رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی( حبیب الله) #قس
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده #لواسانی( حبیب الله)
#قسمت_۲۲
خداوند مخلوقی داره به نام روح
این روح بسیار پاکه و اصلاً تحمل گناه رو نداره. وقتی انسان گناه میکنه روحش بیمار میشه. زمانی که متوجه اشتباهش میشه و اون گناه رو ترک میکنه باید صبر کنه تا روح هم درمان بشه. درمان روح با ترک گناه و گفتن استغفار ِزیاد هست. وگرنه خداوند با همون پشیمانی اول که استغفار بگی گناهت رو میبخشه. اما همونطوری که وقتی جسمت بیمار میشه زمان میبره تا خوب بشه، مثل همین الان که دکتر بهت کلی دارو داده تا بخوری خوب بشی، باید به روحت هم زمان بدی. تا درمان بشه، متوجه منظورم شدی سحر جان
سرم رو به تایید حرفش تکون دادم
_بله ، ممنون حاج خانم، امیدوارم یه روزی همه خوبی های که در این چند روزه به من کردید، براتون جبران کنم
لبخندی زد
_خیلی خوشحالم که هم حال جسمیت بهتر شده ، هم حال روحیت. باور کن اگر شرایطش رو داشتم میبردمت خونه خودم. تا هم تو از تنهایی در بیای هم من
با تعجب پرسیدم!
_مگه شما دختر نداری؟
_نه، من نه دختر دارم ، نه پسر
_ عه پس با کی زندگی میکنید؟
.
_خونه خاله ام هستم با اون زندگی میکنم.
یه سری سوال اومد به ذهنم ازش بپرسم که چرا تنهاست و بچه دار نشده.
ولی به خودم گفتم: تو چیکار به مسائل خصوصی دیگران داری. شاید از سوالت ناراحت بشه، ولی انگار حاج خانم حرف دل من رو شنیدید.
تبسمی زد
_بهت میگم که چرا تنهام، من...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۵ پارت جلوتر بخونن😍
در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
عاشق برادر شوهر خواهرمشدم. به خواهرم گفتم ولی گفت اینکار رو نکن. تصمیمم رو گرفته بودم باید کاری میکردم که بیاد خواستگاریم.انقدر به بهانهی خواهرزادهم رفتم خونشون که یه روز مادرش زنگ زد خونمون و گفت.....
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی( حبیب الله) #قس
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۳
_من ازدواج نکردم
ناخواسته از تعجب ابروهام رو دادم بالا
خودش ادامه داد.
_من کمرم قوز داره. به خاطر همین هیچ وقت کسی از من خواستگاری نکرد.
دوست داشتم بپرسم چرا درمان نشده اصلاً چی شده که قوز درآورده. خب بالاخره هستن مردهایی که مشکلی دارند ،یعنی هیچکس پیدا نشده باهاش ازدواج کنه؟
که حاج خانم خودش گفت
_تو دوران نوجوونیم خیلی از این اوضاع و احوال ناراحت بودم. چون منم دوست داشتم ازدواج کنم و مادر بشم اما خدا رو شکر زیر دست پدر و مادری مومن و با تقوا بزرگ شدم اونها بهم یاد دادن که باید خدا رو شاکر باشم، تو روستای ما دخترها نهایت تا کلاس پنجم درس میخونند اما پدر و مادرم که اوضاع من رو دیدن گذاشتن من درس بخونم و حتی بعد از اینکه دیپلم گرفتم بردنم شهر قم و در حوزه علمیه من رو ثبت نام کردن، چند سال قم درس خوندم و الان تو روستامون کلاسهای قرآن و احکام میگذارم و توی سازمان تبلیغات شهرمون شاغل هستم. همین آموزشها برام باقیات الصالحات میشه...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۵ پارت جلوتر بخونن😍
در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۴
حاج خانم ادامه داد
ده سال پیش به فاصله یکسال پدر و مادرم به رحمت خدا رفتن. خالهم نگذاشت من تنها زندگی کنم، منو برد پیش خودش.
سحر جان زندگی سراشیبی های زیادی داره، من هم خیلی سختی کشیدم. اما میترسم برات بگم از توش غیبت در بیاد به خاطر همین نگم بهتره. تو هم ماشاالله دختر با استعدادی هستی به دَرست ادامه بده انشاالله با یه آقای خوب مثل خودت ازدواج کنی بری سر زندگیت. با پدرتم لجبازی نکن بهش بیاحترامی نکن هواشو داشته باش که اونم سر لج نیفته ی وقت رهات کنه. حداقل الان خرجت رو میده یه خونه برات گرفته.
حرفهای حاج خانم از سر دلسوزیه . با اینکه نمیتونم اینطوری که حاج خانم میگه، نسبت به کم محلی های پدرم بی تفاوت باشم، اما لبخندی زدم
_برام دعا کن.
کشدار گفت
_چشم حتماً برات دعا میکنم
فرشته خانم وارد اتاق شد. اینم تسویه ات
_ کی تسویه حساب کرد ؟
بابات دفترچه بیمه ت رو اورد ،چون بیمه تکمیلی بود ، همراهم که نداشتی بیمارستان پولی نگرفته
_همه مدارکم رو اورد یا فقط دفترچه بیمه رو
_به ما که دفترچه بیمه ت رو داد
ببخشید من رو بدون چادر آوردن بیمارستان الان من چه جوری بدون چادر برم؟
_من چادر دارم بهت میدم.
فرشته خانم رفت و برام یه روسری و چادر آورد. یه دفعه یادم اومد من که پول ندارم. وای حالا این رو چه جوری بگم؟! بالاخره به هر سختی بود گفتم:
فرشته خانم یه مقدار پول هم به من قرض میدین که آژانس بگیرم؟
برسم خونه براتون میارم.
_ خودم برات آژانس میگیرم کرایه تم حساب میکنم
از فرشته خانم و حاج خانم تشکر کردم و خداحافظی کردم و از بیمارستان اومدم بیرون. سوار ماشین شدم و اومدم خونم دیدم چند جفت کفش پشت در خونمه، به خودم گفتم حتما...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۵ پارت جلوتر بخونن😍
در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۵
به خودم گفتم حتما بابام زن و بچههاش رو آورده اینجا، زنگ در خونه رو زدم آقایی از پشت آیفون گفت
کیه؟
از شنیدن صدای مرد غریبه با تعجب گفتم
ببخشید اینجا خونه منه شما کی هستید چرا اومدید خونه من؟
_خانم ما اینجا رو اجاره کردیم.
نمیفهمیدم چی میگه خونه منو اجاره کردن یعنی چی!؟
دوباره زنگ زدم همون آقا آیفون رو برداشت
_بفرمایید
_آقا اینجا خونه منه شما خونه رو از کی اجاره کردید؟
_سه روز پیش از آقای اصلانی.
از این کار بابام داشتم شاخ در میآوردم خونه منو داده اجاره، حالا من باید چیکار کنم! کجا باید برم! مات و مبهوت ایستاده بودم. نمیدونستم باید چیکار کنم که یه دفعه ملیحه خانم در خونه ش رو باز کرد رو به من آهی کشید
آخِی ، سحر جان خوب شدی؟
نوچی کردو سرش رو به تاسف تکون داد.
_بابات خونه رو اجاره داد
من به خاطر تو بهش اعتراض کردم ولی به تندی به من گفت: به شما ربطی نداره.
بیا خونه ما. تو هم مثل دختر خودم میمونی
_مات زده فقط بهش خیره شدم، اومد جلو دستم رو گرفت
_عزیزم بیا بریم خونه ما خدا بزرگه.
با شرایط پیش اومده چاره ای جز این نداشتم. وارد خونه ملیحه خانم شدم، چشمم افتاد به پسر بیتربیت هیزش. تا من رو دید لبخند شیطانی زد و با لحنی حال به هم زن گفت:
سلام سحر خانم خوش اومدی .
ملیحه خانم با دستش مبل رو نشون داد
_ بشین سحر جان ، سهیلم مثل برادر خودت بدون.
جواب سلام سهیل رو ندادم و با فاصله یک مبل ازش نشستم. ملیحه خانم رفت توی آشپزخونه پسرش بلند شد اومد نزدیک من و آروم گفت:
بد خُلقی نکن بمون همین جا بهت بد نمیگذره
همین طوری که سرم پایین بود جواب دادم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۵ پارت جلوتر بخونن😍
در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام ⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۶
_گمشو کنار لاشخور
صدای نحسش اومد
_لاشخور نیستم
خوش گوشت خورم
ملیحه خانم با یه سینی چایی اومد تو هال و با خوش رویی رو کرد به سهیل
_سحر جان تازه اومده خونه ما، خجالت میکشه ،مواظب باش اذیتش نکنی
سهیل جواب داد
نه مامان خیالت راحت حواسم هست
باید یه فکری کنم و تا شب از این خونه برم، ای کاش سارا ایران بود ، حداقل میتونستم یه چند روزی رو خونه ش بمونم تا ببینم چیکار باید بکنم، ولی الان... نگاهم رو دادم بالا، از عمق وجودم نالیدم، خدایا کمکم کن
یه دفعه یاد مرضیه افتادم، سر چرخوندم سمت ملیحه خانوم
_ببخشید گوشی تون رو میدید من یه زنگ بزنم. گوشی من تو خونه بوده نمیدونم بابام چیکارش کرده
گوشیش رو گرفت سمت من
_ خواهش میکنم بیا عزیزم به هر کی میخوای زنگ بزن
شماره مرضیه رو گرفتم.
_بله بفرمایید
از روی مبل بلند شدم و رو به ملیحه خانم ازش عذر خواهی کردم رفتم تو دستشویی، اتفاقاتی که برام افتاده بود رو خلاصه براش تعریف کردم
صدای ناراحتش از پشت گوشی اومد
_پاشو بیا خونه ما...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۵ پارت جلوتر بخونن😍
در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۷
_من پول ندارم
_شماره کارت بده برات واریز کنم
_مرضیه جان من بیهوش بودم بردنم بیمارستان، نه گوشی نه کارت نه پول نه مدرک،هیچی ندارم، همه چیم تو خونه بوده بابامم خونه رو اجاره داده ، اصلاً نمیدونم مدارکم کجا هستند.
گفت: ای بابا، خیلی خوب، باشه، الان خودم با ماشین میام دنبالت
_ فقط هرچه میتونی زودتر چون من اصلاً نمیتونم این پسره رو تحمل کنم.
_ من تا نیم ساعت دیگه اونجام تو هم آماده باش، از دستشویی اومدم بیرون ناخواسته چشمم افتاد به سهیل دیدم مثل برج زهرمار نشسته.
به من گفت: فکر میکنی این کارت درسته!
میدونستم میخواد بگه چرا جلوی ما صحبت نکردی،
ولی گفتم کدوم کار
_ اینکه تو خونه ما، گوشی ما رو میگیری جلوی چشم ما میری تو دستشویی درو میبندی و صحبت میکنی.
گفتم هر کسی تو زندگی مسائلی داره که دوست نداره دیگران بفهمن.
گفت با پدرتم همینقدر بیادب و حاضر جوابی، قطعاً که هستی، به خاطر همینه که در رو روت بسته و آواره خیابونت کرده.
ملیحه خانم با ترش رویی رو کرد بهش
_ ساکت شو سهیل چی داری میگی! سحر مهمون ماست.
رو کرد به من
_ ناراحت نباش سحر جان بیا بشین. من با سهیل صحبت میکنم.
گفتم: نه اشکال نداره.
نشستم . چایی گذاشت جلوم
_ بخور دخترم.
خدا را شکر ظاهراً سهیل از این کار من ناراحت شده، بلند شد و رفت توی اتاق خودش.
گرم صحبت با ملیحه خانم بودم که گوشیش زنگ خورد گوشی رو گرفت سمت من
_ بیا سحر جان فکر کنم با تو کار داره. گوشی رو گرفتم، دیدم شماره مرضیه است.
جواب دادم، الان میام . بلند شدم رو به ملیحه خانم گفتم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۷۰ پارت جلوتر بخونن😍
در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۸
دستتون درد نکنه ملیحه خانم ، دوستم اومده دنبالم میخوام برم.
ملیحه خانم دستمو گرفت
_کجا؟ بمون سحر جان، من با بابات صحبت میکنم خونه رو از مستاجر بگیره بهت بده
_ خیلی ممنون، پدر من آدم لجبازیه، حرف حرف خودشه اون دیگه به من خونه نمیده
_ پس میخوای چیکارکنی؟
_فعلاً میرم خونه دوستم تا ببینم چی میشه
در هال رو باز کردم اومدم بیرون، روی آسانسور نوشته بود خراب است، از پلهها اومدم پایین به پله دوم که رسیدم صدای سهیل رو از پشت سرم شنیدم
_کجا میری سحر؟
اعتنایی به حرفش نکردم و به رفتنم ادامه دادم
پشت سرم اومد
_با توام وایسا ببینم
برگشتم سمتش با تشر گفتم:
چیه! چیکار به من داری! حالا دیگه شدم سحر! زود پسر خاله شدی
برو دنبال کارت میخوام برم خونه دوستم
خواهشانه گفت:وایسا من دو دقیقه باهات صحبت کنم بعد خواستی بری برو
_ دوستم منتظرمه ، میخوام برم
فرز اومد جلوم وایساد و بهم توپید
_ چیه میخوام برم، میخوام برم راه انداختی؟ وایسا میخوام باهات حرف بزنم، حرفای منو گوش کن بعد خواستی بری برو
دلم شور میزد . چون مرضیه پایین منتظرم بود میخواستم زود برم، ولی سهیل جلوم ایستاده و نمیتونم
_خیلی خوب حرفتو بزن
_سحر من دوستت دارم میخوام ازت درخواست ازدواج کنم
از حرفش جا خوردم ولی تلاش کردم که خودم رو بیخیال نشون بدم
_خب حرفتو زدی؟ تموم شد؟ میتونم برم؟
_ نمی خوای جواب بدی؟
اگه بهش بگم نه نمیخوام، باز میخواد منو نگه داره و حرف بزنه
_بزار فکرامو بکنم
انگار خودش فهمید که منظورم چیه، خیره شد توی چشمام
_ برو کنار دیگه دوستم منتظره
همینطوری که تو چشمم خیره شده بود گفت ،کی جواب میدی؟..
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو جلوتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۹
تو دلم گفتم وقت گل نی
_باید فکر کنم دیگه، حالا برو کنار
_ باشه میرم ولی دست از سرت برنمیدارم
خودش رو کشید کنار،
با عجله از ساختمون اومدم بیرون، نگاهم افتاد به ماشینی که مرضیه توش نشسته بود. اونم من رو دید، در ماشین رو باز کردم که بشینم یه مرتبه چنان دلم تیر کشید همینطوری که خم شده بودم بشینم تو ماشین، دولا موندم. مرضیه نگران از ماشین پیاده شد و اومد سمت من .
تند تند میپرسید
_خوبی سحر، چی شد؟
یه کم که خم موندم دردم کم شد و به سختی نشستم توی ماشین. مرضیه هم نشست، رو کرد به من، چی شد؟ چرا یه دفعه اینطوری شدی؟
_ دکتر بهم گفت معدت خیلی آسیب دیده. زمان میبره تا خوب بشی
_ دارو بهت داده؟
_آره داده باید میخوردم. ولی از کار بابام شوکه شدم. کلا یادم رفت
_ یه شیشه آب توی داشبورد ماشین هست بردار داروت رو بخور، بهتر بشی.
قرصمو خوردم گفتم: مرضیه زودتر برو میترسم یه وقت این پسره سهیل بیاد
_اذیتت کرد؟
_ آره ولی نه اونجور
_ حرف حسابش چیه؟ یه دفعه حسابی بتوپ بهش تا دست و پاشو جمع کنه
_ بابا، پرروتراز این حرف هاست الان که داشتم میومدم توی راه پله ازم خواستگاری کرد. هرچی میگم بزار برم میگه نه باید حرفم رو بزنم
مرضیه قهقهه خنده زد.
_ازت خواستگاری کرد! چه جوری؟
_ گفت دوستت دارم میخوام باهات ازدواج کنم
_ تو چی گفتی؟
_گفتم باید فکرامو بکنم
صدای عجب گفتن مرضیه تمام فضای ماشین رو برداشت و دوتایی با هم خندیدیم
مرضیه رو کرد به من
_حالا جدا از شوخی نظر خودت چیه! دوسش داری؟
_ نه بابا ولم کن پسره ی هیزو
_ سحر خانم تهمت نزن
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو جلوتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۰
من چندین بار اومدم خونه تون سهیل منو دیده هیچ وقت هیز بازی در نیاورده . شاید واقعا بهت علاقه داره که به تو نگاه میکنه، توام فکر میکنی هیزه
یه دفعه یادم اومد که سارا همیشه میگفت من از این پسره هیزی ندیدم فقط تو این حرفو درباره ش میزنی، منم بهش میگفتم آخه با نگاههاش آزارم میده، سارا لبش رو برمیگردوندو میگفت، چی بگم!
مرضیه رو کرد به من
_چیه به این فکر نکرده بودی که شاید واقعاً بهت علاقه داره
_ نه چون من اصلا ازش خوشم نمیاد.
_ باشه خوشت نیاد. ولی دیگه بهش تهمت هیزی نزن
یه کم فکر کردم دیدم درست میگه
_یعنی این همه مدت من داشتم به سهیل تهمت میزدم
سری تکون داد
_ من که هیچی ازش ندیدم. تازه اگر هم هیز باشه تو نباید اینقدر جار بزنی و آبروش رو ببری
نفس بلندی کشیدم
_میبینی اصلاً حواسم به حرفی که میزنم نیست، چه کار اشتباهی کردم حالا باید چیکار کنم؟
مرضیه ابروهاش رو بالا داد
_ باید توبه کنی و ازش حلالیت بگیری، بعد هم تبعات کاری رو که کردی رو باید تحمل کنی
متعحب پرسیدم!
چه تبعاتی؟ مگه تبعات داره؟
_بله خانم داره. نمیدونی وقتی گناهی ازت سر بزنه اثرات وضعی داره که باید تحمل کنی تا این اثر با توبه و رضایت شخصی که ناراحتش کردی یا آبرویی ازش بردی، از بین بره
_ من چه جوری برم پیش اون پسره بگم که منو حلال کن، اصلاً دلم نمیخواد باهاش یک کلمهم حرف بزنم
_ دیگه نمیدونم یه راهی پیدا کن
مکث کوتاهی کردو زد زیر خنده
_ فکر کنم اگه زنش بشی حلالت کنه
از حرفش لجم گرفت با حرص زدم روی بازوش
_ بسه دیگه مرضیه، هی زنششو زنششو راه انداختی
صدای خنده ش رو بالاتر برد و دستشو پرت کرد رو به هوا
_به من چه تو رضایت میخوای...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده #لواسانی( حبیب الله)
#قسمت_۳۱
همینطوری که میخندید، فرمونو چرخوند و کنار خیابون نگه داشت، خودش رو بهم نزدیک کردو دست انداخت گردنم بغلم کرد
_ یه وقت ازم دلخور نشی ها، باهات شوخی کردم
از اون حالت عصبانیت در اومدم
_اگر میخوای تبعات دلخوری من تو رو نگیره باید کاری رو که میگم انجام بدی
خودش رو از آغوش من بیرون آورد
_عه حرف خودم رو به خودم میزنی
شونه انداختم بالا
_ دیگه، دیگه
_ خب حالا باید چیکار کنم
قیافه دستوری به خودم گرفتم
_ میری پیش سهیل و بهش میگی، سحر بهت گفته هیز حالا پشیمون شده میگه حلالم کن
سر چرخوند سمت من چشم هاش رو ریز کرد
_ من بهش بگم
_ بله حضرت والا شما بگید. فکر کردی میتونی به شوخی کسی رو ناراحت کنی و برات اثر وضعی نداشته باشه
کشدار گفت
_بیخیال سحر
انگشت نشانه م رو گرفتم سمتش
_ بی خیال و باخیال نداره، میری و برای من رضایت می...
دلم تیر کشید و نتونستم جملهم رو کامل کنم. تو خودم جمع شدم
صدای ناراحت و نگران مرضیه به گوشم خورد
_ باز دلت درد گرفت
با تکون دادن سرم حرفش رو تایید کردم، یه دو دقیقه ای تو خودم جمع شده بودم که بهتر شدم. مرضیه جلوی پارکینگ خونشون نگه داشت، در پارکینگ رو باز کرد و ماشین رو برد داخل پارک کرد با هم از پله ها رفتیم بالا، پام نمیکشه برم، برام خیلی سخته ولی چاره دیگه ای ندارم، چون جای دیگه ای رو ندارم، وارد خونه شون شدم رو به پدر و مادر مرضیه سلام کردم، به گرمی جواب سلامم رو دادن و کلی باهام احوالپرسی کردن. رو به مبل تعارفم کردن که بشین، نشستم. از خجالت و حس سرباری که سراغم اومده پیشانیم به عرق نشست...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
مژده مژده به مناسبت عید قربان رمان خدای مهربان من ۱۰ هزار تومان تخفیف خورد و شما میتونید این رمان رو با ۲۹۵ پارت جلوتر با پرداخت ۳۰ هزار تومان حق اشتراکش رو دریافت کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی( حبیب الله) #قس
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۲
حاج مرتضی بابای مرضیه با خوشرویی رو نگاهی به من انداخت
_ دخترم تو هم مثل مرضیه دختر خودم میمونی. دوست دارم خیلی راحت باشی و اینجا رو مثل خونه خودت بدونی
با خجالت گفتم
_خیلی ممنون شما لطف دارید
فاطمه خانم لبخندی زد
_ دخترم معذب نباش راحت باش. من دو تا دختر دارم الان فکر میکنم سه تا شدن
مرضیه دستش را گذاشت روی شونهم
_ بیا بریم اتاق من که از این به بعد میخواد بشه اتاق ما
از روی مبل بلند شدم. رو کردم به پدر و مادر مرضیه
_با اجازه
هر دو جواب دادن
_خواهش میکنم عزیزم، دخترم، برو راحت باش
اومدیم تو اتاق، مرضیه رو کرد به من
_قبل از ازدواج خواهرم راضیه، این اتاق هر دومون بود این تختِ دو طبقه است. راضیه که ازدواج کرد رفت، یه طبقهشو باز کردیم . پشت بوم توی انباریه، بیا با هم بریم بیاریم نصبش کنیم
_تو بلدی نصب کنی؟
_ آره بابا چهار تا پیچِ دیگه، کاری نداره با هم میبندیم
سرم رو به تایید حرفش تکون دادم.
_باشه بریم.
رفتیم پشت بوم، تخت رو آوردیم نصب کردیم
اومد سر زبونم بگم مرضیه گوشیت رو بده من به خواهرم زنگ بزنم، به بابا بگه مدارکم رو برام بیاره ولی یه لحظه به خودم گفتم پولش زیاد میاد ، روم نشد که بگم. تو فکر بودم که یه مرتبه دستش رو جلوی صورتم تکون داد
_کجایی؟
آهی کشیدم
_هیچ جا
_درکت میکنم واقعاً سخته اگه منم جای تو بودم حال و روزم همینطوری بود ولی خدا شاهده اینو جدی میگم ما هیچ کدوم اهل تعارفهای الکی نیستیم اگه از تو استقبال شده چون واقعاً دوستت دارن پس راحت باش
نفس عمیقی کشیدم
_خیلی ممنون...
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚