چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#ششم
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_شصتم
هیچوقت فکرش را هم نمیکردم سجادی که همیشه سر به زیر است ، روزی آنقدر محکم به من امر کند که نتوانم از دستورش سرپیچی کنم .
برای یک لحظه یاد روزی می افتم که بی اجازه به اتاق سجاد رفتم و به وسایلش سرک کشیدم .
چقدر سجاد در حقم بزرگی کرد و ماجرا را به هیچکس نگفت و حتی به روی خودش هم نیاورد ، تا حدی که باعث شد من هم ماجرا را به کلی فراموش کنم .
لبخندم را از گوشه ی لبم جمع میکنم و سعی میکمم دیگر به سجاد فکر نکنم .
کل شب را داشتم به او فکر میکردم و این کار درستی نیست .
امشب ما بین افکارم اورا تحسین کردم و احساس کردم او یک مرد به تمام معناست .
این فکر ها من را میترساند .
میترسم اگر کمی دیگر افکارم ادامه پیدا کند به نتیجه ی دیگری برسم .
میترسم دیگر سجاد را مثل برادر خودم ندانم ؛ میترسم دلم میش او گیر کند .
سریع سرم را تکان میدهم تا این افکار از سرم بپرند و به خودم نهیب میزنم
+سجاد همیشه برادرت بوده و برادرت خواهد بود دقیقا مثل شهریار .
سعی میکنم مغزم را خالی کنم
چشم های را دوباره میبندم و کم کم از خواب استقبال میکنم .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
بعد از دو هفته استراحت و خانه نشینی بلاخره آتل پایم را باز میکنم و نخ بخیه هایم را میکشم .
دوباره به زندگی عادی بر میگردم و کار های روزمره ام را انجام میدهم .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
نگاهم را دور تا دور پاساژ میگردانم و به سمت یک ساعت فروشی میروم .
در را آزام هل میدهم و وارد میشوم .
پسر جوانی که پشت میز نشسته می ایستد و با رویی گشاده میگوید
_سلام ؛ بفر مایید خوش آمدید .
نزدیک ویترین میشوم و رو به پسر میگویم
+سلام ؛ من یه ساعت می خواستم برای یه آقایی با ۲۰ سال و خورده ای سن . میتونید راهنماییم کنید ؟
لبخند تصنعی میزند
_بله البته ؛ سلیقشون چجوریه ؟ مثلا اسپرت دوست دارن یا مجلسی ؟
کمی فکر میکنم
+مجلسی باشه بهتره
سر تکان میدهد و چند مدل ساعت روی میز میگذارد .
با دقت ساعت ها را بررسی میکنم که صدای موبایلم بلند میشود .
موبایل را از کیفم بیردن می آورم و به صفحه آن چشم میدوزم .
شماره ی نا شناسی روی صفحه به چشم میخورد .
بی خیال رد تماس میزنم و موبایل را داخل کیف می اندازم .
🌿🌸🌿
《تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد》
عماد خراسانی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_شصت_یکم
صدای موبایلم بلند میشود.
موبایل را از کیفم بیرون می آورم و به صفحه ی آن چشم میدوزم .
شماره ی ناشناسی روی صفحه به چسم میخورد .
بیخیال رد تماس میزنم و موبایل را داخل کیف می اندازم .
بعد از چند ثانیه دوباره صدای زنگش بلند میشود .
کلافه موبایل را در می آورم ، میخواهم رد تماس بزنم اما پشیمان میشوم .
از فروشنده عذر خواهی میکنم و از مغازه خارج میشوم .
تماس را وصل میکنم و بی حوصله جواب میدهم
+الو
صدای پر بغض و گرفته ی شخصی در گوشم میپیچد
_الو نورا . تر خدا کمکم کن !
صدا برایم آشناست اما نمیتوانم صاحب صدارا تشخیص بدهم . با استرس میگویم
+بلخشید به جا نیاوردم ؟
بغض میترکد و با گریه میگوید
_منم نازنین تر خدا کمکم کن
زیر لب زمزمه میکنم
+نازنین ؟
تازه او را بیاد می آورم
+چی شده ؟
_اینا منو گرفتن تر خدا....
صدای نازنین قطع میشود و بعد صدای دورگه ی مردی به گوشم میخورد
_خوب گوش کن ببین چی میگم .
اگه تا سه ربع دیگه خودتو رسوندی که هیچ ولی اگه نرسوندی این خانم کوچولو بخاطر تو جونش رو از دست میده .
قبل از اینکه بتوانم چیزی بگویم تلفن قطع میشود .
چرا نازنین باید بخاطر من جانش را از دست بدهد ؟
چرا نازنین را گروگان گرفته اند ؟
اصلا تا نیم ساعت دیگر کجا باید بروم ؟ آن مرد که آدرسی به من نداده !
به خودم می آیم . چند دقیقه ایست که فقط با بهت به صفحه ی خاموش موبایل خیره شده ام .
سریع موبایل را روشن میکنم تا با آن مزد تماس بگیرم اما قبل از اینکه رکمه ی تماس را فشار بدهم متوجه میشوم شماره برای یک تلفن عمومیست.
پوفی میکنم و موبایل را خاموش میکنم .
صدای پیام از موبایل بلند میشود سریع پیام را باز میکنم .
پیام از شماره ناشناسی هست .
در پیام آدرسی نوشته شده .
مجددا از همان شماره پیام دیگری می آید
{فقط سه ربع فرصت داری . اگه یه دقیقه هم دیر برسی دیگه نازی رو نمیبینی . اگه کسی رو همرات ببینم یا ببینم پلیس باهات هست باید فاتحه ی این خانوم کوچولو رو بخونی}
برای چند لحظه مغزم قفل میکند .
🌿🌸🌿
《ناز کنی ، نظر کنی ، قهر کنی ، ستم کنی
گر که جفا ، گر که وفا ، از تو حذر نمیکنم》
مولانا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نوید دلها 🫀🪖
🌱#عفیفه...✿𝆬... اینقسمت! :) #بیشڪحسینجنسغمشفرقمیڪنـد🌿 🕊...' روزی..بآنویِعالمیان پـدرمه
🍀#عفیفه...✿𝆬...
#جذآبترینایزندگیبآنو
اینداستان! =))
مهربآنترینانسان..(:
: ) امامحسن{ع}وارداتاقِمادرشـد.
بانو را دیـدڪـهدر رڪوعِنمـاز..
زن و مـرد مومنرا بـهاسمناممیبـرد و
برایهمـهآنها ومشڪلاتشاندعایبسیارمیڪنـد.
: )' امامحسنمتوجـهشد،مادرگرامیشان
برایهمـهدعامیڪند الا خـودش:)
عرضڪـرد: مادرم! چـرا درڪنارِدعابرایِ
دیگران،ڪمیبرایخودتدعانمیڪنـی؟!
*..بآنویعالمیانعـرضهداشت:
میوهدلـم؛ازمنایـنرابیآموز..
همـیشـهاولدعابرایِنیازمندانومشڪلدارها
وملتمسهایِدعا؛سپسبرایخود..(:
#الجآرثـمالـدار!..
🌱. برایغریبـیاتخونبباریـم
بـرایمردمحتیدرپنهانـیوعبادتهایت..
مهربانتـر از مآدر بـودی.
اما همـینمردم؛بعدشهادتپدرت،
حتـیاشڪهایتبرایشانسنگینبود!
اما تـو حتـی با وجودِ درد وپهلویِشڪسته
بآز هـممانند همیشـهبرایشاندعاڪردی:)
#آهازغربـت
._ڪپیصلواتینذرفرج
🍀#اللهمعجللولیڪالفرج.... 🌿'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداحافظ رفقا !
ما که رفتیم بهشت
دنیا هم مفت چنگ اهلش ...
#شهیدنویدصفری🌹
#شهیدرسولخلیلی🌹
❤️هرکسی با هر شهیدی خو گرفت روز محشر آبرو از او گرفت❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
کیگفتهمرده؟
عَلمزمینخورده!
مگهشهیدمیمیره...؟🕊
https://eitaa.com/Navid_safare
اندڪیچشمهایتان رابهمنقرضمیدهید؟
میخواهمببینمدنیاراچگونهدیدید
ڪهازچشمـتان افتاد . . .)))))
https://eitaa.com/Navid_safare
ارسالی یکی از بزرگواران در مورد کتاب شهید نوید🥲🤍
راست میگی به خدااااا
حرف دلمو زدی...
عاقبتت بخیر😍❤️
https://eitaa.com/Navid_safare