#روضه_حضرت_رقیه
( سلام الله علیها )
#استاد_حاج_اسماعیلی
خیلی ها حاجت دارند ، خیلی ها مریض دارند ، خیلی ها گرفتارند ، بگم ؟ خیلی ها هنوز #کربلا نرفتند ؟ خیلی ها رفتند و این عقده باز به دلشون مونده ... امشب بگیر ، دامن این دُردانه رو ، هر چه میخوای ازین خانم بگیر ...
#بابا_جان
هم « نا » ندارم
هم بس که دنبالت دویدم
« پا » ندارم ...
با این همه زخم
دست کمی از مادرت
زهرا ندارم
تنها نشستم
حتی به قول دختران
بابا ندارم ؟
داری میایی
باید که چادر سر کنم
اما ندارم ؟
شرمنده بابا ،
غیر ازخرابه ،
من برایت جا ندارم ؟
یا عمه ، یا تو
یا آرزوی مرگ دارم
یا ندارم ؟
سر رو که تو بغل گذاشت ، اول بزارید عین مقتل رو بخونم ، مرحوم طُریحی ، این طور مینویسه : طبق سر رو که جلو این بچه گذاشتند :
« فرفعته من الطّشت حاضنة له » سر رو بلند کرد ، یه اصطلاحی داره ، میگه سر رو به آغوش گرفت ، مثل مادری که بچه شو بغل میگیره ، چی میخای بگی ؟ چی ازین جمله میفهمی ؟؟
آخه هر وقت راه میرفت ، حسین یه نگاه به قدوبالاش میکرد ، صدا میزد زینب : ببین چقدر شبیه مادرم راه میره ... وقتی شیرین زبونی میکرد ، زینب نگاش میکرد ، حسین ، ببین چقدر شبیه مادرم حرف میزنه ... خیلی شبیه مادرش فاطمه ست
اما مادرش فاطمه هم « اُم ابیها » بود ، مادرِ پدر بود ، رقیه هم میخواد برا بابا مادری کنه ، سرِ بابا رو مثل مادر ، توو آغوش گرفته ، با سر دردو دل میکنه ...
اما دلت قُرص
یک لحظه هم
ترس از حرامی ها ندارم ؟
دیدی خمیدم
اینقدر سیلی زد
که جایی را ندیدم ؟
میخام روضه بخوانم ، سرِ بابا رو به آغوش گرفته ، میگن خرابه تاریک بوده ، شاید چشم چشمی رو نمیدید ، اما اگه مشعلی هم بود ، این دختر دیگه چشماش جایی رو نمیدید ، پس چی کار کرد ؟ شروع کرد سرِ بابارو با دستاش نوازش کردن ... ، حالا تصور کن ... دستا میرسه به موهای سوخته ی بابا ، چرا موهات سوخته بابا ؟ دستشو میزاره رو سرِخودش ، بابا ببین موهای منم سوخت ... دستاش میاد جلوتر ، میرسه به پیشونی بابا ، دید پیشونی هم شکسته ، دستشو گذاشت رو سرِ خودش ، بابا ببین سرِ منم با سنگ زدن بابا ... دست اومد پایین تر ، رسید به لب و دندانِ بابا ... بابا دیدم توو مجلسِ اون حرامی ، وقتی قرآن میخوندی ، با چوب میزد ...حسییین ... آروم آروم دست رسید به حنجرِ بریده ، چند جمله توو مقاتل آوردن ، این دختر به زبان آورد و دیگه طاقت نیاورد ، اول جمله ای که گفت ، دست به رگهای بریده ی بابا رسیده ، صدا زد :
مَن ذا الذي قطع وريدك ؟ يا أبتاه ، مَن ذا الذي أيتمني على صغر سنّي ...
بابا بابا ... یه وقت دیدن دیگه صدای سه ساله نمیاد ، زینب اومد ، دید دستاشو حلقه کرده دور سرِ بابا ، این قده گریه کرده ، از غُصه دق کرده ، دیگه نفس نمیکشه ، هر جا نشستی ، سه مرتبه صدا بزن یا حسییین ...
( منبع : المنتخب في جمع المراثي و الخطب ، طُريحي ، ص 136-137 )
بیش از 500 مداحی و اشعار و مرثیه را در نوای مقتل در ایتا و تلگرام ببینید.
با هشتک #اربعین
کانال نوای مقتل تلگرام
https://t.me/navayemaqtal
نوای مقتل
ایتا
@Navaymagtal