نوید دلها 🫀🪖
🌙 #نمازشب ✨: 🌟 #نماز_شب🌙 موجب رضايت پروردگار 😍، 💝 دوستى فرشتگان🧚🏻♂ سنت پيامبران💫 نور معرفت🌈 ريش
کسی از در خونه این خاندان دست خالی نمیره
مطمئن باشین
خودمون رو عزیز کنیم براشون
تمام تلاشمون رو بکنیم یکم رو سیاهیامون رو کم کنیم با#نمازشب میتونیییم
#نمازشب بخونیم بشینیم و ببینیم چقدر کمتر میشه موقعیت هایی که باعث میشن جلوی خالق و این خاندان روسیاه قرار بگیریم
رفیق بخون 😢
۳ رکعتم شده بخون
اصلا ۱ رکعتم ک شده بخون
ولی به شیطون و خودت ثابت کن برا خداااااااا این نفس رو میشکونی
از ی خواب کوچیک نتونیم دل بکنیم ک دیگهیچی🥺💔
https://eitaa.com/Navid_safare
دشمن شاید بتواند
قلب مرا از درون سینهام خارج کند🫀!
ولی مهر تو از قلب من خارج شدنی نیست💌🌿...
#جانفدا
🌻🍃در کنار هم :
https://eitaa.com/Navid_safare
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#هشتم
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در بهار آزادی جای شهدا خالی...💔🖤🌱
🍀شادی روح شهدا صلوات🍀
#جان_فدا
https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشـب تو را چگـونه آرزو کـنم...🖤🍀🖤🍀🖤
#حاج_قاسم
https://eitaa.com/Navid_safare
بزارین هی رجز بخونن ،
همین که اجازهی#نشر_عکسهای_حاجی رو
تو بستر شبکههای اجتماعیشون نمیدن
یعنی شهید سلیمانی ، از سردار سلیمانی براشون خطرناکتره...!🙂✌🏼
[گرچه با خصم ز ما یار عزیزی بگرفتید
خواهیم گرفت جان شما را ، گرفتید؟!]
#جانفدا ❤️
#لبیک_یا_خامنهای 🇮🇷
🌼محفلِشهیدنویدِجان؛
https://eitaa.com/Navid_safare
شهید#نویدصفری🍀
•○🕊❤️○•
اگر چه سخت است...
اما دلتنگ طُ بودن،
عجب حال قشنگیست!(:
https://eitaa.com/Navid_safare
شَهد شیرین شهادت را
کسانی مچشند که
شهد شیرین گناه را
نچشیده باشند....🍃
#سرداردلها🥀
#شهیدنوید🥀
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_شصت_دوم
برای چند لحظه مغزم قفل میکند .
قطع به یقین پیام از طرف آن مرد است .
سریع به شماره زنگ میزنم اما رد تماس میزند .
چند بار دیگر هم این کار را تکرار میکنم اما باز هم رد تماس میزند .
عصبی از پاساژ خارج میشوم و بدون در نظر گرفتن جوانب تاکسی دربستی میگیرم و به سمت آدرس حرکت میکنم .
درست است که از نازنین خوشم نمی آید اما نمیتوانم بگزارم بخاطر من آسیب ببیند .
از شهر خارج میشویم و بعد از ۴۰ دقیقه به مقصد میرسیم .
به مکان خاکی و خالی از هر چیزی میرسیم که جز یک ساختمان نیمه کاره و متروکه چیز دیگری در اطراف دیده نمیشود .
حتی ساختمان در هم ندارد !
بعد از حساب کردن کرایه با قدم هایی آرام به سمت ساختمان میروم .
چرا بی گدار به آب زدم ؟
چرا با کسی مشورت نکردم ؟
از کجا معلوم حقیقت داشته باشد ؟
اما بعید میدانم التماس های عاجزانه نازنین دروغ بوده باشند
دوباره سوال های مختلف در مغزم تاب میخورند .
از این همه بیفکری ام به حال خودم تاسف میخورم .
روبه روی ساختمان می ایستم .
بین رفتن و نرفتن مانده ام .
عقل میگوید نرو خطرناک است اما دلم میگوید برو ممکن است نازنین آسیب ببیند .
دل به دریا میزنم و تصمیم به رفتن میگیرم .
اما قبل از رفتن به هشدار عقلم گوش میکنم و موبایل را از کیفم در می آورم و شروع به نوشتن برای شهریار میکنم
{سلام شهریار . دو ساعته دیگه به خونمون زنگ بزن اگه کسی ازم خبر نداشت به آدرسی که این پایین میفرستم تنهایی ّبیا}
دکمه ی ارسال را میزنم و موبایل را سر جای قبلی اش برمیگردانم .
شهریار تنها کسی ست که میدانم زودتر از دوساعت نمی آید اگر به بقیه بگویم هول میکنند و زودتر از موعد میایند .
نفس عمیقی میکشم و وارد ساختمان میشوم .
پله ها را آرام یکی پس از دیگری طی میکنم و به طبقه ی اول میرسم .
در باز میشود انگار کسی پشت در ایستاده .
با پاهایی لرزان از پاشنه ی در عبور میکنم که یکهو پارچه ی سفیدی روی دهانم قرار میگیرد .
نازنین را میبینم که خندان من را نگاه میکند و تا میخواهم جیغ بکشم از حال میروم .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
چشم هایم را آرام باز میکنم .
کمی گیج و منگ هستم .
همه چیز در ذهنم تداعی میشود .
نگاهی به خودم میاندازم . پاها و دست هایم بسته شده اند .
با صدای پوزخندی سر بلند میکنم .
نازنین دور تر از من روی اپن نشسته و با تمسخر من را نگاه میکند .
🌿🌸🌿
《زِ تمام بودنی ها تو فقط از آن من باش
که به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد》
حسین منزوی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸