eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
نوید دلها 🫀🪖
🌙 #نمازشب ✨: 🌟‍ #نماز_شب🌙 موجب رضايت پروردگار 😍، 💝 دوستى فرشتگان🧚🏻‍♂ سنت پيامبران💫 نور معرفت🌈 ريش
کسی از در خونه این خاندان دست خالی نمیره مطمئن باشین خودمون رو عزیز کنیم براشون تمام تلاشمون رو بکنیم یکم رو سیاهیامون رو کم کنیم با میتونیییم بخونیم بشینیم و ببینیم چقدر کمتر میشه موقعیت هایی که باعث میشن جلوی خالق و این خاندان روسیاه قرار بگیریم رفیق بخون 😢 ۳ رکعتم شده بخون اصلا ۱ رکعتم ک شده بخون ولی به شیطون و خودت ثابت کن برا خداااااااا این نفس رو میشکونی از ی خواب‌ کوچیک‌ نتونیم‌ دل‌ بکنیم ک دیگ‌هیچی🥺💔 https://eitaa.com/Navid_safare
دشمن شاید بتواند قلب مرا از درون سینه‌ام خارج کند🫀! ولی مهر تو از قلب من خارج شدنی نیست💌🌿... 🌻🍃در کنار هم : https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چله به نیابت از هدیه به(ع) و حاجت روایی شما بزرگواران روز https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
بزارین هی رجز بخونن ، همین که اجازه‌ی رو تو بستر شبکه‌های اجتماعی‌شون نمیدن یعنی شهید سلیمانی ، از سردار سلیمانی براشون خطرناک‌تره...!🙂✌🏼 [گرچه‌ با خصم‌ ز ما یار عزیزی‌ بگرفتید خواهیم‌ گرفت‌ جان‌ شما را ، گرفتید؟!] ❤️ 🇮🇷 🌼محفلِ‌شهید‌نویدِ‌جان؛ https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید🍀 •○🕊❤️○• اگر چه سخت است... اما دلتنگ طُ بودن، عجب حال قشنگیست!(: https://eitaa.com/Navid_safare
شَهد شیرین شهادت را کسانی مچشند که شهد شیرین گناه را نچشیده باشند....🍃 🥀 🥀
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_شصت_دوم برای چند لحظه مغزم قفل میکند . قطع به یقین پیام از طرف آن مرد است . سریع به شماره زنگ میزنم اما رد تماس میزند . چند بار دیگر هم این کار را تکرار میکنم اما باز هم رد تماس میزند . عصبی از پاساژ خارج میشوم و بدون در نظر گرفتن جوانب تاکسی دربستی میگیرم و به سمت آدرس حرکت میکنم . درست است که از نازنین خوشم نمی آید اما نمیتوانم بگزارم بخاطر من آسیب ببیند . از شهر خارج میشویم و بعد از ۴۰ دقیقه به مقصد میرسیم . به مکان خاکی و خالی از هر چیزی میرسیم که جز یک ساختمان نیمه کاره و متروکه چیز دیگری در اطراف دیده نمیشود . حتی ساختمان در هم ندارد ! بعد از حساب کردن کرایه با قدم هایی آرام به سمت ساختمان میروم . چرا بی گدار به آب زدم ؟ چرا با کسی مشورت نکردم ؟ از کجا معلوم حقیقت داشته باشد ؟ اما بعید میدانم التماس های عاجزانه نازنین دروغ بوده باشند دوباره سوال های مختلف در مغزم تاب میخورند . از این همه بیفکری ام به حال خودم تاسف میخورم . روبه روی ساختمان می ایستم . بین رفتن و نرفتن مانده ام . عقل میگوید نرو خطرناک است اما دلم میگوید برو ممکن است نازنین آسیب ببیند . دل به دریا میزنم و تصمیم به رفتن میگیرم . اما قبل از رفتن به هشدار عقلم گوش میکنم و موبایل را از کیفم در می آورم و شروع به نوشتن برای شهریار میکنم {سلام شهریار . دو ساعته دیگه به خونمون زنگ بزن اگه کسی ازم خبر نداشت به آدرسی که این پایین میفرستم تنهایی ّبیا} دکمه ی ارسال را میزنم و موبایل را سر جای قبلی اش برمیگردانم . شهریار تنها کسی ست که میدانم زودتر از دوساعت نمی آید اگر به بقیه بگویم هول میکنند و زودتر از موعد میایند . نفس عمیقی میکشم و وارد ساختمان میشوم . پله ها را آرام یکی پس از دیگری طی میکنم و به طبقه ی اول میرسم . در باز میشود انگار کسی پشت در ایستاده . با پاهایی لرزان از پاشنه ی در عبور میکنم که یکهو پارچه ی سفیدی روی دهانم قرار میگیرد . نازنین را میبینم که خندان من را نگاه میکند و تا میخواهم جیغ بکشم از حال میروم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ چشم هایم را آرام باز میکنم . کمی گیج و منگ هستم . همه چیز در ذهنم تداعی میشود . نگاهی به خودم میاندازم . پاها و دست هایم بسته شده اند . با صدای پوزخندی سر بلند میکنم . نازنین دور تر از من روی اپن نشسته و با تمسخر من را نگاه میکند . 🌿🌸🌿 《زِ تمام بودنی ها تو فقط از آن من باش که به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد》 حسین منزوی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸