eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.6هزار دنبال‌کننده
51 عکس
28 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) ناغافل میفتم درون چاله ای عمیق تر، آقاجان شما راهتون رو شناختید، شما که برای زندگی ات پایانی زیبا داشتی، پایان مردانگی، پایان شجاعت، پایان آزادگی و عزتمندی ، به من بگو چطور به این مسیر بی پایان، پایان بدم؟ چطوری خودم رو از این چاله های غم و اندوه و تنهایی رها کنم و به راهی برسم که خدا و شما اهل بیت میپسندید. یا امام حسین به حق خواهر مهربونت حضرت زینب کمکم کن، من خیلی بی کس و درمونده ام گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم شماره از خارج کشورِ. خواستم محل ندم که انگار یکی از درون بهم گفت این کار دور از ادب و اخلاقِ، جواب دادم _بله _سحر چرا جوابم رو نمیدادی بی حس و حال گفتم: چی بگم، برید همتون دور هم جمع باشید و خوش بگذرونید عصبی صداش رو برد بالا _ آخه این چه حرفیه که میزنی، الان چند ساله نه حرف بابا و مامان رو گوش میکنی، نه حرف من رو، همه چیت شده مرضیه. مرضیه گفت مرضیه میگه. این مرضیه تو رو از همه لذتهای و خوشی های دنیا دور کرده، دست از لج بازی بردار، دوست داشتی بیا اینجا پیش ما نخواستی بابا اونجا از نظر مالی تامینت میکنه الو... _دارم گوش میکنم _ همچین ساکتی که فکر کردم قطع کردی من دارم برای خودم حرف میزنم. لحنش مهربون شد و ادامه داد _ببین سحر جان توی هیچ کدوم از کتابهای آسمانی نگفته که از پدر و مادرتون رو برگردونین و برین به غریبه ها پناه ببرین و بشینین سر سفره‌‌شون، مامان از غصه وضعیتت تو داره دق میکنه حرفهاش شک به دلم انداخت، یادم اومد رابطه بابا با سارا خیلی بهتر از من بود. بابا به خاطر حجاب و نماز... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) خیلی از دستم ناراحت بود هر بار می‌دیدم کلی بهم حرف میزد، سارا ادامه داد _ الان ما حجاب نداریم، نماز نمیخونیم اصلا به خدا کار نداریم، چه‌مون شده! شاخ در آوردیم، کج و یه وری شدیم، یا دست به خودکشی زدیم، ولی خودت رو ببین، چند بار دست به خودکشی زدی، الانم که رفتی خونه مردم با اون همه ثروت بابا داری از یه پیر زن نگهداری میکنی، پس این خدای تو کجاست که تو رو از این فلاکت در بیاره ؟چرا روز به روز داره وضعت بدتر میشه؟ اگر به این حماقت هات ادامه بدی کارتن خواب میشی! سارا خیلی تحقیرم کرد. از طرفی هم حرفهاش درسته. خواستم از خودم دفاع کنم ولی چی بگم، بگم داری دروغ میگی یا داری بهم تهمت میزنی! ولی دیگه تحمل حرفهای سنگینش رو ندارم. بدون خدا حافظی وسط حرفهاش تماس رو قطع کردم، سرم رو تکیه دادم به دیوار نگاهم رو دادم بالا و زمزمه کردم _خدایا شنیدی! چی بهش بگم! چطوری از خودم دفاع کنم؟ در حالی که همه حرفهاش درسته، سارا، خدا نداره زندگیش همونطوریه که خودش دوست داره، ولی من خدا دارم، این حال و روزمه، می دونم اگر زنگ بزنم به بابام و بگم، حق با شماست، اشتباه از من بوده، یه آپارتمان بهتر از اون آپارتمانی که برامون گرفته بود برام میگیره، اما حالا هی بگم خدا، خدا، خدا خب چی میشه، هیچی نمیشه، من نمیدونم خدایا یا یه جواب منطقی دهن پر کن برای من میفرستی که به سارا بگم و من رو از این فلاکت در میاری یا منم میشم مثل سارا، به مامانم پیام میدم که برام دعوتنامه بفرسته، از ایران برم، مراسم دعا تموم شده بود و... 💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) سلام عید همگی مبارک عزیزان رمان به مناسبت عید غدیر سعید فطر ۱۰ هزار تومان تخفیف خورد و شما میتونید با پرداخت ۳۰ هزار تومان رمان رو با ۳۰۵ پارت جلوتر دریافت کنید🙏 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) خانم‌ها یکی یکی به هم دست می‌ دن و قبول باشه میگن و از مسجد میرن بیرون. صدای خانمی رو شنیدم که میگفت: _خانم‌ها وسیله جا نگذارید با خودم گفتم الان خادم میاد به منم میگه برم . منم ازش خواهش میکنم که اجازه بده توی مسجد بمونم ولی نیومد. همه رفتن برق‌ها رو خاموش کردن، مسجد ظلمات تاریکی شد. من موندم و مسجد و خدا، سرم رو انداختم پایین و گفتم: خدایا تو به بنده هات از رگ گردنشون نزدیکتری و می‌دونی که حرفی رو که گفتم از ته دلم نبود فقط عصبانی شدم چون پیش سارا کم آوردم و نمی‌دونستم چی جوابشو بدم ولی به خودت قسم اگه تو یه جوابی بهم ندی من از اینجا نمیرم. به خادم التماس می‌کنم اجازه بده، من همین جا بمونم تا یه جواب به من بدی، از شرایط سختم گله نمی‌کنم. مهم نیست که تا چند وقت دیگه خونه مرضیه‌اینا بمونم یا مجبور باشم از احترام خانم نگهداری کنم. سخت‌ترین کارها رو انجام میدم هرچی هم پیش بیاد صبر می‌کنم. این صبر و ایمان رو هم خودت بهم دادی. ولی یه چیزی رو عاجزانه ازت می‌خوام. من بتونم به سارا جواب قانع کننده بدم، بهت التماس می‌کنم ای خدای عزیز قسمت میدم به پنج تن آل عبا که می‌دونم خیلی دوستشون داری. به حضرت زهرا سلام الله علیها و به همسرش امیرالمومنین و پدرش و دو فرزندش امام حسن و امام حسین علیه السلام، قسمت میدم به شهدای کربلا به زینب کبری کمکم کن خدایا نمی‌دونم خودت بهم الهام میکنی! کسی رو بهم معرفی می‌کنی! چیکار میکنی! فقط و فقط من جواب میخوام. سرم رو گذاشتم روی مهر شروع کردم به گریه کردن خدا رو قسم دادم به هر کسی که می‌دونستم براش عزیزه و ... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) مثل بارون اشک می‌ریختم، صدای زنگ گوشیم بلند شدخیلی سریع رد دادم و گوشی را گذاشتم روی سکوت، به شماره نگاه کردم دیدم مرضیه‌ست بهش پیام دادم، من تو مسجد هستم حالم خوبه نگران نباش، فعلانمیتونم جواب بدم زنگ نزن، میام برات میگم چی شده، گوشی رو گذاشتم توی کیفم و دوباره سر به سجده گذاشتم و از ته دلم با گریه، به خدا التماس میکردم، انقدر گریه کردم و اشک ریختم، که دیگه جونی برام نموند. بی حال افتادم روی سجاده پلکم سنگین شدو چشم‌هام رفت روی هم، یه لحظه نور همه فضای مسجد رو گرفت، انقدر فضا روشن شد که انگار خورشید اومده بود توی مسجد، متوجه شدم کسی داره میاد سمت من، خواستم بنشینم و چادرم رو سر کنم، اما قدرت نداشتم، اون شخص که چهره ی بسیار مهربون و آرامش بخشی داشت به من اشاره کرد بلند شو، قدرت حرف زدن نداشتم، فقط نگاهش می کردم، دستش رو دراز کرد سمت من یه مرتبه من از خودم جدا شدم. بهم گفت میخوام عاقبت خواهرت سارا رو بهت نشون بدم، نفهمیدم چه جوری یه دفعه اومدیم تو یه سالن بزرگ که مامانم و همه فامیلهاش اونجا دور یه میز نشسته بودن ، یه پسر بچه ده ساله کنار مامانم بود که من فهمیدم برادر ناتنیمه، یه مرتبه نگاهم افتاد به سارا یه دختر پنج شش ساله کنارش بود و یه بچه شش ماهه تو شکمش، من جنین تو شکم سارا رو دیدم، بچه پسر بود، ناگهان متوجه یه موجود بسیار وحشتناک بد بو شدم که سر تا سرش آتیش بدون روشنایی بود، اومد چنگ زد تو جون شوهر سارا که در حال خوردن مشروب بود روحش رو به طور خیلی وحشتناکی از جسمش بیرون کشید. صدای نعره درد ناک سیاوش شوهر سارا بلند شد... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) چنان وحشتی به جونم افتاده بود که بند بند بدنم داشت از هم متلاشی میشد. در حال که هیچ کاری نمیتونستم برای سیاوش انجام بدم. دلم به حالش می‌سوخت. برام آشکار شد چون در حال مستی از شراب عمرش تموم شده اینطوری جونش رو گرفتن، راضی بودم اگر عملی انجام دادم که خدا ازش راضی بوده از من بگیره و بده به سیاوش تا نجات پیدا کنه. ولی با تمام وجودم احساس کردم که این کار نشدنیه، در حالیکه ترس و وحشت همه وجود سیاوش رو گرفته بود و نعره می‌زد و کاملاً بی‌اختیار بود، اون موجود وحشتناک بردش و از جلوی چشمام محو شد. متوجه آدمهایی که داخل سالن بودن شدم. میخواستن به جسم بی جان سیاوش که کف سالن افتاده بود کمک کنن. همگی در تلاطم دور سیاوش رفت آمد میکردن ولی کاری ازشون ساخته نبود. سارا جیغ می‌کشید و خودش رو میزد، مادرم درمونده شده بود. اورژانس اومد هرچه تلاش کردند احیاش کنند نشد و صدای ناله و گریه‌شون بلند شد، دختر سارا بالای سر پدرش بالا و پایین میپریدو ضجه می‌زد. این صحنه خیلی برای من سخت و دردناک شد. خواستم برم بغلش کنم و از کنار بدن باباش دورش کنم اما هیچ قدرتی روی خودم نداشتم. یه مرتبه زمان به سرعت از جلوی چشمهام گذشت و من در این گذر زمان آشفتگی روحی و روانی سارا رو در دادگاه برای گرفتن اموال سیاوش از دست برادر شوهرش و از طرفی تنفر شوهر مامانم از حضور سارا و بچه هاش که با اونها زندگی میکردن رو حس کردم. به قدری سارا رو درمونده دیدم که از غصه‌ش بدنم یخ کرد و از سرما میلرزیدم. خودم رو در قالب یخی میدیدم و قدرت تکون خوردن نداشتم. تمام وجودم سرما بود و سرما... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) این سرما خیلی آزارم میده، واقعا درمونده و بیچاره شدم احساس میکنم خون در رگهام یخ زده، صحنه گرفته شدن جون سیاوش توسط اون موجود ترسناک، ضجه های دختر سارا، درموندگی خواهرم، مثل یه نوار فیلم تکراری دائم تو ذهنم میچرخه، یه مرتبه یه حس گرمایی به پاهام اومد و اون حس گرما آروم، آروم از پاهام اومد بالا و چشم هام باز شد، یه چیزی رو، روی صورتم حس میکنم، خواستم برش دارم ولی دستهام قدرت ندارن، خانم سفید پوشی اومد کنارم لبخندی زد و گفت _خدا رو شکر بالاخره به هوش اومدی این رو گفت و با عجله رفت، به خودم گفتم مگه من بیهوش بودم، نگاهم رو چرخوندم به اطراف ، دنبال او شخص مهربونی بودم که من رو برد به مهمانی دورهمی سارا، ولی ندیدمش. همون خانم با آقایی که اونم لباس سفید پوشیده بود و بهش میگفت آقای دکتر اومدن بالای سرم، آقا کمی خم شد تو صورتم _خوبی دخترم خواستم پاسخ بدم ولی قدرت حرف زدن ندارم، آقای دکتر بهم گفت _اگر متوجه حرفهای من میشی با بستن چشم هات بهم بگو با بستن چشم‌هام بهش فهموندم که میشنوم، لبخندی زد رو به اون خانم گفت _خوبه ، هوشیاره ، یواش یواش حرفم میزنه . هر دو رفتن و دوباره اون صحنه های دلخراش اومد تو ذهنم. چقدر دلم میخواد از این صحنه‌ها رها بشم. صدای آشنایی به گوشم رسید _واااای سحر جان خدا رو شکر که به هوش اومدی نزدیکم شد. دستش رو گذاشت روی پیشونیم، در حالی که چشم‌هاش حلقه اشک بسته صدا زد _سحرجان منم مرضیه، دیدنش خیلی حالم رو سبک کرد، حس کردم خیلی دوستش دارم، نشست کنارم دستم رو گرفت و اشک از چشمش سرازیر شد _سحر جان حرفی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _حرفی بزن دارم دق می‌کنم، چه بلایی سرت اومده؟ دوباره با خودت چیکار کردی؟ به هر زحمتی بود گفتم _باید سیاوش رو نجات بدیم با تعجب پرسید _سیاوش ! سیاوش دیگه کیه؟ _شوهر سارا، باید نجاتش بدیم _چی شده؟چه جوری باید نجاتش بدیم _ مشروب می‌خوره، باید بهش بگیم نخور، اگه به مشروب خوردنش ادامه بده، اون موجود وحشتناک،خیلی بد جونش رو میگیره. قیافه موجودی که جون سیاوش رو گرفت اومد جلوی نظرم، از ترس بدنم شروع کرد به لرزیدن. مرضیه دستم رو گرفت. کمی فشار داد _آروم باش سحر، فکرکنم خواب دیدی. تا گفت خواب دیدی یاد اون‌شبی افتادم که مسجد پر از نور شد و یکی که خیلی‌ هم مهربون بود اومد من رو از خودم جدا کرد و برد تو مهمونی سارا، اینم که کنارم ایستاده دوستمه. به سختی گردنم رو چرخوندم سمتش، تو مرضیه هستی؟ سرش رو تکون داد دستم رو فشرد، خوشحال لب زد _آره عزیزم من مرضیه‌ هستم _ وااای مرضیه چقدر وحشتناک بود _ چی وحشتناک بود؟ هر چی که اونشب اتفاق افتاد رو براش گفتم. مرضیه نگاه حسرت آمیزی بهم انداخت _خوش به حالت که خدا به خواسته‌ت جواب داده و تو رو از آینده با خبر کرده، سحر خیلی ها سالها زحمت میکشن و عبادت میکنن که این‌طوری تو نگاه خدا باشن و جواب بگیرن، تو انقدر خالصانه و بدون غل و غش رفتی در خونه خدا و ازش خواستی که جواب قانع کننده برای سارا بگیری، خدا هم پاسخ صداقتت رو داده _ مرضیه جان من از خدا جواب زخم زبونهای سارا رو خواستم، نه جون دادن سیاوش رو _ خب عزیزم خدا خواسته بهت بگه خواهرت سارا فعلا صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یرجعون شده، چون سارا حرف حق تو سرش نمیره، خدا هم عاقبتش رو بهت نشون داده... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) چشم هام پر از اشک شد. زیر لب زمزمه کردم بیچاره خواهرم چه عاقبتی در انتظارشِ و خودش خبر نداره، رو کردم به مرضیه _ مگه نمیگن انسانها سر نوشتشون دست خودشونِ، و خودشون رقم میزنن که خوشبخت باشند یا بدبخت؟ سر تکون داد _دقیقا همینِ _ پس چرا من آینده سارا رو دیدم، حتی بچه هایی که هنوز به دنیا نیومدن رو دیدم _ خداوند علیم مطلق هست میدونه من بنده ش عاقبت به خیر میشه یا به شر، تو کربلا وقتی حر راه رو بر امام حسین علیه‌السلام بست، امام حسین به حضرت زینب فرمود من اسم حر رو در عالم زر جزو یاران خودم دیدم. بعد هم حر روز عاشورا برگشت سمت امام حسین علیه السلام و جز شهدای کربلا شد. خدا بندگانش رو آزاد گذاشته که از صالحین باشن یا مغضوبین، و این علم رو داره که بنده‌ش کدوم راه رو انتخاب میکنه نفس عمیقی کشیدم _درست میگی مرضیه گفت _سحر جان با اجارت من برم دلم نمیخواد بره، ولی نباید مزاحمش میشدم گفتم _باشه برو، خدا حافظی کرد و رفت... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) پرستار وارد اتاق شد، اومد کنار تختم ایستاد روبه من لبخندی زد _ دکتر دستور داده منتقلت کنیم به بخش، دورو برم رو نگاه کردم _ اینجا اتاق مراقبتهای ویژه‌است _ بله _ ببخشید چرا من رو اوردن بیمارستان اونم تحت مراقبت ویژه؟ _ وقتی شما رو آوردن بیمارستان بیهوش بودید . سطح هوشیاریتونم خیلی پایین بود. تشخیص دکتر برای شما فشار عصبیه . عزیزم، چرا انقدر زندگی رو به خودت سخت میگیری، فکر میکنی بقیه مشکل ندارن، همه دارند در ناز و نعمت و پَر قو زندگی میکنند. نفس عمیقی کشیدم و پرسیدم _ چند وقته که اینجا بستری هستم؟ _ ده روزه _ از تعجب چشم هام گرد شد. گفتم: ده روز _ بله خانم ده روز با خودم گفتم عه ده روزه من اینجا بستری هستم ولی به نظر خودم انگار یک ساعتم نشده. انتقالم دادن به بخش. خانمی که ظاهر پوشیده ای نداشت اومد کنار تختم لبخند ملیحی زد _بنده دنیا فروزان روانشناس بالینی هستم. یه چند تا سوال دارم که اگر همکاری کنی بهتر میتونم کمکت کنم که سلامت روحیت رو به دست بیاری. با خودم گفتم خانم مشکل من با خونوادم بی محبتی و بی اعتقادی هست که این بنده خدا در هیچ کدوم از این دو مورد نمیتونه بهم کمک کنه، نشستم روی تختم. نگاهم رو دادم تو صورتش _ میتونیم با هم راحت باشیم نشست کنار تختم لبخند دندون نمایی زد _البته که میتونیم راحت باشیم. حرفت رو بزن عزیزم _چی بگم از کجا شروع کنم؟ _از مشکلاتت، از اینکه چرا دو بار دست به خود کشی زدی. و چرا اونشب ،تنها تو مسجد تاریک موندی که از ترس غش کنی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) ابرو در هم کشیدم _ شما از کجا میدونید که من قبلا اقدام به خود کشی کردم _ پرونده پزشکیت رو خوندم همراه نفس عمیقی که کشیدم گفتم: هدفم از خودکشی نا فرمانی خدا نبود، شنیده بودم در کارها اگر نیتت خوب باشه همونطور حساب می‌شه، منم با این کار می‌خواستم برم پیش خدا با تعجب نگاهی بهم انداخت! _ چطوره که مذهبی هستی، اما احکام شرع رو نمی‌دونی من هم تعجب کردم از اینکه ایشون از شرع خبر داره ولی از شدت بدحجابی انگار کامل بی‌حجابِ _ ببخشید من واقعاً نمی‌دونستم، اما الان برام یه سوال پیش اومد، می‌تونم بپرسم _بله عزیزم هرچی دوست داری بپرس _ شما همه‌ی احکام شرع رو می‌دونید. لب‌هاش رو جمع کرد سری تکون داد و گفت: خیلیش رو می‌دونم پس در مورد حجاب هم، حتماً می‌دونید؟ خنده بلندی کرد و گفت سوال خودم رو به خودم برگردوندی، ببین عزیزم من اینجام که کمکت کنم مشکلت حل بشه حالا شما تعریف کن ببینم چه عاملی باعث شده که از شدت فشارهای عصبی، این حال و روزت بشه؟ خواستم همه چی‌ رو براش بگم و اینکه اون شب تو مسجد چه اتفاقی برام افتاد. اما انگار یکی از درون بهم گفت، برای همه کَس نگو بعضی‌ها باور نمی‌کنند، یه عده‌ای هم که قبول دارند، اما چون دوست ندارن واقعیت رو بشنون کتمان می‌کنند و مسخره ت می‌کنن، این حرف‌ها رو آدم یا اصلاً نمیگه یا به اهلش میگه، خانم فروزان تکرار کرد _ منتظرم عزیزم برام بگو از چی رنج میکشی. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: تموم شد دیگه رنج نمیکشم از شما هم ممنونم که زحمت کشیدید و اومدید اینجا تا به من کمک کنید، مشکلم حل شده... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) از این حرفم تعجب کرد _ببینید من اینجا هستم که بهت کمک کنم و تا تو حرف نزنی کاری از دستم بر نمیاد. شونه انداختم بالا _گفتم که، دیگه مشکلی ندارم زل زد توی چشم‌ها _ایکاش با من همکاری میکردی. پارسال یه دختر خانومی تیروئید داشت، پزشکش فرستادش پیش من، وقتی پای حرف‌هاش نشستم دیدم خونواده‌اش مذهبی هستند، اما دختره دوست نداره مذهبی باشه به زور خونواده ش چادر سرش می‌کنه و خیلی علاقه داره که با جنس مخالفش دوست بشه منم راهنماییش کردم، بهش گفتم در مقابل خانواده ت بایست و خیلی شجاعانه بگو که چادر رو دوست نداری، بعدم برو با هرکی که دوست داری با جنس مخالفت دوست شو، این دختر خانمم رفت و کارهایی رو که بهش گفتم انجام داد الان خیلی سرحال و خوشحاله، تو هم اگه حرفاتو بزنی من می‌تونم راهنماییت کنم که بتونی از زندگیت لذت ببری _ببخشید می‌تونید از اون دختر خانم اجازه بگیرید شماره‌‌ش رو بدید به من، تا باهاش صحبت کنم ابرو داد بالا _چی می‌خوای ازش بپرسی _ می‌خوام ازش بپرسم ببینم آیا بعد اینکه شما بهش یاد دادی که در خونه خدا یاغی باشه تیروئیدش خوب شده. ساکت زل زد تو چشم‌‌های من. ادامه دادم _ نه مطمئناً خوب نشده چون محاله که در خونه خدا گردن کلفتی کنی و حال خوبی داشته باشی. از حرفم عصبانی شد ولی برای اینکه خودش رو آروم نشون بده، لبخند نیش داری زد و از اتاق بیرون رفت . خانم جوانی که کنار تخت من بستری بود گفت: اون بنده خدا می‌خواست بهت کمک کنه ولی شما ناراحتش کردی. سر چرخوندم سمتش... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚