eitaa logo
ندای قـرآن و دعا📕
12.7هزار دنبال‌کننده
32.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
482 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31 eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran دعا و سرکتاب نمیکنم
مشاهده در ایتا
دانلود
2013.mp3
1.13M
☀️ .🌟 🎧باصدای استاد موسوی قهار @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
1_243514163.mp3
3.81M
با صدای «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَاسْمَعْ دُعائى اِذا دَعَوْتُکَ وَاْسمَعْ نِدائى اِذا نادَیْتُکَ» @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_ _ "اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ‌یااَباعَبْدِاللَّهِ‌وَعَلَی‌الاَْرْواحِ‌الَّتی‌حَلَّتْ‌ بِفِنائِکَ‌عَلَیْکَ‌مِنّی‌سَلامُ‌اللَّهِ‌اَبَداًمابَقیتُ‌وَبَقِیَ‌ اللَّیْلُ‌وَالنَّهارُوَلاجَعَلَهُ‌اللَّهُ‌آخِرَالْعَهْدِمِنّی‌لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ‌عَلَی‌الْحُسَیْنِ‌وَعَلی‌عَلِیِّ‌بْنِ‌الْحُسَیْنِ‌وَ عَلی‌اَوْلادِالْحُسَیْنِ‌وَعَلی‌اَصْحابِ‌الْحُسَیْنِ" 😍✋ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
کانال عشاق الحسین_۲۰۲۳_۰۳_۱۳_۰۸_۰۶_۵۴_۳۵۵.mp3
5.49M
منو بین الحرمین منو مرقد حسین کربلایی سید رضا نریمانی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
😍✋ 💚مهدی(عج)جان... ای ڪاش همیشه یاورتـــ باشم من در وقت ظہــور،محضرتــ باشم من ھر چند که نامه ام سیاهـــ است ولــی بگـــذار سپاه لشڪرتــــ باشم من 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
یکسری [نعمت‌ها] عام هستن و همه‌ میتونن ‌ازشون‌ استفاده‌ کنن مثل خورشید... [اما] بعضی نعمت‌ ها خاص هستن.. هر کسی ‌لایق ‌درکش ‌نیست.. یه نعمت‌ خاص مثل [آقای ما❤️] @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
[🌼🍃] غـنچه زیبـاست چـون گلـبرگ‌هـا را در مـیان گرفـته✨ و حـجاب زیباسـت چـون تـو را در بـر گرفتـه💕 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👆 ⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان هرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌼🌿🌼🌿🌼 🌿🌼🌿 🌼🌿🌼 🌿 🌼 @zohoreshgh ❣﷽❣ دو رکعت است و در هر رکعت بعد از حمد، سوره کافرون و توحید، پانزده مرتبه خوانده مى شود . اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین 🌹 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🌼 🌿 🌼🌿🌼 🌿🌼🌿 🌼🌿🌼🌿🌼
ندای قـرآن و دعا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۸ مریم اولین شخصی بود که به دکتر رسید _آقای دکتر حال داد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۹ مریم مادرش را روی صندلی نشاند و شانه هایش را ماساژ می داد _آروم باش مامان باور کن با این کارایی که میکنی هم خودت هم بقیه رو اذیت می کنی آروم باش _خانم مهدوی مریم نگاهی به دو مامور پلیس انداخت چادرش را درست کرد _بله بفرمایید _از نیروی انتظامی مزاحمتون شدیم. برادرتون مجروح شدن درست؟؟ _بله _حالشون چطوره _خداروشکر خطر رفع شد ولی هنوز بهوش نیومده _شما میدونید چطور برادرتون چاقو خوردن؟ ــ نخیر ما، بیمارستان با ما تماس گرفت ولی ایشون همراشون بود و با دست اشاره ای به مهیا کرد مهیا از جایش بلند شد _س.... سلام _سلام .شما همراه آقای مهدوی بودید _بله _اسم و فامیلتون _مهیا رضایی _خب تعریف کنید چی شد؟؟؟ و به سرباز اشاره کرد که گفته های مهیا را یاداشت کنه... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
ندای قـرآن و دعا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۹ مریم مادرش را روی صندلی نشاند و شانه هایش را ماساژ می
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۲۰ مهیا با تمام جزئیات برای مامور توضیح داد... حالش اصلا خوب نبود وسط صحبت ها گریه اش گرفته بود _شما گفتید که رفتید تو پایگاه _بله _چرا رفتید میتونستید بمونید و کمکشون کنید مامور چیزی را گفت که مهیا به خاطر این مسئله عذاب وجدان گرفته بود _خودش گفت.منم اول نخواستم برم ولی خودش گفت که برم _خب خانم رضایی طبق قانون شما باید همراه ما به مرکز بیاید و تا اینکه آقای مهدوی بهوش بیان و صحبت‌های شمارا تایید کنه شوک بزرگی برای مهیا بود.... یعنی قرار بود بازداشت بشه نمی توانست سر پا بایستد...سر جایش نشست _یعنی چی جناب همه چیو براتون توضیح داد برا چی می خوای ببریش «محمد آقا» پدر مریم به سمت دخترش آمد...شهین خانم با دیدن همسرش آن را مخاطب قرار داد _محمد آقا بیا یه چیزی بگو میخوان این دخترو ببرن با خودشون یه کاری بکن محمد آقا نزدیک شد _سلام خسته نباشید من پدرشهاب هستم... ما از این خانم شکایتی نداریم _ولی .. مریم کنار مهیا ایستاد _هر چی ما راضی نیستیم _هر جور راحتید ما فردا هم مزاحم میشیم ان شاء الله که بهتر بشن _خیلی ممنون مهیا خجالت زده سرش را پایین انداخت انتظار برخورد دیگه ای از این خانواده داشت... ولی الان تمامیه معادلاتش بهم خورده بود _مهیا مادر مهیا با شنیدن اسمش سرش را بلند کرد مادرش همراه پدرش به سمتش می‌آمدن پدرش روی ویلچر نشسته بود... دلش گرفت بازم باعث خرابی حال پدرش شده بود...چون هر وقت پدرش ناراحت یا استرس به او وارد می شد دیگر توانایی ایستادن روی پاهایش را نداشت و باید از ویلچر استفاده می کرد مهیا با فرود آمدن در آغوش آشنایی که خیلی وقت است احساسش نکرده بود به خودش آمد.... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝