين سوره با جمله" عَزِيزٌ حَكِيمٌ" ختم شده و همچنين دو آيه بعد از آن در مدينه نازل شده است چنان كه در كتاب اتقان نيز به همين معنی اشاره شده است.
مفسر مذكور بعد میگويد: و آنچه گفتهاند كه احتمال میرود اين آيه در مدينه نازل شده باشد حاجتی به آن نمیباشد، روايت نيز صحيح نيست.
و نيز میگويد: روايت شده كه عبد اللَّه بن سعد بعد از آنكه از اسلام برگشت كارش طعن به قرآن و عيبجويی از آن بود، و بعيد نيست كه وی سخنانی را كه در روايات از او نقل شده به عنوان دروغ و افترا گفته باشد زيرا سورههايی كه در ايام نويسندگی وی نازل شده در هيچكدام آن عباراتی كه وی در آن تصرف كرده وجود ندارد. ديگر اينكه اين شخص قبل از فتح مكه باز به اسلام برگشت، و اگر در قرآن تصرفی كرده و پيغمبر آن را امضا نموده بود و از اين راه در باره نبوت آن جناب به شك میافتاد معنا نداشت كه بار ديگر به اسلام برگردد [تفسير المنار ج ۷ ص ۶۲۵]۷۳.
خواننده محترم بخاطر دارد كه روايات معتبری كه از امام صادق و امام باقر (ع) در اين باره وارد شده صريح در اين بود كه داستان ابن ابی سرح در مدينه و بعد از هجرت اتفاق افتاده، نه در مكه، اخباری هم كه از طرق اهل سنت و جماعت وارد شده بود اگر نگوييم كه ظهور در وقوع اين داستان در مدينه دارد صريح در اينكه اين داستان در مكه واقع شده، نبود. و اما اينكه بعضیها به روايت ابن عباس راجع به ترتيب نزول سورهها استناد كردهاند، بايد دانست كه آن روايت از رواياتی كه وی طرح نموده معتبرتر نيست.
و اما اينكه گفتهاند: عبد اللَّه قبل از سال فتح به طوع و رغبت مسلمان شده اين نيز صحيح نيست، زيرا رواياتی كه ما از طرق شيعه و سنی به نظر خواننده رسانديم گويای اين مطلب بود كه وی تا روز فتح مكه به اسلام برنگشته بود، و رسول خدا (ص) در روز فتح خونش را هدر كرده بود و به شفاعت عثمان از او صرفنظر نمود.
در اينجا يك اشكال بر ظاهر روايات باقی میماند، و آن اين است كه آيه شريفه" وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّـهُ" با آنچه كه در روايات است كه عبد اللَّه گفته بود:" فانا انزل مثل ما انزل اللَّه" منطبق نيست.
علاوه بر اين، نازل شدن آيه" وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّـهِ كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّـهُ" در مدينه، با اتصال آن به آيه بعديش نمیسازد، و در اين صورت ناگزيريم بگوييم آيه بعديش هم در مدينه نازل شده و حال آنكه در مدينه نازل نشده است.
البته در اين ميان روايت ديگری هم هست كه سبب نزول آيه را چيز ديگری میداند، و آن روايتی است كه عبد بن حميد از عكرمه نقل كرده كه گفت: بعد از آنكه سوره" وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً" نازل گرديد نضر كه مردی از بنی عبد الدار بود در مقابل آيات اين سوره گفت:" و الطاحنات طحنا فالعاجنات عجنا" و از اين قبيل ترهات زياد به هم بافت، خدای تعالی در بارهاش اين آيه را فرستاد:" وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّـهِ كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ ..." [الدر المنثور ج ۳ ص ۳۰]۷۴ و در تفسير عياشی از سلام از ابی جعفر (ع) روايت شده كه در ذيل آيه" الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ" فرمود: مراد از آن عطش روز قيامت است [( ۲ و ۳) تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۷۰ ح ۶۲- ۶۳]۷۵.
مؤلف: اين مضمون را از فضيل از امام صادق (ع) نيز روايت كرده، با اين تفاوت كه در آن كلمه" روز قيامت" نيامده است [( ۲ و ۳) تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۷۰ ح ۶۲- ۶۳]۷۶.
[روايتی راجع به" طينت" آدمی]
و در كافی به سند خود از ابراهيم از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود:
[حسن و قبح، از امور اعتباريه میباشند و قابل خلق و ايجاد نيستند]
بنا بر اين، عمل زشت، خودش و عنوان زشتيش كه يا ظلم است و يا چيزی ديگر تنها در ظرف اجتماع تحقق داشته و خلاصه در ظرف اجتماع زشت و مستلزم مذمت و عقاب است، و اما در ظرف تكوين و خارج چيزی جز يك مشت حركات صادره از انسان وجود ندارد. آری، علل خارجی و مخصوصا علة العلل و سبب اول كه همان خدای تعالی است تنها متصدی تكوين و ايجاد موجوداتند و اما عنوان قبح آن موجودات چيزی نيست كه آن علل ايجادشان كند، هم چنان كه زيد به عنوان رياستی كه دارد موضوعی است اجتماعی كه در نظر افراد اجتماع دارای آثار خارجی هم هست، احترامش میكنند، دستوراتش را اجرا مینمايند، و اما در عالم خارج چيزی جز فردی از افراد انسان نيست، و هيچ فرقی با مرءوس خود ندارد، و چنان نيست كه در خارج يك زيدی باشد و يك چيز ديگری به نام رياست و همچنين فقر، توانگری، آقايی، نوكری، عزت، ذلت، شرافت و خست و امثال اينها.
خلاصه، خلقت و ايجاد در عين حال كه شامل هر چيزی است، تنها به موضوعات و كارهای گوناگونی كه در ظرف اجتماع تكون و واقعيت خارجی دارد تعلق میگيرد، ولی جهات نيكی و زشتی و فرمانبری و نافرمانی و ساير اوصاف و عناوينی كه بر موضوعات و افعال عارض میشود، خلقت به آنها تعلق نمیگيرد و ظرف ثبوت آنها تنها ظرف تشريع و اعتبار و نياز اجتماعی است.
بعد از آنكه معلوم شد كه ظرف تحقيق امر و نهی، حسن و قبح، اطاعت و معصيت، ثواب و عقاب، رياست و مرءوسيت و عزت و ذلت و امثال اينها غير از ظرف تكوين و واقعيت خارجی است، اينك میگوييم: عموميت خلقت كه از آيه مورد بحث استفاده میشد لازمهاش بطلان نظام امر و نهی و ثواب و عقاب و ساير لوازمی كه ذكر كردند نيست. و چگونه ممكن است كسی در كلام خدای متعال تدبر كند و سرانجام سر از چنين مجوسيت و وثنيت در آورد؟ با اينكه كلام مجيدش پر است از اينكه او خالق هر چيز و اينكه او واحد قهار و هدايت تكوينی و ربوبيش و تدبيرش شامل تمامی اشيا است، و هيچ چيزی از قلم تدبير او ساقط نمیشود، و اينكه ملك و سلطنت و كرسی او محيط به هر چيز است، و برای او است آنچه كه در آسمان و زمين و آنچه كه آشكار و نهان است، آيا با بودن چنين تعاليمی در قرآن چطور ممكن است گفته شود كه در بين مخلوقات خدا هزاران موجود است كه مخلوق او نيست؟
[پاسخ به اشكالی ديگر و بيان اينكه انحصار خلقت و عليت ايجاد در خدا، مستلزم نفی قانون عليت نيست]
دوم- اينكه ممكن است كسی بگويد: اينطور كه قرآن كريم خلقت و عليت ايجاد را در خدای تعالی منحصر كرده لازمهاش ابطال رابطه عليت و معلوليت در بين موجودات است، و معنايش اين است كه غير از خدا هيچ علتی در عالم نيست، و اگر میبينيم فلان موجود معلول فلان علت است- مثلا حرارت با بودن آتش موجود میشود- اين نه بخاطر عليت آتش و معلوليت حرارت است بلكه به خاطر اين است كه خداوند عادتش بر اين قرار گرفته كه حرارت را بدنبال آتش و يا برودت را بدنبال آب ايجاد كند و گر نه هيچ رابطهای بين حرارت و آتش و يا برودت و آب نيست و نسبت آب و آتش با حرارت و برودت يكسان است.
و اين نظر- كه از ظاهر آيات قرآنی استفاده میشود- اگر صحيح باشد سر از جای بدی در میآورد، زيرا مستلزم بطلان قانون عليت و معلوليت عمومی است كه اگر بنا شود اين قانون باطل باشد به طور كلی احكام عقلی از اعتبار افتاده، و با بی اعتبار شدن آن احكام ديگر راهی به اثبات صانع باقی نمیماند تا نوبت برسد به قرآن و احتجاج به اينگونه آياتش بر بطلان قانون مزبور. پس قطعا ظاهر اين آيات مقصود نيست، و معقول نيست كه قرآن شريف اين قانون را كه از احكام صريح عقلی است باطل دانسته در نتيجه عقل را از حكم كردن ساقط و معزول كند، چون حجيت و حقانيت خود قرآن به وسيله عقل اثبات شده، و عقل دليل بر اعتبار آن است، آيا ممكن است نتيجه يك دليل دليل خودش را ابطال كند؟ با اينكه ابطال آن دليل ابطال خودش است؟.
اين نه تنها خيالی است كه ممكن است بكنند، بلكه عدهای در اين اشتباه افتادهاند و غفلت كردهاند از اينكه آن قاعده عقلی معروفی كه شنيدهاند" برای ايجاد يك معلول محال است دو علت مؤثر و دستاندركار باشند" در باره دو علت در عرض هم است كه نمیتوانند هر دو در ايجاد تمامی ذات يك معلول توارد كنند، و اما آن دو علتی كه يكی در طول ديگری است نه تنها تواردشان بر يك معلول محال نيست بلكه هميشه همين طور است و جز آن نيست، زيرا وقتی علتی باعث ايجاد آتش باشد قهرا همان علت وجود آتش در يك معلول كه عبارت از حرارت است توارد كردهاند، و اين آن تواردی كه محال است نيست، بلكه در حقيقت توارد نيست، چون دو علت تامه مستقلا در معلول عمل نكرده است، بلكه علتی آن را ايجاد كرده كه خود معلول علت فوق است. و به بيان دقيقتر: منشا اين اشتباه فرق نگذاشتن و تميز ندادن فاعلی است كه معلول از او صادر میشود از فاعلی كه معلول به سبب او موجود میشود.
از آنچه گذشت بطلان رأی منكرين بركت به خوبی روشن گرديد، ادعای آنان- بطوری كه قبلا از راغب نقل كرديم- اين بود كه اثری كه اسباب طبيعی در اشياء باقی میگذارد جايی برای اثر كردن هيچ سبب ديگر نمیگذارد، و خلاصه چيزی به نام بركت و يا به هر اسم ديگری نيست كه اثر اسباب طبيعی را در اشيا باطل كرده و خود در آن اثر كند.
غافل از اينكه سببيت خدای تعالی و بركت او در طول ساير اسباب است نه در عرض آن تا كار تاثير آن به مزاحمت با ساير اسباب و ابطال آثار آنها بكشد.
[بيان آيات]
" وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّـهِ كَذِباً ... ما أَنْزَلَ اللَّـهُ" خدای تعالی در اين آيه سه مورد از موارد ظلم را كه شديدترين مراتب ظلم را دارا است و عقل در شناعت و رسوايی آن هيچ ترديدی ندارد برشمرده، و به همين جهت آن را به صورت سؤال ذكر كرده است.
[مراد از افتراء زدن به دروغ بر خدا در:" مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّـهِ كَذِباً"]
غرض از ايراد آن به صورت سؤال اين است كه مطلب را به عقل خود مرتكبين آن واگذار نموده و از عقل سليم، انصاف بخواهد. گويا خواسته است بفرمايد: ای رسول گرامی من! تو به اين مردم بگو كه مساله خضوع در برابر حق اختصاص به كسی ندارد، من و شما ناگزيريم از اينكه در برابر آن خاضع شده و از قبول آن استكبار نكنيم، و با ارتكاب عملی كه شديدترين و زشتترين مراتب ظلم را دارا است نسبت به حق تعالی استكبار نورزيم، و آن عمل همانا ظلم بر خود خدای تعالی است، خود انصاف دهيد آيا جايز است كه شما به دروغ بر خدای تعالی افترا بسته برای او شركايی اتخاذ كنيد و همانها را شفيع قرار دهيد؟ آيا اگر من از پيش پروردگار عالم رسالت نداشته باشم جايز است كه ادعای نبوت كرده و بگويم" به من وحی میرسد"؟ آيا كسی میتواند بگويد:" بزودی من نيز مانند آنچه خدا نازل كرده نازل میكنم" و با گفتن چنين سخنی حكم خدا را به مسخره گرفته و آيات او را استهزا كند؟
ناگزير هر شنوندهای كه دارای عقل سليم باشد در اين سه سؤال به حق اعتراف میكند.
پس معلوم شد كه سؤالی كردن مطلب بهتر طرف را به انقياد درمیآورد، و زودتر نبوت مورد ادعا را میپذيرد، چون وقتی بنا را بر اين گذاشتند كه ديگر بی جهت به خدا افترا نبندند و به وی شرك نورزند، و ديگر آنهايی كه میگفتند:" سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّـهُ" از اينگونه سخنان مسخرهآميز اجتناب ورزيد، و پيغمبر اكرم هم سرگرم انجام وظيفه نبوت خود باشد قطعا نبوتش بدون معارض خواهد شد.
در اينجا افترا بر خدا كه يكی از ظلمهای مذكور در آيه است اعم از ادعای دروغی وحی و نبوت است كه دومی آن ظلمها میباشد، و لذا بعضی از مفسرين گفتهاند: ذكر دومی در اين آيه، ذكر خاص است بعد از عام، و با اينكه افتراء بر خدا ادعای دروغی نبوت را هم شامل میشود اگر آن را نيز ذكر كرده برای اين است كه عظمت آن و اعتنای به امر آن را برساند. و ليكن گر چه افتراء بر خدای تعالی ادعای دروغی نبوت را هم در برمیگيرد، اما در اينجا مقصود از آن همان شرك به خدای سبحان است، و اگر تصريح به آن نكرد تا احتمال ذكر خاص بعد از عام پيش نيايد برای اين بود كه گفتيم میخواست از خود مردم و مشركين انصاف بخواهد، و عصبيت جاهليت آنان را تحريك نكرده و داعی نخوت و استكبارشان را بيدار نكرده باشد.
پس مقصود از اينكه فرمود:" مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّـهِ كَذِباً" غير آن چيزی است كه از جمله" أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ" اراده شده، هر چند به ظاهر يكی از آن دو عام و ديگری خاص به نظر برسد، به دليل اينكه در ذيل آيه تنها سؤال از مشركين و تهديد آنان را به عذاب عنوان میكند، و اگر مقصود از افترا، آن معنای اعم بود میبايست در ذيل آيه، عذاب را متوجه كسی كند كه به خدا افترا بسته است نه فقط به مشركين.
و اما اينكه بعضی از مفسرين [تفسير المنار ج ۷ ص ۶۲۴]۲۳ گفتهاند: جمله" أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ" در باره مسيلمه كذاب نازل شده كه ادعای نبوت میكرده، صحيح نيست و با سياق آيات همانطوری كه دانستيد سازگار نمیباشد، گر چه كلام مزبور با صرف نظر از سياق اعم است.
علاوه بر اينكه سوره انعام- هم چنان كه مكرر گفتهايم- سورهای است مكی، و مسيلمه كذاب ادعای نبوتش بعد از هجرت رسول خدا (ص) اتفاق افتاده، گو اينكه مفسر مزبور عقيده دارد كه آيه مورد بحث از ميان آيات اين سوره در مدينه نازل شده، و ليكن- ان شاء اللَّه- به زودی در بحث روايتی ما خواهد آمد كه اين ادعا نيز صحيح نيست.
" وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّـهُ" ظاهر اين جمله حكايت سخنی است كه گفته شده، يعنی میرساند كه كسی اين حرف را قبلا گفته و غرضش هم از آن استهزا به قرآن كريم بوده، به دليل اينكه وعده داده كه" مثل آنچه را كه خدا نازل كرده نازل خواهم كرد" و نگفته" مثل آنچه را كه محمد (ص) میگويد خواهم
امری كه در جمله" أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ" است، امری است تكوينی، زيرا به شهادت آيه" وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا" [و همانا او میميراند و زنده میكند. سوره نجم آيه ۴۴]۲۶ مرگ انسان مانند زندگيش در اختيار خود او نيست تا صحيح باشد به امر تشريعی مامور به بيرون كردن جان خود شود، پس امر به اينكه" جان خود را بيرون كنيد" امری تكوينی است كه ملائكه يكی از اسباب آن است، حال با اينكه جان آدمی در اختيار خودش نيست و با اينكه اصولا روح از جسمانيات نيست تا در بدن مادی جای گيرد- بلكه همانطور كه در بحث علمی جلد اول اين كتاب (صفحه ۵۲۷) گذشت سنخ ديگری از وجود را دارا است كه يك نحوه اتحاد و تعلقی به بدن دارد- چرا فرمود جانهايتان را از بدن بيرون كنيد؟
جوابش اين است كه اين تعبير استعاره به كنايه است، و منظور از آن قطع علاقه روح است از بدن، و معنايش اين است كه: ای پيغمبر ای كاش اين ستمكاران را میديدی در آن موقعی كه در شدايد مرگ و سكرات آن قرار میگيرند و ملائكه شروع میكنند به عذاب دادن ايشان در قبض روحشان و به ايشان خبر میدهند كه بعد از مرگ هم در عذاب واقع شده و به كيفر قول به غير حق و استكبار از آيات خداوند دچار هوان و ذلت میگردند.
" وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادی كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ..." كلمه" فرادی" جمع" فرد" و به معنای هر چيزی است كه از يك جهت منفصل و جدای از غير خود باشد، و در مقابل آن" زوج" قرار دارد كه به معنای چيزی است كه از يك جهت با غير خود اختلاط داشته باشد. دو كلمه" وتر" و" شفع" نيز از جهت معنا بی شباهت به فرد و زوج نيست، چون كلمه" وتر" به معنای چيزی است كه منضم به غير خود نباشد، و كلمه " شفع" به معنای هر چيزی است كه با غير خود منضم باشد." تخويل" به معنای دادن مال و يا هر چيز ديگری است كه قوام زندگی آدمی به آن و تصرف و تدبير در آن است.
و مراد از" شفعاء" خدايانی هستند كه مشركين آنها را در مقابل خدا معبود خود میگرفتند و آنها را میپرستيدند تا شايد در نزد خدا شفاعتشان كنند، و از اين راه شركای خدا در آفرينش شمرده شدند.
[پس از مرگ، آدمی به بطلان پندارهای پيشين و پوچی دلبستگی به اسباب و مستقل دانستن آنها در تاثير، آگاه میشود]
اين آيه شريفه خبر از حقيقت زندگی انسانی در نشات آخرت میدهد، آن روزی كه با مردن بر پروردگار خود وارد شده و حقيقت امر را دريافته میفهمد كه او فقط مدبر به تدبير الهی بوده و خواهد بود، و جز خدای تعالی چيزی زندگی او را اداره نمیكرده و نمیكند، و هر چه را كه خيال میكرده كه در تدبير امر او مؤثر است چه اموالی كه وسيله زندگی خويش میپنداشته و چه اولادی كه يار و مددكارش خيال میكرده و چه همسران و خويشاوندان كه پشت و پناه خود میدانسته هيچ كدام در تدبير زندگی او اثر نداشته و پندار وی خرافهای بيش نبوده، همچنين شفاعت خواهی از اربابی به جز خدا كه به شريك قرار دادن برای خدا منجر میشد سراسر پندار بوده است.
آری، انسان جزئی از اجزای عالم است كه مانند همه آن اجزا در تحت تدبير الهی متوجه به سوی غايتی است كه خدای سبحان برايش معين و مقدر كرده، و هيچ موجودی از موجودات عالم دخالت و حكومت در تدبير امور او ندارد، و اسبابی هم كه بر حسب ظاهر مؤثر به نظر میرسند آثارشان همه از خدای تعالی است و هيچيك از آن اسباب و علل مستقل در تاثير نيست.
اما چه بايد كرد كه انسان وقتی در برابر زينتهای ظاهری و مادی زندگی، و اين علل و اسباب صوری قرار میگيرد يكباره دل به آن لذائذ داده، و تماما به آن علل و اسباب تمسك میجويد، و قهرا در برابر آنها خاضع گشته و همين خضوع او را از توجه به مسبب الاسباب و خالق و به وجود آرنده علل بازمیدارد و به تدريج آن اسباب را مستقل در تاثير میپندارد، به طوری كه ديگر هيچ همی برايش نمیگذارد جز اينكه با خضوع در برابر آنها لذائذ مادی خود را تامين كند، و همه عمر خود را به سرگرمی با اين اوهام سپری ساخته و به كلی از حق و حقيقت غافل بماند، هم چنان كه فرموده:" وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ" [و نيست اين زندگی دنيا جز لهو و بازيچه. سوره عنكبوت آيه ۶۴]۲۷.
آری اين آن حقيقتی است كه قرآن پرده از روی آن برداشته و به عبارات مختلفی آن را به بشر گوشزد نموده، از آن جمله در آيه" نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ" [خدا را فراموش كردند پس خداوند هم در عوض خود آنان را از ياد خودشان برد، ايشان همانا فاسقانند. سوره حشر آيه ۱۹]۲۸ فرموده كه وقتی انسان از حالت بندگی بيرون رفت قهرا پروردگار خود را فراموش میكند، و همين فراموش كردن خدا باعث میشود كه خودش را هم فراموش كند و از حقيقت خود و سعادت واقعيش غافل بماند.
گفت" و نيز نگفته" به زودی خواهم آورد برای شما مثل آنچه كه محمد آورده".
مفسرين ديگر هم اين معنا را قبول دارند كه آيه مورد بحث حكايت حرفی است كه در خارج زده شده، چيزی كه هست بعضی از مفسرين آن را اشاره گرفتهاند به قول آن كسی كه گفته:" لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ" [سوره انفال آيه ۳۱]۲۴ و بعضی ديگر آن را اشاره به قول عبد اللَّه بن سعد بن ابی سرح گرفته كه گفته بود" من مانند آنچه خدا به محمد فرستاده فرود میآورم" و گفته است كه آيه شريفه در مدينه نازل شده، و بعضی چيز ديگری گفتهاند. و اشكال ما به آنان اين است كه ظاهر آيه با هيچ يك از اين حرفها انطباق ندارد، برای اينكه ظاهر آيه مورد بحث اين است كه شخصی وعده داده كه" من به زودی مثل آنچه را كه خدا نازل كرده نازل میكنم" به خلاف آيه" لو نشاء ..." كه وعده به آينده نيست، بلكه كلامی است مشروط. و همچنين به خلاف كلام عبد اللَّه كه به فرضی هم روايتش صحيح باشد و در صحت آن اشكالی نباشد اخبار از امری است حالی و واقع شدنی نه وعده به آينده. و به هر حال، جمله مزبور حكايت از كلامی میكند كه بعضی از مشركين از باب استكبار بر خدای تعالی گفتهاند. و اگر لفظ" من" را در اينجا تكرار كرده و در جمله" أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ ..." تكرار نكرد و نفرمود:" و من قال" برای اين است كه گر چه ظلمهای مذكور در آيه سه قسم است و ليكن از يك نظر ديگری دو قسم ظلم است: قسم اول خاضع نشدن در برابر پروردگار و منقاد نگشتن نسبت به امر او است، كه اول و دوم از آن سه ظلم از اين قسمند، و قسم دوم علاوه بر خاضع نشدن استكبار ورزيدن نسبت به او و به آيات او است.
[سخنی مرگ ظالمان (مرتكبين افتراء بر خدا، ادعای نبوت به دروغ و استهزاء به آيات خدا)]
" وَ لَوْ تَری إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ ..." لفظ" غمر" در اصل لغت به معنای پوشانيدن و پنهان كردن چيزی است به طوری كه هيچ اثری از آن آشكار نماند، و لذا آب بسيار زيادی را كه ته آن پيدا نيست و همچنين جهالت دائمی و نيز گرفتاری و شدتی را كه احاطه به انسان داشته و از هر طرف راه نجات از آن مسدود باشد" غمر" میگويند، و در آيه مورد بحث به همين معنای آخری است. و كلمه:" هون" و" هوان" به معنای ذلت است. و" بسط يد" گر چه معنايش روشن است الا اينكه در اينجا مقصود از آن، معنای كنايی آن است كه البته به اختلاف موارد مختلف میشود، مثلا بسط يد در يك شخص توانگر به معنای بذل و بخشش مال و احسان به مستحقين است، و بسط يد در يك زمامدار قدرت بر اداره امور مملكت است بدون اينكه مزاحمی در كارش باشد، و بسط يد در يك مامور و مجری دستور دولت در باره يك مجرم به معنای زدن و بستن و شكنجه كردن آن مجرم است.
بنا بر اين، بسط يد ملائكه به معنای شروع به عذاب گناهكاران و ستمگران است.
و از ظاهر سياق آيه به دست میآيد آن كاری كه ملائكه بر سر ستمگران درمیآورند همان چيزی است كه جمله" أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ" آن را بيان و حكايت میكند، چون اين جمله حكايت قول ملائكه است نه قول خدای سبحان، و تقدير آن اين است كه:" ملائكه به آنان میگويند جانتان را بيرون كنيد ..." و اين كلام را در هنگام گرفتن جان آنان میگويند، و بطوری سخت جانشان را میگيرند كه در دادن جان عذاب دردناكی را میچشند. اين عذاب جان دادن ايشان است، هنوز عذاب قيامتشان در پی است، هم چنان كه فرموده:" وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی يَوْمِ يُبْعَثُونَ" [و در پی ايشان برزخی است تا آن روز كه مبعوث شوند. سوره مؤمنون آيه ۱۰۰]۲۵.
پس معلوم شد كه مراد از" اليوم- روز" در جمله" الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ" روز فرا رسيدن مرگ است كه در آن روز عذاب دردناكی جزا داده میشوند، هم چنان كه مقصود از برزخی كه در آيه سابق الذكر بود همان روز است. و نيز معلوم شد كه مراد از" ظالمين" كسانی هستند كه يكی از آن سه گناه را كه خداوند آنها را از شديدترين ظلمها دانسته مرتكب شوند، و آن سه گناه عبارت بود از: دروغ بستن بر خدا، ادعای نبوت به دروغ و استهزاء به آيات خداوندی.
شاهد بر اينكه مراد از ظالمين، مرتكبين همين ظلمهای مذكور در آيه میباشند اين است كه سبب عذاب ظالمين را يكی قول به غير حق دانسته، و خود واضح است كه اين كار، كار همان كسانی است كه به دروغ به خدا افترا میبندند، و شركائی به او نسبت داده و يا حكم تشريعی و يا وحی دروغی را به او نسبت میدهند. و ديگر استكبار از پذيرفتن آيات خدا كه كار همان كس است كه گفته بود:" سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّـهُ".
توضيح فرق بين اين دو فاعل و اين دو قسم علت موكول به محل ديگری است.
سوم- كه قريب الماخذ به شبهه دوم است، اين است كه چون ديدهاند كه خدای تعالی خلقت تمامی اشيا را به خود نسبت داده، و در عين حال رابطه عليت و معلوليت را هم صحيح و مسلم دانسته است، پيش خود برای رفع اين تنافی گفتهاند:" خدای تعالی تنها علت ايجاد اشياء است، و اما بقای اشيا مستند است به همين علتهايی كه خود ما به علت آنها پی بردهايم، و اگر خدای تعالی در بقا هم عليت میداشت لازم میآمد دو علت مستقل در يك معلول توارد و اجتماع كنند". و لذا میبينيم اين دسته از علما هميشه سعی دارند وجود صانع عالم را به وسيله حدوث موجودات اثبات كنند، و به حدوث انسان بعد از نبودنش و حدوث زمين و حدوث عالم بعد از عدمش تمسك جويند.
و نيز میبينيم كه در اثر اين اشتباه، حدوث و وجود هر چيزی را كه به علت حدوثش برخوردهاند مستند به آن علت دانسته و حدوث امثال روح و زندگی انسانی و حيوانی و نباتی را مستند به خود خدای تعالی دانسته و طبقه بیسوادتر آنان حدوث امثال ابر، باران، برف، ستارههای دنبالهدار، زلزله، قحط سالی و مرضهای عمومی را كه فهم عاميانه آنان به علل طبيعی آنها نرسيده نيز مستند به خدای تعالی دانسته، و در نتيجه هر وقت به علت طبيعی يكی از آنها پی میبرند با شرمساری از گفته قبلی خود چشم پوشيده و يا در برابر خصم تسليم میشدند.
عده كثيری از دانشمندان علم كلام همين درك ساده عوامی را به صورت يك مطلب علمی درآورده و گفتهاند" وجود ممكن تنها در حدوثش محتاج به واجب الوجود است نه در بقايش". حتی بعضی از آنان تصريح كردهاند كه:" اگر عدم و نيستی برای خدا جايز و ممكن باشد، نيستی او ضرری به هستی عالم نمیزند". و چنين به نظر میرسد كه اين حرف از ناحيه يهوديها در بين مسلمين رخنه يافته، و ذهن پارهای از علمای كم بضاعت اسلام را مشوب نموده، در نتيجه حرفهای ديگری از قبيل محال بودن بداء و نسخ را هم بر آن متفرع كردهاند، و هنوز هم كه هنوز است اين قبيل حرفها در ميان مردم در دهانها میگردد.
[جواب اين شبهه كه عليت خدا در بقاء اشياء مستلزم توارد و اجتماع دو علت مستقل در معلول واحد است]
به هر حال، شبهه مذكور موهومترين شبهات و پستترين اوهام است، و احتجاجات قرآن كريم مخالف آن است، چون قرآن كريم تنها به مثل روح، استدلال بر وجود صانع نكرده بلكه به تمامی آيات مشهوده در عالم و نظام جاری در هر نوع از انواع مخلوقات و تغير و تحول و فعل و انفعال آنها و منافعی كه از هر يك از آنها استفاده میشود استدلال كرده است، و اين مخالف با آن نظريه است، چون خداوند، همه عالم و عوامل آن را- چه مشهود و چه غير مشهود- معلول و مصنوع خود دانسته و به وجود آفتاب، ماه، ستارگان و طلوع و غروب آنها و منافعی كه مردم از آنها استفاده میكنند، و چهار فصلی كه در زمين پديد میآورند، و همچنين بوجود درياها، نهرها و كشتیهايی كه در آنها جريان میيابد، و ابرها و بارانها و منافعی كه از ناحيه آنها عايد بشر میشود، و همچنين به وجود حيوانات، نباتات و احوال طبيعی و تحولاتی كه دارند از قبيل نطفه بودن و سپس جنين شدن و كودك و جوان و پير شدن آنها و ساير تحولاتشان بر وجود صانع استدلال كرده است.
[قول به اينكه موجودات در حدوث محتاج به خدا و در بقاء بی نياز از خدايند با برهان فاعلی و برهان غايی اثبات بر صانع، منافات دارد]
و حال آنكه تمامی آنچه كه خدای تعالی به آن استدلال بر وجود صانع كرده و آنها را معلول خود دانسته همه معلول موجوداتی قبل از خود و از سنخ خود هستند، موجودات امروز علت موجودات فردا و موجودات فردا معلول موجودات امروزند.
و اگر بقای موجودات بی نياز از وجود خدای تعالی میبود و به طور اتوماتيك جريان عليت و معلوليت هم چنان در بين آنها ادامه میداشت، استدلالهای نامبرده قرآن كريم هيچ كدامش صحيح و به جا نبود. توضيح اين معنا اينكه، احتجاج قرآن كريم بوجود اين موجودات بر وجود صانع از دو جهت است:
جهت اول- جهت فاعل است، هم چنان كه آيه شريفه" أَ فِي اللَّـهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" [آيا در وجود خداوند شكی است، با اينكه او به وجود آورنده آسمانها و زمين است. سوره ابراهيم آيه ۱۰]۴۶ نيز اشاره به آن دارد، و اين معنا را خاطر نشان میسازد كه به ضرورت عقل هيچ يك از موجودات نه خودش خود را آفريده و نه موجودی مثل خودش، برای اينكه موجود مثل او هم مانند خود او محتاج است به موجود ديگری كه ايجادش كند، آن موجود نيز محتاج به موجود ديگری است، و اين احتياج هم چنان ادامه دارد تا منتهی شود به موجود بالذاتی كه محتاج به غير نباشد و عدم در او راه نيابد، و گر نه هيچ موجودی وجود پيدا نمیكند، پس تمامی موجودات به ايجاد خداوندی موجود شدهاند كه بالذات حق و غير قابل بطلان است و هيچگونه تغييری در او راه ندارد.
بردن عليت و معلوليت و فعل و انفعالی كه مستقل در آنند چه میكنند، و در انتظار روز فنا و از كار افتادن آنها حساب عمل يك يك آنها را نگه دارد تا پس از نابود شدن دو باره به خلقت جديدی به وجودشان درآورده، فرمانبران را ثواب و پاداش و مستكبرين را كيفر دهد، و اين موجودات بدون احتياج به پروردگارشان هر چه بخواهند بكنند، و خداوند هيچ دخالتی در كار آنها نداشته باشد، تنها گاهی كه از پارهای نافرمانيها بر آنان غضب كند، از كمينگاه خود بيرون آمده جلو مشيت و كيد آنان را گرفته و مشيت خود را اعمال كند؟ به اين صورت كه در علل و اسباب هستی دخالت نموده، و بر خلاف اقتضای آنها حوادثی را ايجاد كند كه خودش بخواهد. و معلوم است كه اين مفسرين ناگزيرند اين مداخلات استثنايی خدا را بدين گونه بدانند كه خداوند قانون عليت و معلوليتی را كه در مورد غضب او است ابطال نموده آن گاه اراده خود را در آن مورد اجرا نمايد. چون اگر بگويند خداوند اراده خود را در اين موارد هم به دست اسباب و علل طبيعی اجرا میكند باز در حقيقت تاثير و عليت را برای اسباب طبيعی قائل شدهاند نه برای خداوند، و اتفاقا همين حرفها را هم زدهاند، و در خوارق عادات و معجزات گفتهاند كه اينگونه خوارق تنها به اراده الهی و به نقض قانون عليت عمومی انجام میيابد، و اين مخالف گفتار خود آنان است كه میگفتند:
موجودات در اصل حدوث محتاج به خدای تعالی هستند، و اما در بقا هيچ احتياجی به او ندارند.
پس آنها يا بايد بطور كلی بگويند: عالم با همه وسعت و پهناوريش و با همه دقت و ظرافتی كه در نظام او است مستقل و بی نياز از خدا است، و خداوند بعد از ايجاد آن ديگر هيچ تاثيری در اجزای آن و در تحولات واقع در آن ندارد. و يا آنكه بگويند: خداوند هم خالق و پديد آورنده عالم است و هم در بقای آن افاضه وجود میكند و خلاصه تمامی موجودات هم در حدوث و هم در بقا محتاج خدای تعالی هستند.
و چون قرآن كريم بطوری كه ملاحظه كرديد قول اول را رد میكند، و در آيات بسياری خلقت را عمومی و تسلط غيبی خدا را بر ظاهر و باطن و اول و آخر و ذوات و افعال و حدوث و بقای اشيا اثبات میكند، لذا جز به قول دوم نمیتوان معتقد شد. براهين عقلی هم همين را كه از آيات استفاده میشود تاييد میكند.
پس، از آنچه گذشت معلوم شد كه جمله" اللَّـهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ" به عموم ظاهريش باقی است. و هيچ مخصص عقلی و يا شرعی آن را تخصيص نزده است.
[بيان آيات]
" قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها ..." در مجمع البيان میگويد: كلمه" بصيرة" به معنای بينه و دلالتی است كه به وسيله آن هر چيز آن طور كه هست ديده شود، و كلمه" بصائر" جمع آن است. [مجمع البيان ج ۴ ص ۳۴۵]۵۵ بعضی از مفسرين ديگر گفتهاند كه كلمه" بصيرة" نسبت به قلب به منزله بينايی نسبت به چشم سر است، و به هر معنايی كه باشد در اين باب به معنای ادراك حاسه بينايی است كه برای رسيدن به خارج و ظاهر هر چيزی از قویترين ادراكات شمرده میشود، و اين ديدن و نديدن كه در آيه شريفه است مجازا به معنای علم و جهل و يا ايمان و كفر است.
گويا خدای تعالی با اين جمله خواسته است به احتجاجاتی كه در آيات قبلی بر وحدانيت خود و شريك نداشتنش كرده بود اشاره كند. بنا بر اين، معنای آن چنين خواهد بود كه: اين برهان و احتجاجهای روشنی كه اقامه كرديم مايه بصيرتی بود كه از جانب خداوند برای شما به سوی من وحی شد. اين خطابی است كه پيغمبر (ص) به مردم كرده و سپس فرموده: شما ای مشركين در كار خود مختاريد اگر خواستيد با اين احتجاجات بصيرت بيابيد، و اگر نخواستيد نسبت به فهم آن به همان كوری خود باقی بمانيد. و اينكه در باره بصيرت و بينايی فرمود:" فلنفسه" و در باره جهالت و كوری فرمود:" فعليها" بدان سبب بوده كه بصيرت يافتن آنان به نفعشان و جهالت و كوريشان به ضررشان است.
پس معلوم شد منظور از اينكه فرمود:" وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ- من صاحب اختيار شما و دلهای شما نيستم" حفظ تكوينی آنان را از خود نفی میكند، چون رسول خدا (ص) ناصح مردم است نه مالك دلهای آنان.
آيهای كه در پيرامون آن بحث شد نسبت به آيات قبليش مثل جمله معترضه است كه بين آن آيات و آيه بعدی فاصله شده است، چون خطاب در آن آيات از زبان پيغمبر گرامی است كه مانند يك رسول و پيغام آور پيامی را به سوی قوم آورده و در خلال رساندن آن پيغام بطور جمله معترضه راجع به خود حرفهايی میزند و خود را خيرخواه و مبرا از هر غرض فاسدی معرفی میكند تا بدين وسيله آنان را در شنيدن و اطاعت و انقياد تحريك كند.
" وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ ..." كلمه" درست" به صيغه" دارست" كه مذكر مخاطب است و صيغه" درست" كه مؤنث غايب است نيز قرائت شده است. بعضی در باره" نصرف" گفتهاند:" تصريف" به معنای بيان يك معنا است در صورتهای گوناگون تا فايدهاش جامعتر شود، و كلمه" درست" از ماده" درس" به معنای تعليم و تعلم از راه خواندن است، قرائت" دارست" نيز مبنی بر اين معنا است، جز اينكه زيادتی معنی را افاده میكند. و اما بنا بر قرائت" درست" به صيغه مؤنث غايب، از ماده" دروس" و به معنای از بين رفتن اثر است. و بنا بر اين قرائت، معنای آيه چنين میشود كه: تا بگويند اين حرفها همان حرفهای كهنه و از بين رفته است كه ديگر امروز به هيچ دردی نمیخورد. هم چنان كه در آيات ديگری اين معنا را از قول كفار نقل كرده كه گفتند: اين همان اساطير اولين است.
و بنا بر قرائت اول معنايش اين است كه: ما آيات را به عبارات گوناگون و بيانات مختلفی گوشزد میكنيم برای هدفهايی كه در نظر داريم، و از آن جمله يكی اين است كه اين بدبختها بدبختی خود را تكميل نموده تو را به اين معنا متهم كنند كه تو اين معارف و اين آيات را نزد بعضی از اهل كتاب خوانده و از او ياد گرفتهای.
" وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ" هدف ديگر ما اين است كه با اين تنوع در گفتار دلهای عدهای ديگر را پاك نموده شرح صدرشان دهيم، هم چنان كه در جای ديگر اين هدف را چنين بيان نموده:" وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً" [از اين قرآن آيههايی نازل میكنيم كه برای مؤمنان شفا و رحمت است و ستمگران را جز خسارت نمیافزايد. سوره اسراء آيه ۸۲]۵۶.
بحث روايتی
در كافی به سند خود از فضيل بن يسار نقل كرده كه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم كه میفرمود: خدای تعالی را نمیتوان وصف كرد، و چگونه وصف او ممكن است و حال آنكه خودش در كتاب خود فرموده:" وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ" چون از اين آيه برمیآيد كه به هيچ قدری توصيف نمیشود مگر آنكه او از آن قدر افزون است. [كافی ج ۱ ص ۱۰۳ ح ۱۱]۵۷ و در الدر المنثور است كه: ابن جرير، ابن منذر، ابن ابی حاتم، ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن عباس روايت كردهاند كه در ذيل آيه" وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ" گفته است: مخاطب سخن در اين آيه كفاری هستند كه به قدرت خدا ايمان نياوردهاند، و اما مؤمنينی كه قبول كردهاند كه خدا بر هر چيزی قادر است آنان خدای را بطور صحيح و به نحوی كه میبايست شناخته و تقدير كردهاند. و اما كفاری كه گفتند:" ما أَنْزَلَ اللَّـهُ عَلی بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ" آنان خدای را نشناخته و به حق تقدير نكردند، و آنان همان يهوديها هستند كه گفتند: ای محمد آيا خداوند به تو كتابی داده؟! فرمود آری، گفتند: به خدا سوگند كه هرگز خداوند كتابی از آسمان نفرستاده. خدای تعالی در پاسخ آنان اين آيه را فرستاد:" قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسی نُوراً وَ هُدیً لِلنَّاسِ"- تا آنجا كه میفرمايد-" وَ لا آباؤُكُمْ قُلِ اللَّـهُ" [الدر المنثور ج ۳ ص ۳۸- ۳۹]۵۸.
مؤلف: معنايی كه در صدر روايت است به طوری كه در بيان سابق ما گذشت خلاف ظاهر آيه است، چون ظاهر آيه اين است كه جمله" ما أَنْزَلَ اللَّـهُ عَلی بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ" كلام همان كسانی است كه در بارهشان فرموده بود:" ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ".
و نيز در الدر المنثور است كه: ابن ابی حاتم و ابو الشيخ از سدی روايت كردهاند كه در شان نزول جمله" ما أَنْزَلَ اللَّـهُ ..." گفته است كه اين حرف را فنحاص يهودی گفته بود كه:
خداوند چيزی بر محمد نازل نكرده" [( ۲ و ۳) الدر المنثور ج ۳ ص ۳۹]۵۹.
مؤلف: اين روايت صحيح نيست، برای اينكه بين گفته فنحاص كه محكمی آيه است و بين آيه كه حاكی آن است اختلاف است، و اين اختلاف باعث فساد معنی است. و اين احتمال كه سدی گفته فنحاص را نقل به معنا كرده باشد احتمال ضعيفی است، برای اينكه اختلاف آن قدر فاحش است كه احتمال نمیرود در اثر نقل به معنا بوده باشد.
و نيز در همان كتاب است كه ابن جرير، ابن منذر و ابن ابی حاتم از سعيد بن جبير روايت كردهاند كه گفت: مردی از يهود كه اسمش مالك بن صيف بود نزد رسول خدا (ص) آمده با وی مخاصمه نمود، رسول خدا (ص) به وی فرمود: تو را به آن كسی كه تورات را بر موسی نازل كرد سوگند میدهم آيا در تورات ديدهای كه: خدای حبر (ملای يهوديها) چاق را دشمن میدارد؟ و اتفاقا خود مالك حبری فربه بود، لذا عصبانی شد و در جواب رسول خدا (ص) گفت:" ما أَنْزَلَ اللَّـهُ عَلی بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ" يارانش كه حاضر بودند گفتند: وای بر تو حتی بر موسی؟ در جواب مجددا گفت:" ما أَنْزَلَ اللَّـهُ عَلی بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ"، لذا خداوند آيه" وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ..." را در اين
۲۷ و نيست اين زندگی دنيا جز لهو و بازيچه. سوره عنكبوت آيه ۶۴
۲۸ خدا را فراموش كردند پس خداوند هم در عوض خود آنان را از ياد خودشان برد، ايشان همانا فاسقانند. سوره حشر آيه ۱۹
۲۹ سوره هود آيه ۶
۳۰ سوره بقره آيه ۳۶
۳۱ هيچ جنبدهای در زمين نيست مگر آنكه روزی وی به عهده خدا است و خدا قرارگاه( زمين) و منزلهای عاريت( ارحام مادران و اصلاب پدران) او را میداند. سوره هود آيه ۸
۳۲ سوره آل عمران آيه ۷۹
۳۳ سوره رعد آيه ۱۶
۳۴ سوره زمر آيه ۶۲
۳۵ سوره مؤمن آيه ۶۲
۳۶ ايشان مردمی نيستند كه ايمان بياورند و اين ايمان نياوردنشان به خاطر تكذيبی است كه قبلا كرده بودند. سوره يونس آيه ۷۴
۳۷ بگو خدا است آفريننده هر چيز، و او يكتای قهار است. سوره رعد آيه ۱۶
۳۸ ( ۳ و ۴) آن كسی است كه ملك آسمانها و زمين از آن او است.- تا آنجا كه میفرمايد- و آفريد هر چيزی رای و تقدير كرد آن را چه تقدير كردنی. سوره فرقان آيه ۲
۳۹ ( ۳ و ۴) آن كسی است كه ملك آسمانها و زمين از آن او است.- تا آنجا كه میفرمايد- و آفريد هر چيزی رای و تقدير كرد آن را چه تقدير كردنی. سوره فرقان آيه ۲
۴۰ پروردگار ما همانست كه به هر چيزی آفرينش بخشيد( و با استفاده از آن) رهبريش كرد. سوره طه آيه ۵۰
۴۱ آن كسی است كه جمعآوری و سپس درست كرد و آن كسی است كه تقدير و اندازهگيری كرد سپس هدايت فرمود. سوره اعلی آيه ۳
۴۲ بعضی از آنها حيواناتی هستند كه با شكم راه میروند و بعضی با دو پا و بعضی با چهار پا، خداوند میآفريند هر چه را كه بخواهد. سوره نور آيه ۴۵
۴۳ پروردگار تو ستمكار بر بندگان نيست. سوره فصلت آيه ۴۶
۴۴ بگو خداوند به فحشا امر نمیكند. سوره اعراف آيه ۲۸
۴۵ آن خدايی كه هر چيزی را به نيكوترين وجه خلق كرد. سوره سجده آيه ۷
۴۶ آيا در وجود خداوند شكی است، با اينكه او به وجود آورنده آسمانها و زمين است. سوره ابراهيم آيه ۱۰
۴۷ همه چيز جز ذات وی فانی و از بين رفتنی است. سوره قصص آيه ۸۸
۴۸ اختيار سود و زيان خويش را و اختيار مرگ و زندگی و تجديد حيات را ندارند. سوره فرقان آيه ۳
۴۹ و همه را آن گروه و اين گروه را از عطای پروردگارت كمك دهيم كه عطای پروردگار تو منع شدنی نيست. سوره اسراء آيه ۲۰
۵۰ آفرينش عالم و تدبير امور آن از او است. سوره اعراف آيه ۵۴
۵۱ آگاه باشيد كه حكم تنها و تنها از آن او است. سوره انعام آيه ۶۲
۵۲ برای هر موجودی جهت و مقصدی است كه به سوی آن رهسپار است. سوره بقره آيه ۱۴۸
۵۳ خداوند حكم میكند، و كسی هم نيست كه حكمش را عقب اندازد. سوره رعد آيه ۴۱
۵۴ او بر هر نفسی به آنچه كه میكند قائم است. سوره رعد آيه ۳۳
۵۵ مجمع البيان ج ۴ ص ۳۴۵
۵۶ از اين قرآن آيههايی نازل میكنيم كه برای مؤمنان شفا و رحمت است و ستمگران را جز خسارت نمیافزايد. سوره اسراء آيه ۸۲
۵۷ كافی ج ۱ ص ۱۰۳ ح ۱۱
۵۸ الدر المنثور ج ۳ ص ۳۸- ۳۹
۵۹ ( ۲ و ۳) الدر المنثور ج ۳ ص ۳۹
۶۰ ( ۲ و ۳) الدر المنثور ج ۳ ص ۳۹
۶۱ الدر المنثور ج ۳ ص ۳۹- ۴۰
۶۲ تفسير عياشی ج ۲ ص ۳۱ ح ۷۶
۶۳ بگو اين قرآن را به من وحی كرده تا شما را و هر كه بدو برسد بدان بترسانم. سوره انعام آيه ۱۹
۶۴ اين قرآن جز اندرزی برای جهانيان نيست. سوره انعام آيه ۹
۶۵ بگو اين مردم من فرستاده خدای يكتا به سوی همه شمايم. سوره اعراف آيه ۱۵۸
۶۶ تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۶۹ ح ۸۹- ۵۹
۶۷ الدر المنثور ج ۳ ص ۳۰
۶۸ الدر المنثور ج ۳ ص ۳۰
۶۹ تفسير قمی ج ۱ ص ۲۱۰- ۲۱۱
۷۰ كافی
۷۱ تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۶۹ ح ۶۰
۷۲ مجمع البيان ج ۴ ص ۳۳۵
۷۳ تفسير المنار ج ۷ ص ۶۲۵
۷۴ الدر المنثور ج ۳ ص ۳۰
۷۵ ( ۲ و ۳) تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۷۰ ح ۶۲- ۶۳
۷۶ ( ۲ و ۳) تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۷۰ ح ۶۲- ۶۳
۷۷ كافی ج ۲ ص ۵- ۶ ح ۷
۷۸ تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۷۱ ح ۶۷
۷۹ تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۷۱ ح ۶۸
۸۰ كافی ج ۲ ص ۴۱۸ ح ۴
۸۱ تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۷۱ ح ۶۹
۸۲ تفسير قمی ج ۱ ص ۲۱۲
۸۳ تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۷۱ ح ۷۱
۸۴ تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۷۳ ح ۷۷
۸۵ كافی ج ۱ ص ۹۸ ح ۹
۸۶ توحيد صدوق ص ۱۱۲ ح ۱۰- ۱۱
۸۷ كافی ج ۱ ص ۹۵ ح ۲
۸۸ الدر المنثور ج ۳ ص ۳۷
۸۹ توحيد صدوق
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
"نماز اول وقت"| عضو شوید👇
@Namazeavalevaght
باره نازل فرمود [( ۲ و ۳) الدر المنثور ج ۳ ص ۳۹]۶۰.
و نيز در آن كتاب از ابن مردويه از بريده روايت شده كه گفت رسول خدا (ص) فرمود: ام القری در شهر مكه است [الدر المنثور ج ۳ ص ۳۹- ۴۰]۶۱.
و در تفسير عياشی از علی بن اسباط روايت شده كه گفت: من خدمت حضرت ابی جعفر عرض كردم، چرا رسول خدا (ص)" امی" ناميده شد؟ حضرت فرمود: چون منسوب به مكه بود كه خداوند در بارهاش فرموده:" لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها" و مقصود از حول آن طائف است [تفسير عياشی ج ۲ ص ۳۱ ح ۷۶]۶۲.
مؤلف: بنا بر اين روايت، جمله مذكور معنای جمله" وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ" را خواهد داشت، و اين دو جمله كه امر به انذار طائفه خاصی (اهل طائف و نزديكان رسول خدا (ص) میكند با رسالت بر عموم مردم كه امثال جمله" لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ" [بگو اين قرآن را به من وحی كرده تا شما را و هر كه بدو برسد بدان بترسانم. سوره انعام آيه ۱۹]۶۳ و جمله" إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ" [اين قرآن جز اندرزی برای جهانيان نيست. سوره انعام آيه ۹]۶۴ و جمله" قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّـهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً" [بگو اين مردم من فرستاده خدای يكتا به سوی همه شمايم. سوره اعراف آيه ۱۵۸]۶۵ منافات ندارد.
و در تفسير عياشی از عبد اللَّه بن سنان روايت شده كه گفت از امام صادق (ع) معنای آيه" قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ ... تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً" را پرسيدم. فرمود: يهوديها برخی از آيات تورات را اظهار میكردند، و برخی ديگر را كتمان مینمودند.
و در روايت ديگری فرمود: تورات را در كاغذهايی مینوشتند و از آن هر چه میخواستند آشكار مینمودند و آنچه میخواستند پنهان مینمودند، سپس فرمود: آنچه كه از آسمان نازل شده همهاش در نزد اهل علم است. [تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۶۹ ح ۸۹- ۵۹]۶۶ مؤلف: مراد از" اهل علم" ائمه اهل بيت (ع) میباشند.
در الدر المنثور در ذيل جمله" وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری ..." از مستدرك حاكم از شرحبيل بن سعد روايت كرده كه گفت: اين آيه در باره عبد اللَّه بن ابی سرح نازل شده، و اين عبد اللَّه بعد از آنكه رسول خدا (ص) در سال فتح وارد مكه شد به عثمان برادر رضاعيش پناهنده شد، و عثمان او را در منزل خود پنهان نمود تا زمانی كه رسول خدا (ص) همه اهل مكه را امان داد او نيز از آن جناب امان خواسته از نهانگاه خود بيرون شد [الدر المنثور ج ۳ ص ۳۰]۶۷.
و نيز در آن كتاب است كه ابن جرير و ابو الشيخ از عكرمه روايت كردهاند كه در ذيل آيه" وَ مَنْ أَظْلَمُ ..." گفته است: اين آيه در باره مسيلمه كذاب و حرفهايی كه به هم میبافت و بدان وسيله خود را از كاهنان قلمداد میكرد نازل شده. و در ذيل جمله" وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّـهُ" گفته است: اين جمله در حق عبد اللَّه بن سعد بن ابی سرح نازل شده كه در ابتدا به اسلام گرويده بود و برای رسول خدا نويسندگی میكرد، و در نوشتن آياتی كه نازل میشد خيانت مینمود، مثلا" عَزِيزٌ حَكِيمٌ" را" غَفُورٌ رَحِيمٌ" نوشت و نوشته خود را بر مردم قرائت كرد. و اگر هم میگفتند آيه اينطور نيست، در جواب میگفت چه فرق میكند همه مثل هم است، و سرانجام از اسلام دست كشيد و به قريش پيوست [الدر المنثور ج ۳ ص ۳۰]۶۸.
مؤلف: اين معنا به طريق ديگری نيز روايت شده است.
[رواياتی در مورد نزول آيه:" وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّـهِ ..." در باره عبد اللَّه بن سعد بن ابی سرح]
و در تفسير قمی میگويد: پدرم از صفوان از ابن مسكان از ابی بصير از امام صادق (ع) برايم روايت كرد كه آن حضرت فرمود: عبد اللَّه بن سعد بن ابی سرح برادر رضاعی عثمان بود، بعد از هجرت رسول خدا (ص) به مدينه آمد و به اسلام گرويده، و چون خط خوبی داشت هر وقت آيهای نازل میشد رسول خدا (ص) او را میخواست تا آن آيه را بنويسد، رسول خدا وقتی املا میفرمود و میگفت تا بنويسد" و اللَّه سميع بصير" او مینوشت" سميع عليم" رسول خدا (ص) میگفت:" و اللَّه بما تعملون خبير" او به جای" خبير" مینوشت" بصير" و گاهی" تاء" را" ياء" مینوشت، و رسول خدا (ص) میفرمود يكی است.
عبد اللَّه بالأخره از دين اسلام برگشت و به مكه مراجعت نمود، و به قريش گفت: به خدا سوگند محمد نمیفهمد چه میگويد، من مثل او حرف میزدم چيزی نمیگفت، پس اين آيه در حقش نازل شد:" وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّـهِ ...".
بعد از فتح مكه رسول خدا دستور قتل او را صادر نمود و خونش را هدر كرد، عبد اللَّه ناگزير دست به دامن برادرش عثمان شد، عثمان دست او را گرفته نزد رسول خدا (ص) آورد، رسول خدا در آن موقع در مسجد بود. عثمان عرض كرد يا رسول اللَّه! اين مرد را به من ببخش. حضرت ساكت شد و چيزی نگفت، مجددا عرض كرد: از جرم اين مرد درگذر.
با اين حال هيچ موجودی پس از پديد آمدنش نيز از پديد آورنده خود بی نياز نيست و اين احتياج از قبيل احتياج گرم شدن آب به آتش و يا حرارتهای ديگر نيست كه پس از گرم شدن تا مدتی باقی بماند اگر چه آتش نباشد، چون اگر مساله وجود و ايجاد از اين قبيل بود میبايست موجود بعد از يافتن وجود قابل معدوم شدن نبوده و خود مثل آفريدگارش واجب الوجود باشد. اين همان مطلبی است كه فهم ساده فطری از آن تعبير میكند به اينكه اشيای عالم اگر خود مالك نفس خود بودند، و حتی از يك جهت مستقل و بی نياز از پروردگار بودند به هيچ وجه هلاك و فساد نمیپذيرفتند، زيرا محال است چيزی مالك نفس خود باشد و خود برای خود بطلان و شقاوت را طلب كند.
آيه شريفه" كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ" [همه چيز جز ذات وی فانی و از بين رفتنی است. سوره قصص آيه ۸۸]۴۷ و همچنين آيه" وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً" [اختيار سود و زيان خويش را و اختيار مرگ و زندگی و تجديد حيات را ندارند. سوره فرقان آيه ۳]۴۸ همين معنا را افاده میكند. و نيز آيات بسيار ديگری كه دلالت دارند بر اينكه خدای سبحان مالك هر چيز است و مالكی جز او نيست، و هر چيزی مملوك او است، و جز مملوكيت شان ديگری ندارد.
بنا بر اين، پس هر موجودی هم چنان كه در ابتدای تكون و حدوثش وجودش را از خدای تعالی میگيرد همچنين در بقای خود هر لحظه وجودش را از خدای تعالی اخذ میكند، و تا وقتی باقی است كه از ناحيه او به وی افاضه وجود بشود، همين كه اين فيض قطع شد، معدوم گشته اسم و رسمش از لوح وجود محو میگردد، چنان كه فرموده:" كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً" [و همه را آن گروه و اين گروه را از عطای پروردگارت كمك دهيم كه عطای پروردگار تو منع شدنی نيست. سوره اسراء آيه ۲۰]۴۹ و بر اين مضمون آيات بسيار است.
جهت دوم- جهت غايت و نتيجه است، كه آيات راجع به نظام جاری در عالم اشاره به آن دارد، چون از اين آيات برمیآيد كه تمامی اجزا و اطراف عالم به يكديگر متصل و مربوط است به طوری كه سير يك موجود در مسير وجوديش موجود ديگری را هم به كمال و نتيجهای كه از خلقتش منظور بوده میرساند، و سلسله موجودات به منزله زنجيری است كه وقتی اولين حلقه آن به طرف نتيجه و هدف به حركت درآيد آخرين حلقه سلسله نيز به سوی سعادت و هدفش براه میافتد، مثلا انسان از نظامی كه در حيوانات و نباتات جريان دارد استفاده میكند و نباتات از نظامی كه در اراضی و جو محيط جريان دارد منتفع میشوند، و موجودات زمينی از نظام جاری در آسمانها و آسمانیها از نظام جاری در موجودات زمين استمداد میجويند، پس تمامی موجودات دارای نظام متصلی هستند كه هر نوعی از انواع را به سوی سعادت خاصهاش سوق میدهد، اينجاست كه فطرت سليم و شعور زنده و آزاد ناگزير میشود از اينكه بگويد:
نظامی به اين وسعت و دقت جز به تقدير خدايی عزيز و عليم و تدبير پروردگاری حكيم و خبير صورت نمیگيرد.
و نيز ناچار است بگويد: اين تقدير و تدبير جز به اين فرض نمیشود كه هويت و اعيان و خلاصه ذات هر موجود را در قالبی ريخته باشد كه فلان فعل و اثر مخصوص از او سر بزند در هر منزل از منازلی كه در طول مسيرش برايش تعيين شده همان نقشی را كه از او خواستهاند بازی كند، و در منزلی كه به عنوان آخرين منزل و منتها اليه سيرش تعيين گرديده متوقف شود، و همه اين مراحل را در ميان سلسله علل و اسباب در پيش روی قائد قضا و به دنبال سائق قدر طی نمايد.
اينك چند آيه به عنوان نمونه از آياتی كه گفتيم اين معانی را افاده میكند ايراد میشود:" لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ" [آفرينش عالم و تدبير امور آن از او است. سوره اعراف آيه ۵۴]۵۰،" أَلا لَهُ الْحُكْمُ" [آگاه باشيد كه حكم تنها و تنها از آن او است. سوره انعام آيه ۶۲]۵۱،" وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها" [برای هر موجودی جهت و مقصدی است كه به سوی آن رهسپار است. سوره بقره آيه ۱۴۸]۵۲،" وَ اللَّـهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ" [خداوند حكم میكند، و كسی هم نيست كه حكمش را عقب اندازد. سوره رعد آيه ۴۱]۵۳،" هُوَ قائِمٌ عَلی كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ" [او بر هر نفسی به آنچه كه میكند قائم است. سوره رعد آيه ۳۳]۵۴.
اينها نمونهای است از آن آياتی كه گفتيم قرآن كريم در آن آيات از جهت دوم يعنی جهت نظامی كه در عالم برقرار است بر وجود صانع استدلال میكند. حال آيا جا دارد كسانی كه خود را دانای به معانی قرآن میدانند آياتی به اين صراحت و روشنی را از معانی روبراهش به اين معنا برگردانند كه خداوند سبحان ذوات موجودات را با خصوصيات و شخصيات آنها آفريده و خود در گوشهای عزلت گزيده، و جز اين هم نمیتوانست بكند كه در كمينگاه خود نشسته ببيند اين موجودات پس از شروع به سير و تفاعل در يكديگر و به كار
⭕️ توئیت حساب عبری KHAMENEI.IR : آمریکا و رژیم صهیونیستی نسبت به آنچه که در مقابل ایران و جبهه مقاومت انجام میدهند پاسخ دندان شکن دریافت خواهند کرد ،...👊🚀
#غزه_مقتدر_مظلوم
#حزب_الله_پیروز_است
#وعده_صادق ۳
#ایران_قوی
➡️🇯🇴🇮🇳⤵️
³¹³┄┅•═༅☫ ربنـا آتنـا شـهـادت ☫༅═•┄┅³¹³
https://eitaa.com/hamid_roshanaei_313
وقتی خدای عز و جل خواست آدم را بيافريند جبرئيل را در اولين ساعت از روز جمعه فرستاد و جبرئيل به قبضه دست راستش كه همه مسافت بين آسمان دنيا و آسمان هفتم را قبضه میكرد از هر آسمانی كمی خاك برداشت و به قبضه دست چپش كه تا زمين هفتم میرسيد از هر زمين قبضهای برداشت، آن گاه به امر پروردگار قبضه اولی را در دست راست و قبضه دومی را در دست چپ خود نگاهداشت، آن گاه آن گل را دو قسمت كرده قدری از زمين و قدری از آسمانها در هر قسمت ريخت (آنها را به هم بياميخت). در آن موقع خدای تعالی به آن گلی كه در دست راست او بود فرمود: رسولان، انبيا، اوصيا، صديقان، مؤمنان و شهداء و هر آن كس كه من كرامتش را بخواهم از تو خواهد بود، و آنچه را كه فرمود واجب و حتمی شد. سپس به آن گلی كه در دست چپ او بود فرمود جبارها، مشركين، منافقين و شيطانها و هر كه من خواری و بدبختيش را بخواهم از تو خواهد بود، و آنچه را كه فرمود برای ايشان واجب و حتمی گرديد.
آن گاه اين دو طينت به هم آميخته شدند، و مقصود از آيه شريفه" إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی" هم همين جريان است، چون مراد از" حب"، طينت مؤمن است كه خداوند محبت خود را در آن جای داد، و مراد از" نوی"، طينت كافر است كه از هر خيری دور است، و اگر طينت مذكور را نوی خواند برای همين است كه اين طينت از حق دور است، چون كلمه" نوی" از ماده" نای" است كه به معنای دوری است.
و همچنين آيه شريفه" يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ" نيز راجع به اين مطلب است. و مقصود از" حی" مؤمنی است كه از طينت كافر به وجود میآيد، و مقصود از" ميت" كافری است كه از طينت مؤمن موجود میشود. و خلاصه اينكه، مراد از" حی" مؤمن و مراد از" ميت" كافر است. و همچنين آيه" أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ" كه مقصود از مرگ، اختلاط طينت مؤمن با طينت كافر، و مقصود از زنده شدن، جدا شدن همان طينت است از آن طينت ديگر، آری خداوند مؤمن را در هنگام ولادت از ظلمت به سوی نور بيرون میآورد، و به همين نحو كافر را كه در نور بود از نور به سوی ظلمت خارج میسازد. اين است معنای آيه شريفه" لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْكافِرِينَ" [كافی ج ۲ ص ۵- ۶ ح ۷]۷۷.
مؤلف: اين روايت يكی از اخبار طينت است كه به زودی در محل مناسبی بحث در پيرامون آن و همچنين اخبار مشابه آن خواهد آمد- ان شاء اللَّه-. و اينكه در اين روايت" حب" و" نوی" به مؤمن و كافر تفسير شده از باب تفسير به باطن است، نه اينكه معنای ظاهری و لغوی اين دو كلمه بوده باشد و اين مطلب در روايات ديگری نيز آمده است.
و در تفسير عياشی در ذيل جمله" وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً" از حسن بن علی بن بنت الياس روايت كرده است كه گفت: من از حضرت رضا (ع) شنيدم كه میفرمود:
خداوند شب را سكن قرار داد و زنان را هم سكن قرار داد، و به همين جهت همخوابگی با زنان و اطعام طعام در شب سنت شد [تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۷۱ ح ۶۷]۷۸.
و در همان كتاب از علی بن عقبه از پدرش از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: در شب، زفاف را انجام دهيد، چون خداوند شب را سكن قرار داده، و در شبها در پی حوائج خود برنياييد [تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۷۱ ح ۶۸]۷۹.
[رواياتی در باره" مستقر" و" مستودع" در آيه شريفه]
در كافی به سند خود از يونس از بعضی از شيعيان از حضرت ابی الحسن (ع) روايت كرده كه فرمود: خداوند انبياء را بر نبوت آفريده و آنان جز نبی نتوانند بود، و مؤمنين را هم بر ايمان آفريده، آنان نيز جز مؤمن نتوانند بود، به مردمی ديگر ايمان را به عاريت داده كه اگر خواست تا به آخر برای ايشان باقی میگذارد و اگر نخواست از آنان میستاند، و در اين باره است كه میفرمايد:" فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ". آن گاه فرمود: ايمان فلانی مستودع بود كه خداوند وقتی ديد كه به ما دروغ بست از او بازگرفت [كافی ج ۲ ص ۴۱۸ ح ۴]۸۰.
مؤلف: در اينكه" مستقر" و" مستودع" دو قسم است روايات بسياری در تفسير عياشی [تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۷۱ ح ۶۹]۸۱ و همچنين در تفسير قمی [تفسير قمی ج ۱ ص ۲۱۲]۸۲ از ائمه (ع) نقل شده، و روايت بالا همه آنها را توجيه نموده و میفهماند كه تفسير" مستقر" و" مستودع" به اين دو قسم ايمان از باب تطبيق كلی بر مصداق است.
و در تفسير عياشی از سعد بن سعيد ابی الاصبغ روايت شده كه گفت: من از امام صادق (ع) شنيدم كه در تفسير" مستقر" و" مستودع" میفرمود:" مستقر" آن نطفهای است كه از اصلاب تا به رحم با داشتن ايمان رسيده باشد، و" مستودع" آن نطفهای است كه هنوز در رحمی قرار نگرفته باشد، چون چنين نطفهای معلوم نيست تا موقع قرار گرفتن در رحم ايمانش باقی بماند، ممكن است به خاطر بعضی از عوامل از او سلب شود ... [تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۷۱ ح ۷۱]۸۳.
[سوره الأنعام (۶): آيات ۹۱ تا ۱۰۵]
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّـهُ عَلی بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسی نُوراً وَ هُدیً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ قُلِ اللَّـهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ (۹۱) وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (۹۲) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّـهِ كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّـهُ وَ لَوْ تَری إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اللَّـهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ (۹۳) وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادی كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَری مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۹۴) إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذلِكُمُ اللَّـهُ فَأَنَّی تُؤْفَكُونَ (۹۵) فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (۹۶) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (۹۷) وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ (۹۸) وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلی ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (۹۹) وَ جَعَلُوا لِلَّـهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا يَصِفُونَ (۱۰۰) بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّی يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (۱۰۱) ذلِكُمُ اللَّـهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلی كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ (۱۰۲) لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ (۱۰۳) قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (۱۰۴) وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (۱۰۵)
ترجمه آيات
خدای را چنان كه سزاوار شناختن است نشناختند كه گفتند: خدا بر هيچ بشری چيزی نازل نكرده، بگو كتابی را كه موسی آورد و برای مردم نور و هدايتی بود چه كسی نازل كرده؟ شما كمی از آن را در كاغذهايی نوشته و آشكارش میكنيد و بسياری را نهان میسازيد و چيزهايی را كه نه شما و نه پدرانتان نمیدانستيد تعليم يافتيد، تو بگو خدا، و ايشان را واگذار كه در پرگويی خويش بازی كنند (۹۱).
اين كتابيست كه ما آن را نازل كردهايم هم مبارك است و هم تصديق كننده كتابهای پيشين تا ام القری (مكه) را با هر كه اطراف آن هست بيم دهی و كسانی كه به دنيای ديگر ايمان دارند به آن بگروند و نمازهای خويش را مواظبت كنند (۹۲).
و كيست ستمگرتر از آن كس كه دروغی بر خدا ببندد و يا بگويد به من وحی شده ولی چيزی به او وحی نشده و يا گويد به زودی من نيز مانند آنچه خدا نازل كرده نازل میكنم؟ اگر ببينی كه ستمگران در گردابهای مرگند و فرشتگان دستهايی خويش گشوده و گويند جانهای خويش برآريد امروز به گناه آنچه در باره خدا بناحق میگفتيد و از آيههای وی گردنكشی میكردهايد سزايتان عذاب خفت و خواری است (۹۳).
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌷
🌹 شهید محمدمهدی شاهرخی فر
همون که نوشته بود تخت بخواب ما بیداریم ،...💔
📽 صدا و تصویری که می بینید و میشنوید ، متعلق به شهید پدافند هوایی ارتش ، محمد مهدی شاهرخی فر است .
🎬 پخش برای اولین بار ؛
✍ جوانان عزیز ،... شما در #عصر_ظهور هستید ،... ببینید یکی شهید شده که مثل من و شما تو جامعه زندگی می کنه ،... مثل من و شما ،...⚡️
🌷 #ارتشی_شهید_محمدمهدی_شاهرخی_فر
🌹 روحــشــون شــاد و یــادشــون گــرامــیــ با ذکر صلوات 🌾
➡️🇯🇴🇮🇳⤵️
³¹³┄┅•═༅☫ ربنـا آتنـا شـهـادت ☫༅═•┄┅³¹³
"نماز اول وقت"| عضو شوید👇
@Namazeavalevaght
✨﷽✨
💠 معجزه گفتن ۱۹ بار " بسم الله الرحمن الرحیم " اول صبح و قبل از انجام هر کاری :
▫️کسی که ۱۹ بار ﴿ بسم الله الرحمن الرحیم ﴾ بگوید خداوند میفرماید بر من واجب است که به کار بنده ام برکت بدهم ،...🍃
🔺️ این ذکر باعث #دفع_بلاهای_دنیوی
هم می شود .
⚜﴿ اِلــٰــهــٕـی وَ رَبـــٕـی مَـــنْ لــٕــی غَـــــیــْــرُکــْــــ ﴾⚜
☫﴿﴿ خُِـَِבَِاَِیَِاَِ شُِکَِرَِتَِ ﴾﴾☫
💫 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ 💫
🤲 اَللَّهمَّﷺصَلِّﷺعَلَىﷺمُحمَّــــــــدٍﷺوآلﷺِمُحَمَّدﷻوَعَجِّلﷺفَرَجَهُم 💫
➥🅹🅾🅸🅽🅸🅽⚘
☫ ربنـا آتنـا شـهـادت
"نماز اول وقت"| عضو شوید👇
@Namazeavalevaght
روایت شهادت سید روح الله عجمیان
سید روح الله متولد ۲۰ بهمن ۱۳۷۴ در کوهدشت استان لرستان است و در کرج زندگی میکرد. خانه کوچک و ساده پدر سید روحالله در کمالشهر است. او که ۲۷ سال داشت، دارای کمربند مشکی دان ۱ در رشته نینجا رنجر بود. سید روحالله برای حضور در جنگ سوریه هم ثبت نام کرده بود، اما نتوانسته بود به آنجا برود.
پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ سید روح الله که کارگر گچکار بود آماده رفتن به محل کار شد. دوستانش در بسیج خبر دادند اغتشاشگران میخواهند در کمالشهر تجمع کنند. او سریعا به محل تجمع رفت. پس از مدتی عدهای از اغتشاشگران سید روح الله را محاصره کردند.
پس از آنکه او شدیدا مجروح شد یکی پای روح الله را گرفته و پیکرش را روی زمین میکشد در حالی که زیر پیراهن او در بدنش تکه تکه شده. دیگری چاقو به دست، چند بار آن را بر بدنش فرو میبرد و دیگری به پیکر نیمه جانش لگد میزند.
بالاخره با کمک دیگر دوستان روحالله اغتشاشگران پراکنده میشوند. پیکر نیمه جانش را سوار آمبولانس میکنند. ولی سید روح الله در مسیر بیمارستان جانش را تقدیم دفاع از امنیت کشور میکند.
روحالله به مزار شهدای مدافع حرم در امام زاده محمد میرود و میگوید مرا کنار اینها دفن کنید. دوستانش میخندند و میگویند حالا شهادت کجا بود ؟ او دیگر حرفی نمیزند . چهار روز بعد پیکرش همان جایی که گفته بود به خاک سپرده شد ،...
سالروز شهادت
#شهید_روح_الله_عجمیان
روحــشــون شــاد و یــادشــون گــرامــیــ با ذکر صلوات 🌾
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ"💌
"نماز اول وقت"| عضو شوید👇
@Namazeavalevaght
و اگر میبينيد كه امام (ع) در روايت بالا مساله رؤيت را شديدا انكار نموده برای اين است كه مشهور در افواه مردم آن روز رؤيت جسمانی بود، آنهايی كه رؤيت را اثبات میكردند رؤيت به چشم سر را میگفتند كه صريح عقل و نص كتاب آن را نفی میكند. مثلا از عكرمه از ابن عباس روايت میكردند كه وی گفته است رسول خدا (ص) پروردگار خود را ديد، و وقتی از عكرمه پرسيدند چطور ممكن است كسی خدا را ببيند و حال آنكه خودش فرموده:" لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ"، در جواب گفته است: آيا اگر كسی بگويد تو آسمان را میبينی دروغ گفته؟ گفت نه راست است.
گفت: صحيح است گفته شود تو آسمان را میبينی و حال آنكه تو همه آن را نمیبينی، معنای آيه هم اين است كه چشم ما همه جای خداوند را نمیبيند [الدر المنثور ج ۳ ص ۳۷]۸۸.
و معلوم است كه از اين روايت و روايات بسياری ديگر كه ادله قائلين به رؤيت است به خوبی برمیآيد كه آنان قائل به رؤيت جسمانی بودند.
در اينجا بايد به عكرمه گفت اگر مراد از" لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ" اين باشد كه كسی به تمام جهات و جوانب خداوند احاطه پيدا نمیكند، اين مساله اختصاصی به خداوند ندارد؟
چون همه موجودات از انسان و حيوان و ساير اجسام زمينی و اجرام آسمانی همينطورند، زيرا هيچ موجود مادی نيست مگر اينكه دارای سطوح متعدد است، و در علم" مناظر و مرايا" كه همان قوانين و قواعد مربوط به چشم و عمل آن است مسلم شده است كه حس باصره جز يك طرف جسم را كه مقابل با آن است، و شعاعی بين آن و بين جسم در دوران است نمیبيند، مثلا وقتی ما انسانی را میبينيم، از تمام سطوح و جوانب او كه عبارتند از پشت و رو، راست و چپ، و بالا و پايين تنها آن مقدار به چشم ما میخورد كه در مقابل ما قرار دارد، و محال است كه در يك نظر تمامی سطحهايی كه محيط به او است در باصره ما قرار گيرد. پس اگر مراد از اينكه فرمود:" ديدهها او را نمیبيند" نديدن به اين معنا باشد در اين صورت كلام بی معنايی خواهد بود.
مرحوم شيخ صدوق در كتاب توحيد به سند خود از اسماعيل بن فضل روايت كرده كه گفت: از امام صادق (ع) پرسيدم آيا خدای تعالی در روز قيامت ديده میشود يا خير؟
حضرت فرمود: خداوند منزه و بزرگتر از اين حرفها است، ای ابن الفضل! چشمها نمیبينند جز چيزهايی را كه دارای رنگ و كيفيت باشد، و خدا خود آفريننده رنگها و كيفيتها است [توحيد صدوق]۸۹.
۱ خدا را آن طور كه حق شناختن او است نشناختند، روز رستاخيز زمين يكسره در قبضه او است و آسمانها به دست قدرت او به هم پيچيده است، منزه است و از آنچه كه با او شريك میكنند برتر است. سوره زمر آيه ۶۷
۲ آن كسان كه به غير خدا میخوانيد هرگز مگسی خلق نكنند، و گر چه در اين باب همكاری كنند، و اگر مگس چيزی از آنان را بربايد بازگرفتن از آن نتوانند، طالب و مطلوب ناتوانند خدا را آن طور كه حق شناختن او است نشناختند كه خداوند توانا و عزيز است. سوره حج آيه ۷۴
۳ سوره بقره آيه ۲۱۳
۴ مگر آن كسان را كه از كتاب آسمانی بهرهای به ايشان دادهاند نمیبينی كه به بتها و طغيانگران گروند و در باره كافران گويند: اين گروه، از مؤمنان هدايت يافتهترند. سوره نساء آيه ۵۱
۵ ای اهل كتاب چرا در مذهب ابراهيم كه تورات و انجيل بعد از او نازل شده محاجه میكنيد، چرا نمیفهميد- تا آنجا كه میفرمايد- ابراهيم نه يهودی بود و نه نصرانی بلكه معتدل و مسلمان بود و از مشركين نبود. سوره آل عمران آيه ۶۷
۶ مجادله نكنيد با اهل كتاب مگر به طريقی كه نيكوتر است مگر با كسانی از ايشان كه ستم كردهاند. سوره عنكبوت آيه ۴۶
۷ برای كسانی كه دين يهود دارند آنچه را از پيش برای تو نقل كرديم حرام كردهايم، ما ستمشان نكردهايم بلكه خودشان به خود ستم میكردند. سوره نمل آيه ۱۱۸
۸ تفسير المنار ج ۷ ص ۶۱۷- ۶۱۸
۹ قرار داد برای شما گوش و چشمان و دلها. سوره نمل آيه ۷۸
۱۰ آن كسی كه به قلم تعليم نمود، و چيزی را به انسان آموخت كه آن را نمیدانست. سوره علق آيه ۵
۱۱ و مردم نادان اعتراض كردند كه چرا خداوند با ما هم كلام نشود. سوره بقره آيه ۱۱۸
۱۲ سوره ص آيه ۲۹
۱۳ خدای تعالی كسی رای كه اضلال میكند هدايت نمیكند. سوره نحل: آيه ۳۷
۱۴ و خداوند مردم فاسق رای هدايت نمیكند. سوره صف آيه ۵
۱۵ سرزمين پاكيزه روئيدنيش به اذن خدا میرويد، و آن كه پاك نيست جز گياه بی فايده نمیروياند. سوره اعراف آيه ۵۸
۱۶ تفسير كشاف ط بيروت ج ۲ ص ۴۵
۱۷ تفسير ابی السعود ط بيروت ج ۳ و ۴ ص ۱۶۲
۱۸ سوره مؤمنون آيه ۹
۱۹ سوره مؤمنون آيه ۲
۲۰ سوره اعراف آيه ۹۲
۲۱ مفردات راغب ص ۴۴
۲۲ رحمت و بركات خدا مخصوص شما اهل بيت رسالت است. سوره هود آيه ۷۳
۲۳ تفسير المنار ج ۷ ص ۶۲۴
۲۴ سوره انفال آيه ۳۱
۲۵ و در پی ايشان برزخی است تا آن روز كه مبعوث شوند. سوره مؤمنون آيه ۱۰۰
۲۶ و همانا او میميراند و زنده میكند. سوره نجم آيه ۴۴
و نيز در همان كتاب از سدير روايت شده كه گفت: در حضور حضرت ابا جعفر (ع) بودم، حمران از آن جناب از معنای" بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" پرسيد، حضرت در جوابش فرمود: خداوند تمام اشيا را به علم خود ابتكار كرد، نه اينكه الگوی آنها را از موجوداتی مثل آنها برداشته باشد، آسمانها و زمينها را آفريد در حالی كه قبلا هيچ آسمان و زمينی نبود.
مگر نشنيدی كه خودش میفرمايد:" وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ" [تفسير عياشی ج ۱ ص ۳۷۳ ح ۷۷]۸۴.
[چند روايت در مورد ديده نشدن خدای تعالی به چشم (لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ)]
و در كافی به سند خود از عبد اللَّه بن سنان از امام صادق (ع) روايت كرده كه در ذيل آيه" لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ" فرمود. مقصود از" درك ابصار" احاطه اوهام است، مگر نمیبينی كه در جمله" قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ" نيز معنای لغوی" بصائر" ديدن به چشم و همچنين در" وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها" كوری چشم اراده نشده، آری، در همه اين موارد مقصود از بصيرت احاطه وهم است. عرب هم اين كلمه را به همين معنا استعمال میكند، مثلا میگويد: فلانی بصير به شعر و فلانی بصير به فقه است و فلانی در شناختن پولها بصيرت دارد و فلانی بصير به انواع لباسها و پارچهها است. وقتی در بشر صحيح باشد كه اين كلمه به معنای احاطه استعمال شود در خدای تعالی چگونه صحيح نباشد و حال آنكه خداوند بزرگتر از آن است كه به چشمها ديده شود [كافی ج ۱ ص ۹۸ ح ۹]۸۵.
مؤلف: اين روايت را مرحوم صدوق به سند ديگری از آن جناب و همچنين به سندی كه به ابی هاشم جعفری دارد از حضرت رضا (ع) روايت كرده [توحيد صدوق ص ۱۱۲ ح ۱۰- ۱۱]۸۶.
و نيز در كافی به سند خود از صفوان بن يحيی روايت كرده كه گفت: ابو قره محدث از من تقاضا كرد كه او را به خدمت حضرت رضا (ع) ببرم، من از آن حضرت جهت وی اذن خواستم، اذن دادند. به اتفاق شرفياب شديم. ابو قره از حلال و حرام و ساير احكام دين مسائل زيادی پرسيد تا آنكه به مساله توحيد رسيد، پرسيد: روايتی در دست ما هست كه میگويد: خداوند رؤيت و كلام خود را بين دو پيغمبر تقسيم نموده كلام خود را به موسی بن عمران و رؤيتش را به محمد (ص) اختصاص داد.
امام (ع) فرمود: چه كسی بود كه از ناحيه خداوند به جن و انس تبليغ میكرد كه:" لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ، لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ" آيا محمد نبود؟.
ابو قره عرض كرد چرا او بود. امام فرمود: چطور ممكن است كسی خود را به جهانيان چنين معرفی كند كه از ناحيه خداوند آمده، تا بشر را به امر خداوند به سوی او دعوت نمايد، و در باره خدای تعالی بگويد: چشمها او را نمیبينند، و علم بشر به او احاطه نمیيابد، و چيزی مثل او وجود ندارد آن گاه همين شخص بگويد: من خدا را به چشم خود ديدهام، و به علم خود به وی احاطه يافتهام و او را در صورت، مثل بشر ديدم؟ آيا شرم نمیكنيد؟ زنادقه هم نتوانستند به خداوند چنين نسبتهای ناروايی بدهند و بگويند از طرف خداوند آمده آن گاه حرفهايی بزنند كه انكار وجود خدا را برساند.
ابو قره در اينجا به عرض ايشان رسانيد كه خود خدای تعالی ديده شدن خود را در كلام خود خاطرنشان ساخته و فرموده است:" وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری". امام (ع) فرمود: اين آيه دنبالهای دارد كه معنای آن را روشن میسازد، و آن اين است كه میفرمايد:" ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی" يعنی قلب و دل محمد (ص) تكذيب نكرد آنچه را كه او به چشمان خود ديد،" لَقَدْ رَأی مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْری" او از آيات بزرگ پروردگار خود چيزهايی ديد، پس بطوری كه میبينی دنباله آيه مورد سؤال تو مقصود از" ما رای- آنچه را كه ديده بود" بيان نموده و معلوم كرد كه مقصود از آن آيات خدا بود نه خود خدا، اگر مقصود ديدن خود خدا بود معنا نداشت در جای ديگر بفرمايد:" وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً" برای اينكه وقتی چشم خدا را ببيند قهرا انسان احاطه علمی نيز به او پيدا میكند.
ابو قره عرض كرد: بنا بر اين شما میخواهيد روايات مذكور را تكذيب كنيد. حضرت فرمود: آری، وقتی روايتی مخالف با قرآن باشد من آن روايت را تكذيب میكنم، علاوه بر اينكه روايت مورد سؤال تو مخالف با اجماع مسلمين هم هست، چون همه مسلمين اجماع دارند بر اينكه خداوند محاط علم كسی واقع نمیشود، و چشمها او را نمیبيند، و چيزی شبيه و مانند او نيست. [كافی ج ۱ ص ۹۵ ح ۲]۸۷ مؤلف: اين مضمون در اخبار ديگری كه از ائمه هدی (ع) روايت شده نيز آمده است، البته روايات ديگری هم هست كه مساله رؤيت را به معنای دقيقتر ديگری كه لايق ساحت قدس خدای تعالی است اثبات میكند، و ما آن روايات را به زودی در تفسير سوره اعراف ايراد خواهيم نمود- ان شاء اللَّه-.
اسیر شده بود و ۱۵ سال بیشتر نداشت
حتـی مویی هم در صورتش نبود .
سرهنگ عراقی اومد یقشو گرفت کشیدش بالا و گفت :
تو اینجا چکار میکنی؟!
حرفی نمیزد.
سرهنگ عراقی گفت : جواب بده!
گفت : ولم کن تا بگم!
ولش کرد
خم شد روی خاک و یک مشت خاک برداشت آورد و گفـت :
اینجا خاک منه تو بگو اینجا چیکار میکنی؟!
سرهنگ عراقی خشکش زده بود
_خاطرات شهدا !
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای جااااااااااااااانم عزیزم😭💔
این جیغ دنیا را تکان خواهد داد!
این جیغ، بانگ جرس است؛ تا کسی از قافله انسانیت جا نماند!
این جیغ نفخ صور است؛ تا مردگانی که بی غیرتی را روی دوپا حمل می کنند بیدار شوند!
این جیغ سوت پایان است؛ برای هرکسی که شنید و کاری نکرد…💔
#غزه 😭🇵🇸
#نماز_اول_وقت
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ"💌
https://eitaa.com/Namazeavalevaght
May 11
May 11