روزی سفیر روم به کوفه آمد.
(در آن زمان مسئولیت پذیرایی از کسانی که از خارج میآمدند به عهده امامحسنعلیهالسلام بود)
هنگامی که برای سفیر سفره پهن کردند
هنگام غذاخوردن، احساس غصه و ناراحتی کرد و گفت غذا نمیخورم.
امام حسن دلیل را پرسیدند.
سفیر گفت: شبی در کوفه به مسجد رفتم،
فقیری را دیدم که میخواست افطار کند.
سفرهاش را باز کرد،
مشتی آرد جو در دهانش ریخت و
کوزهای آب هم مقابلش بود.
به من تعارف کرد که تو هم بخور،
من گفتم نمیتوانم از این خوراک بخورم.
دلم برای او سوخت، اگر بشود
از این غذا برای او نیز ببرم.
صدای گریهی امام حسن(ع) بلند شد و فرمود:
او پدرم علی(علیهالسلام) است!
او امیرالمومنین و خلیفه مسلمین است...!
📚 ینابیعالموده،ص۱۴۷
#یکشنبه_های_علوی💚
#مولا
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
28.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعوت به بهشت 17 ؛ شیوه آسان سازی 3
👌 این دوره به درخواست مکرر والدین و معلمان دلسوز ضبط شده است.
لطفا آن را در فضای مجازی پخش کنید.
#دعوت_به_نماز
➖➖➖➖➖➖➖➖
پخش زنده علل ترک نماز و حجاب ۳.mp3
13.63M
✨صوت پخش زنده ۳ اردیبهشت
✅با موضوع:
🔻موانع و علت ترک نماز و حجاب نوجوان🌹
📌جلسه سوم
❗️با حضور استاد ملکی🌺
‼️با ارائه راهکار برای سنین نوجوانی👌
🙏 ممنون از اینکه دوستان خودتان را دعوت به شنیدن میکنید.
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینجوری قربون صدقهی خدا شو 💚
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾
🌺🌿🌺🌿
14.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 خونمون از این لحظه، حرم مادرمهربان (سلاماللهعلیها).
#دکتر_عزیزی
💬 #گپ_روز
#موضوع_روز : «لقمه حلالی که دعا پشتش باشد: بچههایت را اینجوری عاقبت بخیر میکند!»
✍️ از سالها قبل مادرش را میشناختم!
مترون (ریاست پرستاری) بیمارستان بود. یکی از بهترین و بزرگترین بیمارستانهای قدیم تهران.
• روزی که فهمیدم پوریا فرزند این مادر است، و حالا شده همسر افسانه، که یکی از نزدیکترین دوستانم بود، از تعجب شاخ درآوردم.
آنقدر این پسر بیشیله پیله و بیتکلّف بود که باورم نمیشد پسر همان مترون باکلاس و وزینی است که حداقل چهل سال پیش مترون یک بیمارستان بزرگ بوده و به چند زبان خارجی مسلّط است.
• هر چه بیشتر میشناختمش تعجبم از اینهمه رهاییاش از «کلاس» و «مقام» و «مال» و «تعلقات دست و پاگیر دنیا» بیشتر یقینی میشد اما هرگز فکر نمیکردم این بشود عاقبتش ....
• روزی که شهید شد و بالای دست هزاران نفر بدرقه شد و آمد و ...
درِ قطعه شهداء را برایش باز کردند و در ردیف «شهدای امنیت» آرام گرفت: کنار مادرش ایستاده بودم و به کلماتش دقت میکردم.
• همان خانم مترون باکلاس چهل سال پیش که حالا به سختی راه میرفت، هر چند دقیقه یکبار همهی صدای ضعیفش را جمع میکرد و ناله میزد : «این گل پرپر من/ هدیه به رهبر من»
برای من که سالها میشناختمش، جوّ کادر درمان و فضای حاکم در این طیف از مشاغل را میشناختم، این جمله عجیب بود!
این رضایت عجیب بود!
این شادی عجیب بود!
• این خانم چگونه به اینجا رسیده بود، که خداوند عزّت «مادر شهید» بودن را آنهم با این حجم از رضایت و شادی قسمتش کرد؟
• این سوال دیوانهام کرده بود انگار!
به طلبِ فهمیدنش رسیده بودم انگار !
که ....
مادرش دستش را از روی دستهی ویلچیرش برداشت و بازوی مرا گرفت و مرا به سمت آغوش خود کشید!
سرم را گذاشتم روی سینهاش !
گفت : سالها آمدید خانه ما و رفتید!
گفتم : عزّتش امروز برای من کافیست!
گفت : من میدانم پوریا را چرا برای دفاع از رهبرش خریدند!
نفسم انگار حبس شد. او داشت پاسخ مرا میداد بیآنکه بداند ...
✘ ادامه داد : من با درآمد شبکاری بیمارستان پوریا را بزرگ کردم. آنوقتها که پرستار کشیک بخش بودم و میدویدم دنبال صدای نالهها... الآن دارم اجابت «خدا خیرت بدهد» و «خدا عوضت بدهد»های بیمارانم را به چشم میبینم !
لقمه حلالی که دعا پشتش باشد: بچههایت را اینجوری عاقبت بخیر میکند!
من پوریا را با شادی هدیه کردم، چون با شادی از من خریدند!
شادیِ رضایت بیمارانم ....
•با خودم گفتم: چه وسعت روحی دارید شما... که همین الآن هم بیآنکه بدانید با دو جمله تمام جان مرا سرشار شادی و آرامش کردید و خودتان خبر ندارید!
※ این شد عاقبت مادرشهید «پوریا احمدی» ! همان خانم مترون باکلاس و وزین بیمارستان معیّری!
فقط «عشق» است که تمام موانع را کنار میزند و تو و نسل تو را برای محبوبت خریدنی میکند!
@ostad_shojae
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 استاد عالی
🌸 خدا قبولت داره !!!
➖➖➖➖➖➖➖➖