eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
••📿🕊•• امام صادق-ع: نماز شب⬇️ چشم را روشن می‌کند✨ صورت را⇦زیبا می نماید😌 اخلاق را⇦نیکو می‌کند🍃 رزق و روزی را⇦پاک میسازد💫 قرض ها را⇦ادا میکند💸 غصه ها را⇦برطرف می نماید😍 بر شما باد به نماز شب که سنت پیامبر شما و ادب صالحین و دور کننده درد ها از بدن شما است🌹 دردهای اهل نماز شب از دیگران کمتر است ‌ خود نماز شب بسیاری دردها را معالجه میکند👌 بدن اهل نماز شب صحیح و سالم تر از دیگران است😇 🕊📿
مردی خدمت پیامبر اکرم(صل‌الله‌علیه‌وآله) رسید و پرسید : بهترین مردم کیست؟ ❤️حضرت فرمود : آن کس که بیشتر امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کند و آن کس که از همه پرهیزگارتر باشد. 📚مجمع‌البیان‌ج۱ص۴۸۴ کانال‌شهیدنویدصفری
چله😍 روز: چهاردهم به نیت:↷ شهید حسین همدانی💚 ۱_تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) ۲_حاجت روایی شما بزرگواران ۳_عاقبت بخیری همه جوونااا کانال رسمی شهید نوید صفری♥️
چله به نیابت از هدیه به(ع) حاجت روایی شما بزرگواران😍 روز: دهم ڪانال رسمـے شهیـد نوید صفرے♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_2221252375.mp3
9.72M
6⃣1⃣💬 قرائت دعای "عهــــد" 🎧 با نوای استاد فرهمند هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه 🌿لینک متن دعای عهد👇 https://eitaa.com/shahid_nourozi/2388
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوید دلها 🫀🪖
حُسین‌(ع) گفتن‌ما‌✨ از عنایت💚 حَسن(ع) است...
💌: امام زمان ارواحنا فداه مــنتظر شماست🖐 قلب خود را پاک‌ کنید❤️ و همچنان مـحکم واسـتوار بر عقیده و ایمانِ خود باشید💪 و زمان را برایِ ظهور حضرتش مـهیا سازید! مگر نمـی‌بینی که ظلم، سراسـر گیتی را فرا گرفته است🌘🥷 و مــهدی فاطمه سرباز مـی‌طلبد⁉️ ⛅️
_ ازآیت‌اللّٰھ‌بھجت‌‹ره›پرسیدند : امام‌زمان‌‌‹ع›ڪجاست؟! فرمودند :آقادرقلب‌هاے شماست؛♥️ مواظب‌باشیدبیرونش‌ نڪنید:)..! _ ⛅️
به وقت ﴿ گام های عاشقی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت84 روی تخت کنار حوض نشستیم ده دقیقه ای سکوت کردیم که سعید شروع کرد به حرف زدن اصلا نمیفهمیدم چی میگه فکرم فقط به دورو اطرافم بود و اصلا بهش نگاه نمیکردم یه ربع یه ریز فک میزد یه پوفی کشیدم که سکوت کرد سعید: شما نمیخواین چیزی بگین؟ - نه سعید : یعنی شما هیچ معیاری واسه ازدواج ندارین؟ - من اینجام که فقط بشنوم نه اینکه حرفی بزنم ،اگه حرفاتون تمام شده بریم داخل سعید حرفی نزد و بلند شدیم و رفتم وارد خونه شدیم لیلا خانم گفت: خوب چی شد به نتیجه ای رسیدین ؟ سعید که انگار دلخور بود چیزی نگفت که مامان گفت : به همین زودی که نمیشه حرفی زد ،بزاریم این دوتا جوون فکراشونو خوب بکنن... حاج مصطفی هم حرف مامان و تایید کرد و بلاخره بعد از یه مدت بلند شدن و رفتن منم رفتم سمت اتاقم مشغول جمع کردن اتاقم شدم یعنی تا ۱۲ شب فقط داشتم اتاقمو تمیز میکردم اینقدر خسته بودم که زود بیهوش شدم با برخورد نور خورشید از گوشه پنجره اتاقم به چشمام بیدار شدم به ساعت گوشیم نگاه کردم ساعت ۱۱ بود بلند شدم رفتم دست و صورتمو شستم بعد به سمت آشپز خونه برای خوردن صبحانه رفتم مامام درحال آشپزی کردن بود - سلام ،صبح بخیر مامان چپ چپ نگاهم کرد : الان ظهره خانوووم - مادر من آدم هر موقع بیدار بشه میشه صبح حالا میخواد بعد ظهر باشه یا ظهر مامان: چی بگم ولا،هر چی بگم باز تو حرف خودت و میزنی ،برو صبحانه تو بخور - چشم،امیر و سارا هنوز خوابن؟ مامان: نه ،رفتن خونه سارا ا - آها 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت85 مشغول صبحانه خوردن شدم که مامان اومد کنارم نشست از لبخند مرموزانه ای که به لب داشت خندم گرفت - چیزی شده؟ مامان: نظرت درباره پسر حاج مصطفی چیه؟ به دل من که نشست ،پسر خوبه! - عع پس مبارکتون باشه.. مامان: کوووووفت،به چشم به پسرم گفتم - مامان جان من اصلا ازش خوشم نیومد،خیلی پرحرفه،مثل خاله زنک ها یه ریز فک میزد مامان: این چه طرز حرف زدنه در مورد پسر مردم - من گفته بودم که قصد ازدواج ندارم ،اصرار شما بود که بیان مامان: خدا چیکارت کنه آیه ،الان به بابات چی بگم؟ - بگو آیه ازش خوشش نیومد مامان: این شد دلیل؟ - به قول خودتون بگین به دلش ننشست مامان : من از دست تو آخر دق میکنم - خدا نکنه مامان خوشگلم ،دشمنات دق کنن ،من برم یه عالم کار دارم روز آخر تعطیلات بود و کلی درس رو هم تلمبار شده بود سخت مشغول خوندن بودم بابا که اومد خونه از ترس اینکه باز سوال پیچم نکنه از اتاقم بیرون نرفتم هر موقع که خواب بود ،تن تن میرفتم آشپز خونه یه چیزی میخوردم و دوباره میرفتم داخل اتاقم صبح زود از خواب بیدار شدم و لباسامو پوشیدمو کیفمو برداشتم ازلای در نگاه کردم بابا هنوز داخل خونه بود داشت صبحانه شو میخورد منتظر شدم که بابا بره تا از اتاق بیرون برم روی تخت با گوشیم ور میرفتم که صدای در خونه رو شنیدم رفتم کنار پنجره پرده رو کنار زدم دیدم بابا از خونه رفت بیرون تن تن از اتاق رفتم سمت آشپز خونه - سلام مامان: سلام صبح بخیر ایستاده چند تا لقمه گرفتم خوردم مامان: خو مثل آدم بشین صبحانه تو بخور - دیرم شده مامان جان یه لقمه بزرگ گرفتم و از مامان خداحافظی کردمو رفتم کفشمو پوشیدمو از خونه زدم بیرون همینجور که لقمه رو میخوردم رسیدم سر جاده یه دربست گرفتم رفتم سمت دانشگاه... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت86 سریع از ماشین پیاده شدمو دویدم سمت دانشگاه وارد محوطه شدم ،چند قدمی نرفتم که یکی صدام کرد برگشتم نگاه کردم باورم نمیشد پسر حاج مصطفی بود ،اینجا چیکار میکنه مثل میخ خشکم زده بود سعید اومد نزدیک تر سعید: سلام ،ببخشید میشه باهاتون صحبت کنم از اینکارش اصلا خوشم نیومد که اومده دانشگاه اخم کردمو گفتم: میشه بپرسم شما اینجا چیکار میکنین ؟ سعید : شرمنده ببخشید ، مجبور شدم ،باید باهاتون صحبت میکردم ... - شما حرفاتونو گفتین اون شب ،مگه بازم چیزی مونده سعید: میشه بپرسم چرا جوابتون منفیه - شخصیه نمیتونم بگم سعید : پای کس دیگه ای در میونه؟ - شما اینجوری فکر کنین ،من باید برم دیرم شده ،خواهش میکنم دیگه نیاین دانشگاه ،خدا نگهدار بدون اینکه منتظر حرفی از طرفش بشم رفتم سمت ساختمون دانشگاه تن تن از پله ها بالا رفتم خدا خدا میکردم که استاد نیومده باشه در کلاس و آروم باز کردم ،خدا رو شکر استاد نیومده بود چشمم به سارا افتاد رفتم سمتش نزدیکش نشستم سارا: سلام،چرا دیر کردی ؟،خواب موندی؟ - سلام ،نه بابا ،تو حیاط پسر حاج مصطفی رو دیدم سارا: وااا اینجا چرا اومده؟ - اومده بود بپرسه چرا جواب منفی دادم سارا: مگه جواب منفی دادی ؟ -واااییی سارا ،بلند میشم سرمو میکوبونم به دیوارااااااااا! سارا: چیه ،دیونه بازی درمیاری - بیخیال ساراخدا رو شکر که استاد اومد و منو از دست این دختر نجات داد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عِندَما أَتَذكَّر أَن كُلَ شَئْ بِيَدَالله يَطمئِن قَلــــبى... ‹ وقتـــى‌يادم‌ميـــفتـه‌كه‌هــمه‌چـــيز دســت‌خُداســت‌قلبــ♥️ـــم‌آروم‌مــيگيره
💫بخشے از دست نوشته هاے شهید: دوست دارم در منتهای‌ بی‌ڪسے باشم🙃 در منتهاے گمنامے دوست دارم بدنم زیر آفتاب سه شبانه‌روز بماند. دوست دارم بدنم از زخم‌هاے جاے پاے دشمنان خدا و دین پر باشد و دوست دارم سرم را از پشت سر ببرند، همه این ها را دوست دارم زیرا نمی‌خواهم فرداے قیامت ڪه حضرت‌زهرا(س) براے شفاعت امت پدرش ظهور می‌ڪنند من با این جسم ڪم ارزش خود سالم حاضر باشم🙂 دوست دارم وقتے نامه عمل من باز شد و سراسر گناه بود حضرت اشاره‌اے و نگاهے به بدن من ڪنند و بگویند به حسینم او را بخشیدم❤️ ان‌شاءالله خدا ما را فرداے قیامت شرمنده حضرت ام‌ابیها(س) قرار ندهد📿 به ما رحم ڪن اے ارحم الراحمین🤲 /🕊♥️
بہ خدا گفت : خداوندا عزیزترین بندگانت چه کسانی هستند ؟ خداوند فرمود : آنان که میتوانند تلافی کنند '' امابه خاطر من می‌بخشند (:🌿''
غروب‌جمعه:)💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزها رفت و فقط حسرت دیدارِ رُخَت مانده بر این دلِ یعقوبی ما، آقاجان! 💚 ❤️
_♥️♥️:♥️♥️_