eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
9هزار دنبال‌کننده
42 عکس
24 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) کشدار گفتم _خب بعدش چی شد؟ _جلوی مدرسه کاری نکردم به خودم گفتم یه وقت پیش هم کلاسی هاش کوچیک نشه تعقیبشون کردم چند کوچه که از مدرسه فاصله گرفت به بابات گفتم کمربندتو ببند محکم بشین اول خواستم با سرعت بزنم پشت ماشینش اما یه لحظه گفتم نکنه سوسن کمربند نبسته باشه آسیب ببینه برای همین پیچیدم جلوش از ماشین پیاده شد اعتراض کنه من و باباتم از ماشین پیاده شدیم با بابات رفتیم سراغش بابات یه سیلی زد تو صورت عرفان و گفت دختر منو کجا میبردی عرفان دستپاچه که چی بگه من زنگ زدم پلیس خواهرت در ماشینو باز کرد فرار کنه که نکنه پلیس بیاد برای عرفان بد بشه حرفش که به اینجا رسید از خجالت آب شدم علی ادامه داد _بابات فوری رفت جلوی سوسن وایساد بهش گفت برو تو ماشین بابات مواظب بود سوسن از ماشین پیاده نشه عرفانم نمی‌تونست بره چون من پیچیده بودم جلوش از پشت سرم ماشین وایساده بود راه کلاً بسته شد تا پلیس اومد همونجا صورت جلسه کردیم همگی رفتیم کلانتری ماشین عرفان رو تو کلانتری نگه داشتن که بدن پارکینگ فعلاً هم نگهش داشتن تا قاضی پرونده دستور بده علی زل زد تو چشم های من پرسید _عرفان در مورد سوسن چی بگه خوبه؟ با شرمندگی سر تکون دادم _نمی‌دونم به افسر پرونده گفت _این دختره دست از سر من برنمی‌داره وگرنه من زن و زندگی دارم نگاهم رو دادم به سوسن ازش پرسیدم _آره ناراحت جواب داد نه خدا شاهده رو کرد به عرفان... عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) شما همیشه به من زنگ می‌زدی می‌گفتی بیام از در مدرسه ببرمت با هم صحبت کنیم من کی به شما پیام دادم یا زنگ زدم؟ عرفان جواب سوسن رو نداد رو کرد به بابات _تو اگر غیرت داشتی نمیگذاشتی دخترت سر سفره غریبه ها بززگ شه، من دلم برای دخترت سوخته که میخوام باهاش ازدواج کنم بعد به افسر کلانتری گفت _من از دست این آقا شکایت دارم به صورت من سیلی زده منم به احترام موی سفیدش بهش حرفی نزدم سحر انقدر بابات عصبانی شد خواست حمله کنه به عرفان بزنش که سرباز جلوش رو گرفت من به افسر پرونده گفتم _این آقا داره اراجیف میگه پدر خانم من از ایشون شاکی هست شما شکایت رو تنظیم کن _ازت ممنونم عل جان ببخشید که به زحمت افتادی نه سحر جان این چه حرفیه که میگی فقط خدا کنه سحر سر عقل بیاد و عرفان رو بی خیال بشه دستم رو گرفتم رو به آسمون _ان شاالله که بیخیال شه _سحر من مطمئنم که سوسن اگر با عرفان ازدواج کنه شش ماه هم نمیتونه باهاش زندگی کنه... منتظر جوابشم، اما صدیقه ساکت، نگاهش رو به زمینه . بهش گفتم: «سکوت نشونه رضایت درسته؟» هرچی صبر کردم، حرفی نزد. ملتمسانه گفتم: «یه حرفی بزن! یه چیزی بگو. می‌خوام دوباره واسطه بفرستم پیش بابات. باید مطمئن شم که تو هم دلت پیش من هست یا نه. اینطوری که تو ساکتی، منم بلاتکلیف میمونم همینطور ساکت به زمین خیره شده ناامید از شنیدن حرفی ازش، خواستم برم سمت تراکتورم که یه صدای ضعیف ازش شنیدم... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d داستانی زیبا از پسری که بر اثر حوادث پدر و مادرش رو از دست میده ولی با اراده قوی همه مشکلاتش رو پشت سر میزاره و حالا هم عاشق شده❤️ این داستان با تغییرات بسیار جزئی واقعی ایست😍 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _من میدونم ای کاش تو کله ی سوسن میرفت علی در ماشین رو بست اومدیم تو خونه قدم برداشتم سمت اتاق سوسن که علی صدام زد _سحر ولش کن بزار تنها باشه برگشتم سمتش _دلم شور میزنه میترسم حالش بد بشه سرش رو انداخت بالا _نه هیچیش نمیشه سفره ناهار رو آوردم رو کردم به علی _بزار صداش کنم بیاد غذا بخوره _من که میگم بزار تنها باشه ولی اگر تو اصرار داری برو صداش کن اومدم نزدیک اتاقش آروم زدم به در _سوسن جان آجی بیا ناهار صدایی نیومد دوباره صدا زدم صدای گرفته از گریه‌ش اومد _من میل ندارم شما بخورید _تو در رو باز کن بیا سر سفره اشتهات باز میشه با صدای محزونی گفت _آبجی ولم کن بیخیال من شو بزار تنها باشم حس کردم تنها باشه راحتتره اومدم سر سفره ناهار خوردیم علی رو کرد به من _میرم تو اتاق یکم استراحت کنم خیلی خسته شدم _باشه برو علی رفت سفره رو جمع کردم ظرفها رو شستم اعصابم خیلی به هم ریخته است دلم می‌خواد با سوسن حرف بزنم اونم رفته تو اتاق در رو بسته تو همین فکرها بودم که سوسن از اتاقش اومد بیرون سریع بلند شدم رفتم سمتش _خوبی عزیزم اشکهاش رو پاک کرد آروم لب زد _چرا عرفان با من این کارو کرد نفس عمیقی کشیدم _نگران نباش همه چی درست میشه چونه‌ش لرزید _حتی دل شکسته ی من ریز سرم رو تکون دادم _در طول زمان بله _زمانی که میگی چقدره؟ به خودت بستگی داره می‌تونه زود تموم بشه ‌میتونه سال‌های سال بمونه انتخاب با خودته... منتظر جوابشم، اما صدیقه ساکت، نگاهش رو به زمینه . بهش گفتم: «سکوت نشونه رضایت درسته؟» هرچی صبر کردم، حرفی نزد. ملتمسانه گفتم: «یه حرفی بزن! یه چیزی بگو. می‌خوام دوباره واسطه بفرستم پیش بابات. باید مطمئن شم که تو هم دلت پیش من هست یا نه. اینطوری که تو ساکتی، منم بلاتکلیف میمونم همینطور ساکت به زمین خیره شده ناامید از شنیدن حرفی ازش، خواستم برم سمت تراکتورم که یه صدای ضعیف ازش شنیدم... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d داستانی زیبا از پسری که بر اثر حوادث پدر و مادرش رو از دست میده ولی با اراده قوی همه مشکلاتش رو پشت سر میزاره و حالا هم عاشق شده❤️ این داستان با تغییرات بسیار جزئی واقعی ایست😍 عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
هنوز وصیت‌نامه ننوشتی؟ خب چرا؟ وقتی این همه حرف برای دور و بری‌هات داری و می‌خوای به یادگار بذاری براشون؛ و حالا که نرم افزار وصیت‌نامه در اختیار توست، چرا زودتر اقدام نمی‌کنی؟ نترس! عمرت کم نمی‌شه؛ برعکس، هر کس وصیت‌نامه بنویسه عمرش طولانی‌تر می‌شه. اینجوری حواست به حساب و کتاب‌های زندگی‌ات هم هست و زندگی با هدف‌تری خواهی داشت. پس معطل نکن! «وصیت‌نامه» رو از توی بازار دانلود کن. دانلود از کافه بازار https://cafebazaar.ir/app/ir.vasiyyatname.twa عضویت در کانال 👇 @vasiyyatname_app
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _آبجی چرا اینطوری شد مهربون فقط نگاهش کردم چون الان زمانی نیست که بخوام نکوهشش کنم سکوت من رو که دید گفت _حتما میخوای بگی اشتباه از خودتِ که با نامحرم قرار ملاقات گذاشتی و باهاش صحبت کردی با این حرفش من رو تو منگنه گذاشت اگه بگم آره خب الان اوضاع روحی خوبی نداره که اینطوری بخوای باهاش حرف بزنی اگه بگم نه که دروغ گفتم. در حالی که تقصیر خودشه، بهش گفتم _یکی اینکه اگه قرارهای دیدارش رو قبول نکرده بودی الان مشخص می‌شد که این بچه خوبی نیست و انقدر بهش علاقمند نشده بودی که این همه رنج بکشی دومنم قطعاً اگر کسی از طریق نافرمانی خدا بخواد به چیزی برسه براش تبعات داره مکثی کردم و ادامه دادم _سوسن جان صبر داشته باش بهت که گفتم زمان همه چی رو حل می‌کنه خودش رو انداخت تو بغل من به احساسش پاسخ دادم و به آغوش کشیدمش شروع کردم به نوازش کردن موهاش و زمزمه کردم انقدر سخت نگیر سعی کن فراموشش کنی همه چی درست میشه از آغوشم جدا شد نگاهش رو داد به من _داره از خودم بدم میاد _چرا عزیزم؟ لب‌هاش رو جمع کرد چشم هاش رو بست قطرات اشک از گوشه چشمش بیرون ریخت _چونکه من دوستش دارم ابرو دادم بالا و متعجب پرسیدم _با اینکه تحقیرت کرده و اینکه تقصیرات را انداخته گردن تو بازم دوستش داری؟ سرش رو به نشونه تایید تکون داد موجی از حرف‌ها و سرزنش‌ها تو ذهنم اومد بهش بگم... ادامه دارد... کپی حرام ⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
11.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک کار تمیز فرهنگی ⛔️⛔️ بایکوت کالاهای اسراییلی. آفرین بر سازندگان این کلیپ👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا