eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.6هزار دنبال‌کننده
45 عکس
25 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) آروم در اتاقش رو بستم به تختش نزدیک شدم اشاره کردم _بخوابم کنارت هم زمانی که چشم‌هاش رو بست که با اشاره چشم به من اجازه بده اشک‌هاش مثل بارون از گوشه چشمش فرو ریخت، کنارش دراز کشیدم یکی از هندزفری‌ها رو گذاشتم توی گوشم، خواننده داره میخونه آرام جان از عشقمان چیزی نمانده دوری تو جان مرا به لب رسانده! بی آشیان از غم تو ویرانم در این هوا بغضی پر از تکرارم… آرام جانم میرود از سینه جانم میبرد آتش و خاکستر شدم آخر نماندی! باران عذابم میدهد دریا عذابم میدهد! از ماه تنهاتر شدم آخر نماندی منم بغض گلوم رو گرفت ولی دارم همه تلاشم رو می‌کنم که گریه نکنم یه مرتبه سوسن هدفون را از گوش من و خودش برداشت دست انداخت گردنم و صدای هق‌هق گریه‌اش توی گوشم پیچید به احساسش جواب دادم و سفت در آغوش گرفتمش و با حوصله به گریه‌هاش گوش دادم بعد از چند لحظه در گوشم نجوا کرد _آبجی چرا اینجوری شد؟ آهسته جواب دادم _نمی‌دونم _حالا من چیکار کنم؟ _می‌تونی فراموشش کنی _نه الان موقع راهنمایی یا نصیحت کردنش نیست الان فقط باید به حرفش گوش کنم برای همین ساکت موندم سوسن ادامه داد _می‌خوام باهاش حرف بزنم _باشه هماهنگ میکنم باهاش حرف بزن _نمی‌پرسی چی می‌خوام بهش بگم؟ _چرا خیلی کنجکاوم منتها خواستم خودت بگی چی می‌خوای بهش بگی بغض گلوش بیشتر شد و با صدای گرفته گفت _نمی‌دونم _هرچی دوست داری بهش بگی بگو با هر زبونی با هر لحنی مراعاتش رو نکن چون اون مراعات احساس پاک تو رو کرد زیر لب گفت _نه نکرد خیلی نامرده، درست میگم؟ _بله عزیزم معلومه که درست میگی. اسمم زهره است... سوم راهنمایی بودم که پسر همسایمون، رضا، اومد خواستگاریم. تا اون موقع، حتی به ازدواج فکر هم نکرده بودم، اما وقتی فهمیدم رضا دوستم داره... یه دل که نه، صد دل عاشقش شدم! اما بابام... به خاطر یه کینه قدیمی با، بابای رضا گفت "نه!" رضا برام نامه نوشت: "من تو رو می‌خوام! اگه تو هم دوستم داری، صبر می‌کنیم تا بابات راضی بشه..." و من جواب دادم: "منم دوستت دارم..." اما یه روز، وقتی رفتم مدرسه که جواب کارنامه‌م رو بگیرم، برگشتم خونه چیزی دیدم بابام عصبانی در حالی که نامه های رضا در دستش هست منتظر منه، وقتی نگاهم به چهره عضبناک بابام افتاد خشکم زد که بابام... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb این داستان برای سال ۱۳۵۶ هست اون موقع گوشی همراه که هیچ تو روستاها خط تلفن هم نبود. برای همین از نامه نگاری استفاده میکردند😍 عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) یه لحظه به خودم گفتم حالا آدم ناراحت میشه ، بهش برمی‌خوره که خواستگاری که قرار بوده انجام بشه ، سر یک همچین موضوعی به هم بخوره ، اما نه انقدر که سوسن حس شکست عشقی به خودش گرفته . توی ذهنم دو دو تا چهار تا کردم که این موضوع رو ازش بپرسم چرا داری یه خواستگاری که انجام نشده رو انقدر بزرگش می‌کنی نشستم روی تختش و گفتم _سوسن جان شما همش دوبار همدیگه رو دیدید یعنی توی این دوبار انقدر تو به عرفان علاقه مند شدی؟ با شرمندگی توی چشم های من خیره شد _آبجی دوبار نبود با تعحب پرسیدم _عرفان که دو بار اومد خونه ی ما، شما هم در حضور ما همدیگر رو دیدید ریز سرش رو تکون داد _اینجا تو خونه آره اما.. اخم ریزی کردم _اما چی !!چرا حرفت رو خوردی؟ شرمنده سرش رو انداخت پایین _عرفان میومد دم مدرسه من رو میدید و گاهی در مورد زندگیمون با هم حرف میزدیم، عرفان به من میگفت تو بهترین دختر روی زمین هستی که قسمت من شدی..‌. عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌸🌸🌸🌸
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) با شنیدن این حرف‌ از زبان سوسن ماتم برد تو دلم گفتم خدایا یعنی تربیت من اشکال داشت یعنی من نتونستم درست آموزه‌های دینی رو به خواهرم بگم اگر هیچی رو قبول نکرده بود الان راحت می‌تونستم این حرف رو هضم کنم ولی هرچی فکر می‌کنم نمی‌تونم بفهمم چرا سوسن با یه مرد نامحرم قرار صحبت و دیدار گذاشته، سوسنی که حجابش حرف نداره چادرش رو ایرانی ساده انتخاب کرده نمازش رو اول وقت می‌خونه ، هم تو بسیج مدرسه ثبت نام کرده هم تو بسیج محل فعالیت داره سوسن متوجه تعجب و ناراحتی من شد آروم زمزمه کرد _آبجی در مورد من فکر بد نکن چون نیتم ازدواج بود باهاش صحبت می‌کردم و یا قرارهایی رو که می‌گذاشت قبول میکردم چون الان خیلی از دست سوسن ناراحت شدم نمی‌خوام باهاش بحث کنم و حرفی بزنم که هم برای سوسن بدآموزی داشته باشه و هم نارضایتی خدا رو، برای همین چشم هام رو بستم و سکوت کردم دستش رو گذاشت روی دستم _آبجی تو رو خدا با من اینجوری رفتار نکن من خیلی دوستت دارم فکر نمی‌کردم که کارم بد باشه با شنیدن این حرفش طاقت نیاوردم _اگه به نظرت کارت درست بوده پس چرا تا حالا در موردش با من صحبت نکردی اونم تویی که مو به مو من رو در جریان کارهات میگذاری دستهاش رو مشت کرد و با استرس جواب داد _چند بار اومدم بگم ترسیدم مخالفت کنی مکثی کردم و جواب دادم _چرا فکر می‌کردی من مخالفت می‌کنم انگار با این حرفم خوشحال شد و فکر کرد می‌خوام بگم اشکالی نداره تبسمی به لبش نشست _اگه بهت می‌گفتم ناراحت نمی‌شدی؟ نمی‌گفتی نامحرمید باهاش صحبت نکن؟ درخواست یک‌ مادر: امروز یه مادری سر درد دلش باز شد و گفت به دلیل فقر مالی نمی‌تونه برای دخترش گوشی بخره و دخترش تو مدرسه توسط همکلاسی‌هاش مورد تمسخر قرار گرفته که وقتای مجازی چون گوشی مامانت هوشمند نیست تو غایبی. بهش قول ندادم ولی با خودم گفتم شاید مثل اون بار، با دست های مهربونتون برای این دختر هم باهام همکاری کنید. ان‌شالله اگر مدد بدید تا نیمه‌ی شعبان دل این دختر رو شاد کنیم هر کس هر اندازه‌ که در توانش هست. فقط به این کارتم بریزید .❌ بزنید روش ذخیره میشه ۵۸۹۲۱۰۱۴۴۱۲۷۰۲۳۴ فاطمه علی کرم فیش رو هم برای خودم ارسال کنید @onix12 گوشی تهیه بشه عکس و فاکتورش رو براتون میفرستم کاملا تحقیق شده عزیزان بعد واریز حتما بگید برای گوشی عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) نفس عمیقی کشیدم لبم رو به دندون گرفتم نگاهی تو چشمای معصومش انداختم لب زدم _اگر می‌دونستم هرگز اجازه این کار رو بهت نمی‌دادم و تو رو از عواقب این کار با خبر می‌کردم الانت رو ببین این یکی از لطمه‌هایی که عرفان به تو زده با وجودی که زن داره اومده تو رو وابسته ی خودش کرده سوسن تو کوچکتر از اونی هستی که بهت بگم آینده‌ت رو خودت انتخاب کن چون می‌دونم درکی از آینده و زندگی نداری خرابش می‌کنی نابودش می‌کنی‌ آذر و ببین، بابا رو ببین. بابا عاشق آذر شد براش دون پاشید مال و اموالش رو به نامش زد خونوادش، مامان، من، تو، سارا همه رو زیر پاش لِه کرد آخرش چی شد؟ آذر فهمید اشتباه کرده، دو تا بچه از خودش گذاشت بچه‌هاش دارن بی‌ مادر بزرگ میشن فکر می‌کنی اینا رو آذر نمی‌دونه محالِ شبها راحت سرش رو زمین بگذاره چون نگران دختراشه ،از طرفی میخواد برگرده. از طرفی دلش راضی نیست چون به گفته خودش بابا پیر مرده‌. ببین آذر با تصمیم غلطی که گرفت چه بلایی سر ما آورد یک نفر که تصمیم اشتباه می‌گیره چه بخواد چه نخواد اطرافیاش رو درگیر می‌کنه. شاید تو دلت بگی به کسی چه ربطی داره زندگی خودمه، اما آیا کاری که بابا کرد به ما ربطی نداشت ماها رو درگیر نکرد کاری که آذر کرد به کسی ربطی نداشت پس این دو تا بچه چی ؟ فقط آدمای از خود راضی هستند که میگن به کسی ربطی نداره زندگی خودمونه چهره سوسن در هم رفت و پرسید _یعنی مانع ازدواج من و عرفان میشی؟ ساکت زل زدم توی چشماش دوباره سوالشو تکرار کرد فقط نگاهش کردم... ازدواج کردم و انقدر که امید رو دوست داشتم دلم میخواست فداش بشم انگار دیگه خودم رو فراموش کرده بودم هر رنگی که اون داشت لباس میپوشیدم هر غذایی که اون دوست داشت درست میکردم. چیدمان خونه رو به سلیقه اون میچیدم. مسافرت کجا بریم هیچ نظری نمیدادم میگفتم هر کجا که تو بگی بریم همونجا برام بهشته. با دختر خاله‌م ساناز خیلی صمیمی بودیم و من همه اینها رو براش تعریف میکردم و اونم با تایید هاش من رو تشویق به بیشتر گفتن از خواسته ها و نظر شوهرم میکرد و هر وقت ما رو دعوت میکرد خونشون دقیق همون رنگ و مدلی که شوهر من دوست داشت رو میپوشید و همون غذاهایی که شوهرم دوست داشت درست میکرد. یه روز که ناهار دعوت داشتیم خونشون دیدم امید نگاهش رو از ساناز برنمیداره. خیلی ناراحت شدم و سعی کردم خویشتن داری کنم که متوجه شدم... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) رو از من برگردوند زیر لب زمزمه کرد _پس می‌خوای مخالفت کنی از حرفی که زد انقدر عصبانی شدم که دلم می‌خواد با پشت دست بزنم تو دهنش دختره داره خودش رو بدبخت می‌کنه حالیشم نیست. از شدت عصبانیت دستم رو مشت کردم و همه تلاشم رو میکنم که متوجه عصبانیت من نشه بهش گفتم _سوسن جان تو در مورد آموزه‌های دینی اشتیاق نشون دادی و همه چی رو با کمال میل قبول کردی هیچی توی این خونه از نظر دینی به تو تحمیل نشد درسته؟ سرش رو به تایید حرف من تکون داد _آره خودم قبول کردم دوست داشتم و دوستم دارم _تو این چیزایی که من تلاش کردم به تو یاد بدم چیزی به اسم اینکه هر جا هوای نفست خواست گناه کنی خدا رو بذار کنار ،بود تیز نگاهشو داد به من و کمی بهم نگاه کرد و لب باز کرد _نه نبود مگه من کاری کردم _ارتباطت با نامحرم رو کار بدی نمی‌بینی شونه انداخت بالا _نه چون قصدم ازدواج بود مکثی کردم و نگاه عمیقی بهش انداختم _آها پس به نظر تو هدف وسیله را توجیه می‌کنه؟ _نمی‌فهمم این حرفت یعنی چی _یعنی اینکه ازدواج یک امر حلال و مقدسه و من می‌خوام به این امر الهی تن بدم و برای اینکه به خواسته ام برسم دست به هر کاری می‌زنم گره ای تو ابروهاش انداخت _آبجی مگه من چیکار کردم دو کلام با هم حرف زدیم _سوسن انقدر سعی نکن کار زشت خودت رو خوب جلوه بدی دو کلام حرف؟!تو انقدر با این پسره رفتی و اومدی تا بهش علاقه مند شدی من نمی دونم از چه راهی و با چه زبونی بهت حالی کنم کارت بد بوده سوسن ساکت شد و حرفی نزد بعد از چند لحظه سکوت بهش گفتم _دیگه هیچ قراری با این پسره نمیگذاری متوجه شدی _الان این که گفتی یه دستوره؟ ازدواج که کردم، خودمو یادم رفت. هر چی امید دوست داشت، همون می‌کردم. لباس، غذا، دکور خونه، حتی مسافرت، فقط می‌گفتم: "تو بگو کجا، همونجا بهشته!" ساناز، دخترخاله‌م، همیشه حرفامو با ذوق گوش می‌داد. ولی انگار فقط شنونده نبود… هر بار می‌رفتیم خونشون، همون رنگایی که امید دوست داشت می‌پوشید، همون غذاهارو درست می‌کرد. یه روز که دقت کردم، دیدم امید نگاهش از ساناز جدا نمی‌شه… همون لحظه یه چیزی فهمیدم که... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli ⛔️کپی حرام 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) ساکت خیره شد تو چشمای من، فهمیدم اصلاً متوجه اشتباهش نشده قصد قول دادنم نداره با ناراحتی از اتاقش اومدم بیرون تا علی نگاهش من افتاد پرسید _چی شد چرا انقدر گرفته ای نفس عمیقی کشیدم کنارش نشستم سرچرخوندم سمتش _عرفان می‌رفته جلوی مدرسه سوسن باهاش صحبت می‌کرده و یه چند باری هم باهاش قرار گذاشته جایی رفتن علی روی مبل جابجا شد _چی میگی سحر ریز سرم رو تکون دادم _درست شنیدی سوسن و عرفان بیرون همدیگه رو ملاقات می‌کردن عصبی زیر لب غرید _ای لعنت به تو عرفان کشدار صداش زدم _علی _جانم _به نظرت تربیت ما در مورد سوسن اشتباه بوده بعد از چند لحظه سکوت جواب داد _نه ما هرچی باید به سوسن یاد می‌دادیم یاد دادیم _پس چرا اینطوری شد؟ _هوای نفس برای همه هست گاهی افراد متدینم اشتباه می‌کنند سوسن نوجوونه و یه دختر نوجوون خوب، اما همه ما پامون لبه ی پرتگاهه و هر آن ممکنه سقوط کنیم برای همینه که میگن مراقبه و محاسبه داشته باشید آدم باید مرتب رفتارهای خودش رو مرور کنه و واجباتش رو سر وقت انجام بده، قرآن بخونه و ذکر بگه تا در دام هوای نفس گرفتار نشه _به نظرت الان در مورد سوسن و علاقه‌ش به عرفان چیکار کنیم؟ _با سوسن بیشتر صحبت کن سرم رو انداختم بالا و نفس بلندی کشیدم _فایده نداره چون متاسفانه باورش شده که عرفان دوستش داره _الان حرف حساب سوسن چیه؟ واقعا با این شرایط عرفان بازم میخواد این ازدواج سر بگیره ؟ فکر نمیکنم من بیشتر ناراحت این هستم که چرا سوسن نمی فهمه ارتباطش با نامحرم اشتباه بوده ازدواج که کردم، خودمو یادم رفت. هر چی امید دوست داشت، همون می‌کردم. لباس، غذا، دکور خونه، حتی مسافرت، فقط می‌گفتم: "تو بگو کجا، همونجا بهشته!" ساناز، دخترخاله‌م، همیشه حرفامو با ذوق گوش می‌داد. ولی انگار فقط شنونده نبود… هر بار می‌رفتیم خونشون، همون رنگایی که امید دوست داشت می‌پوشید، همون غذاهارو درست می‌کرد. یه روز که دقت کردم، دیدم امید نگاهش از ساناز جدا نمی‌شه… همون لحظه یه چیزی فهمیدم که دنیا رو رو سرم خراب کرد... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _این موضوع رو بالاخره متوجه میشه، مهم اینه که الان دیگه با عرفان قصد ازدواج نداشته باشه _نمی دونم چی تو کله‌ش میگذره فعلا که فاز شکست خورده های عاشق رو داره _سحرجان بهش فرصت بده، در مورد صحبت کردن و قرار گذاشتنشم سخت نگیر شاید واقعا فکر کرده که گناه نداره مثل خودت یادته وقتی که خودکشی می‌کردی تصورت این بود داری میری پیش خدا یه لحظه سنگینی شرایط اون روزها در دلم نشست چه روزهای تلخ و نفس گیری رو من گذروندم .علی درست میگه من اصلا فکر نمیکردم که کارم بد و از گناهان کبیره باشه نفس بلندی کشیدم _آره درست میگی من فکر میکردم که دارم میرم پیش خدا _خب شایدم الانم سوسن نمیفهمه که کارش گناه داشته و دیگه حرف تو رو سخت قبول میکنه چون فکر میکنه تو از روی تعصب داری بهش میگی نباید با عرفان قرار میگذاشتی _حالا باید چیکار کنیم؟ _تو نگران نباش بسپرش دست من تا هم عرفان رو بشونم سر جاش ، هم سوسن رو متوجه کار اشتباهش کنم _باشه من دیگه در رابطه با این موضوع با سوسن حرفی نمیزنم کمی خودش رو روی مبل جابه جا کرد _آفرین تو دیگه این کار سوسن رو به روش نیار رفتارتم باهاش عادی کن و مهربونی گذشته رو باهاش داشته باش ببین چه واکنشی ازش میبینی _گرچه خیلی برام سخته ولی همه تلاشم رو میکنم که به خودم مسلط بشم... از هرکی میپرسیدم دخترم کجاست و چی شده میگفتن آروم باش هیچی نیست جاریم آروم گفت ببین اول از همه بهت بگم که حال دخترت خوبه حتی ما باهاش حرف زدیم مثل اینکه میخواسته گوشت خورد کنه اتفاقی دستشو بریده و رگش پاره شده و خون زیادی از دست داده به محض اینکه اینو گفت فهمیدم چه اتفاقی افتاده و میخوان اروم اروم بهم بگن گفتم مگه میشه؟ چرا چرت و پرت میگی؟ ادم موقع گوشت خورد کردن انگشتشو می بره نه اینکه رگشو بزنه ... https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9 عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام ⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا