📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۸۵ مهیا، نمی توانست در چشمان شهاب نگاه کند. سرش را پایین
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۸۶
_وای بابا! باورم نمیشه، یعنی میگید برم مشهد؟!
_آره!
مهیا نمی توانست باور کند. با تعجب به پدر و مادرش که با لبخند نگاهش می کردند، خیره شده بود.
_سرکارم که نمی گذارید؟!
احمد آقا بلند خندید.
_نه پدر جان! این کارت.. برو پول بگیر؛ یه ساعت دیگه هم ثبت نام شروع میشه.
مهیا از جایش بلند شد،... دو قدم جلو رفت، ایستاد و به طرف مادر و پدرش چرخید.
_جدی یعنی برم؟!
مهلا خانم اخمی کرد.
_لوس نشو... برو دیگه!
مهیا به اتاقش رفت.... زود لباس هایش را عوض کرد. چادرش را سرش کرد. بوت هایش را پا کرد و به طرف پایین رفت...
در را باز که کرد...
همزمان شهاب از خانه بیرون آمد. مهیا تا میخواست سلام کند، شهاب به او اخمی کرد و سوار ماشینش شد.
مهیا، با تعجب به ماشین شهاب که از کوچه بیرون رفت؛ خیره شد.در دوباره باز شد، اما اینبار عطیه بیرون آمد.... عطیه با دیدن مهیا، لبخندی زد و به طرفش آمد.
_سلام مهیا خانوم گل! خوبی؟!
_سلام عطیه جون! خوبم، ممنون! تو خوبی؟! اینجا چیکار میکنی؟!
_خوبم شکر. حوصلم سر رفته بود... اومدم پیش شهین خانوم.
ــ شوهرت کجاست پس؟!
_خدا خیرش بده محمد آقا! فرستادش کمپ، داره ترک میکنه.
_خداروشکر...
ــ تو کجا میری؟!
مهیا، با ذوق شروع به تعریف قضیه کرد.
_واقعا خوشا به سعادتت! پس این مریم چی می گفت؟!!
_چی گفت؟!
_کشت ما رو دو ساعت غر میزد، که مهیا نمیاد مشهد...اینقدر غر زد که بنده خدا شهاب، سر درد گرفت. زد بیرون از خونه...
مهیا لبخندی به رویش زد و بعد از خداحافظی به طرف بانک حرکت کرد. همه راه با خوش فکر می کرد، که اینقدر صحبت کردن در مورد من اذیت کننده است،.... که ترجیح میدهد در خونه نماند؟!!
غمگین، پول را از عابر بانک در آورد و به سمت مسجد رفت. کنار مسجد یک پارچه بزرگ، نصب کرده بودند.
"محل ثبت نام اردوی مشهد مقدس"
مهیا از دور سارا و نرجس و مریم را دید. در صف ایستاد.بعد از چند دقیقه نوبتش رسید، محسن پشت میز نشسته بود.
بدون اینکه سرش را بلند کند؛ پرسید:
_نام ونام خانوادگی؟!
_مهیا رضایی!
محسن سرش را بالا آورد، با دیدن مهیا سر پا ایستاد.
_سلام خانم رضایی! حالتون خوبه؟!
_سلام! خیلی ممنون... شما خوبید؟!
_شکرخدا! شما هم ان شاء الله میاید؟!
_بله اگه خدا بخواد.
محسن لبخندی زد و مریم را صدا زد.
_حاج خانوم، بفرمابید خانم رضایی هم اومدند! دیگه سر ما غر نزنید!!
دخترها با دیدن مهیا، به طرفش آمدند.
_نامرد گفتی نمیام که!!
_قرار نبود بیام... امروز مامانم و بابام سوپرایزم کردند!
مریم او را درآغوش گرفت.
_ازت ناراحت بودم... ولی الان میبخشمت.
_برو اونور پرو...
با صدای سرفه های شهاب، از هم جدا شدند.اخم های نرجس هم، با دیدن شهاب باز شدند.شهاب، با اخم به مهیا نگاهی انداخت و روبه محسن گفت:
_آمار چقدر شد؟!
محسن یه نگاهی به لیست انداخت.
_الان با خانم رضایی؛ خانم ها میشن ۲۵نفر...
شهاب، با تعجب به مریم نگاه کرد.
مریم لبخندی زد.
_اینجوری نگام نکن... اونم میاد.
مریم روبه مهیا ادامه داد:
_امروز اینقدر بالا سرش غر زدم که کلافه شد.
_شهاب دیدی چقدر خوب شد؛ مهیا هم میاد دیگه!
شهاب مهم نیستی زیر لب زمزمه کرد.
دختر ها با تعجب به شهاب و مهیا نگاه کردند.محسن اخمی به شهاب کرد.شهاب کلافه دستی در موهایش کشید.لیست را برداشت.
_من میرم لیست رو بدم به حاح آقا...
و از بقیه دور شد. خودش هم نمی دانست، چرا اینقدر تلخ شده بود...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۸۶ _وای بابا! باورم نمیشه، یعنی میگید برم مشهد؟! _آره!
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۸۷
_لباس پوشیدی... جایی میری؟!
_آره مامان! با دخترها و آقا محسن میریم معراج شهدا...
_بسلامتی قبول باشه! دعامون کنید.
_محتاجیم به دعا! بابایی نیستش؟!
_نه! رفته مسجد. جلسه دارند.
_باشه... پس من رفتم دیر کردم نگران نشید چون ممکنه برا نماز هم اونجا بمونیم.
_باشه عزیزم؛ ولی زنگ زدم موبایلت رو جواب بده.
_چشم!
از پله ها پایین آمد. در را باز کرد. دختر ها دم در بودند.
_سلام!
همه جواب سلامش را دادند.... مهیا، به ماشین محسن اشاره ای کرد.
_بریم دیگه؟!
مریم به او اخمی کرد.
_انتظار ندارید که همتون رو همراه خودم و حاجیم ببرم...
سارا، ایشی گفت!
_پس با کی میریم؟! انتظار داری پشت سرتون سینه خیز بیایم؟!
مریم خندید.
_دیوونه تو و سارا و...چشمکی به او زد.
_نرجس جونت با شهاب میاید!
این بار مهیا، برعکس بارهای قبلی با آمدن اسم شهاب، اخم هایش درهم جمع شد.
شهاب و نرجس آمدند....نرجس با دیدن مهیا، حتی سلامی نکرد. مهیا آرام سلامی گفت؛ که شهاب با اخم جوابش را داد.
مهیا اخم هایش را جمع کرد.و در دلش به خودش کلی بدو بیراه گفت؛ که چرا سلام کرد!!
همه سوار شدند....
مهیا که اصلا حواسش به بقیه نبود، سرجایش مانده بود.حتی وقتی سارا صدایش کرد؛ متوجه نشد. شهاب بلندتر صدایش کرد. مهیا به خودش آمد.
_خانم محترم بیاید دیگه!
و با اخم سوار ماشین شد.مهیا، دوست داشت، بیخیال رفتن شود. اما مطمئن بود؛ شهاب این بار مسلماً کله اش را میکند.
سوار ماشین شد....نرجس جلو نشست و سارا و مهیا پشت.مهیا با ناراحتی به شهاب و نرجس نگاهی انداخت.نمیدانست چرا تا الان فکر می کرد؛ شهاب، از نرجس دل خوشی ندارد. اما اشتباه فکر میکرد. شهاب خیلی خوب با او رفتار میکرد.
یاد رفتارهای اخیر شهاب افتاد.
دوست نداشت بیشتر از این به این چیز ها فڪر کند...چشمانش را محکم روی هم بست.
_حالت خوبه مهیا؟!
مهیا به طرف سارا برگشت. لبخندی زد.
_خوبم!
سرش را بلند کرد، با اخم شهاب در آینه مواجه شد.مجبور شد سرش را پایین بیندازد.
موبایل مهیا زنگ خورد.... مهیا بی حوصله موبایلش را درآورد.با دیدن اسم مهران، از عصبانیت دستانش مشت شد.رد تماس زد، اما مهران بیخیال نمی شد.
_مهیا خانم؛ نمی خواید به تلفنتون جواب بدید؛ خاموشش کنید....سرمون رفت.
و آرام زیر لب شروع به غرغر کردن کرد.سارا و نرجس که خیلی از رفتار شهاب شوکه شده بودند؛... حرفی نزدند.سارا به مهیا که در خودش جمع شده بود، و چمشانش سرخ شده بودند نگاهی انداخت.
مهیا، دلش از رفتار جدید شهاب، شکسته بود.... باور نمی کرد، این مرد همان شهابی باشد، که روزهایی که ماموریت بود، شب و روز به خاطر نبودش گریه میکرد....
به محض رسیدن مهیا پیدا شد.سارا قبل از پیاده شدن روبه شهاب گفت:
_آقا شهاب! رفتارتون اصلا درست نبود.
نرجش حالت متعجب به خود گرفت:
ـــ ای وای سارا جون! آقا شهاب چیزی نگفتن که...
_لطفا تو یکی چیزی نگو!
سارا هم پیاده شد.... مریم کنار سارا ایستاد.
مریم_ سارا؛... مهیا چشه چشماش پر از اشک بودند. ازش پرسیدم، چته؟! فقط گفت، من میرم داخل...
سارا، ناراحت به رفتن مهیا نگاهی انداخت.
_از خان داداشت بپرس!
مریم متوجه قضیه شد...برادرش هم دیشب؛ هم الان؛ رفتار مناسبی با مهیا نداشت. حرفی نزد و همراه محسن به داخل رفتند...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
🌹🍃#حفظ_از_بلیات🍃🌹
💜👈هرکس با ایمان در وقت رفتن به سفر آیات زیر را در خانه خود بانیت خالص و توجه به خدا و معنی آن بنویسد
💜👈و سه بار بخواند اهل و عیال و مال او همه صحیح و سالم از بلیات مانند تا آنگاه که مراجعت کند .
آیات 20 الی 22 سوره بروج :
✨وَاللَّهُ مِن وَرَائِهِم مُّحِيطٌ
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِيدٌ
فِي لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ✨
📚منبع : خواص آیات قرآن کریم ص 20
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#توبه_کردن
🌼حـارث بـن مـغـيـرہ از حـضـرت صـادق (ع ) حـديـث كـنـد كــہ فـرمـود:
🌿شـيـوہ رسـول خـدا (ص ) ايـن بـود كــہ در هـر روز هـفـتـاد بـار بـدرگـاـہ خـداى عـزوجـل اسـتـغـفـار مـى كـرد، و هـفـتاد بار توبـہ مى كرد، گويد:
⭕️عرضكردم : (يعنى ) مى فـرمـود: أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتـُوبُ إِلَيْهِ ؟
🔖 فرمود: هفتاد بار مى فرمود: أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ ،
⭕️و هفتاد بار (ديگر) مى فرمود: أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ وَ أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ .
📚اصول كافى جلد ۴ صفحـہ : ۲۶۶ رواية : ۵
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#جهت_زیادے_رزق
➿ اگر ڪسے این دو آیـہ را نقش ڪند در لوح و در دیوار خانـہ یا دڪان خود نصب ڪند یا بر ڪاغذے با نیت خالص و توجـہ بـہ خدا و معنے آن بنویسد و در میان متاع خود نهد اسباب رزق او بـہ سهولت مهیا شود و منابع و منافع بسیار یابد💯🍃
✨ آیات ۱۹ و ۲۰ سورہ حجر✨
🌿💚والأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ شَيْءٍ مَّوْزُونٍ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ 💚🌿
📚 خواص آیات قرآن ڪریم ص ۹۹
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#جهت_رفع_هم_و_غم
🔆 در دعوات راوندے از رسول خدا صل اللـہ علیـہ و آلـہ روایت ڪردہ ڪـہ فرمودہ اند :
🌀ڪسے ڪـہ بـہ او یا ڪربے یا بلایے یا حزنے رسیدہ باشد باید بگوید :
🌿💖 اللَّهُ اللَّهُ رَبِّي لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ💖🌿
📚 بحارالانوار ج 95 ص 195 ح 29
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#جهت_حفظ_ڪودڪ
♓️ اڪر ڪسے با ایمان دو آیـہ زیر را با نیت خالص و توجـہ بـہ خدا و معنے آن بنویسد و بپیچد و در گردن طفل آویزد از همـہ افات محفوظ ماند
✨آیات ۵۶ و ۵۷ سورہ هود✨
🌿🌀إنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَيَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّونَهُ شَيْئًا إِنَّ رَبِّي عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ 🌀🌿
📚 خواص آیات قرآن ڪریم ص ۹۱
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ابطال_زن_سحر_شدہ
✴️ از امورے ڪـہ ادعاے تجربـہ براے حل معقود و زنے ڪـہ سحر شدہ آن است ڪـہ
💠 هم وزن یڪ قرآن آب تهیـہ ڪردہ
💠 و با همان آب غسل نماید این عمل سریعا اثر مے بخشد
📚 مجربات روحانیة ص 259
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#جهت_رسیدن_بـہ_عزت
☘️ هر ڪس در بین مخلوقات خار و حقیر و بے اعتنا شدہ باشد
🔆 اسم مبارڪ ✨المجید✨ را ورد خود بسازد
⚡️ و بعد از نماز صبح 99 مرتبـہ بگوید و بـہ خود بـہ نیت عزت و رفعت بدمد
📚 گلهاے ارغوان ج 1 ص 41
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
از مردم زمان تمام امامان معصوم علیهم السلام، «امتحان اعتماد» گرفته شد!
✘ اما مردم آخرالزمان قبل از ظهور امامشان این امتحان را پس میدهند!
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی
نقطه ضعف خواصِ اطراف امام مجتبی علیهالسلام،
که آنها را روبروی امام قرار داد و به لشکر دشمن پناهنده کرد؟
(این امتحان را دارند همین الآن از ما میگیرند!)
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ارتباط شخصی.mp3
8.66M
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #استاد_پناهیان
ارتباط قوی با هر امام دیگری مثل سیدالشهداء
نمیتواند ضعف ارتباط شخصی ما را با «امام حسن مجتبی علیهالسلام» جبران کند! چرا ؟
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
والدین_mixdown_023156.mp3
8.23M
🎙️#پادکست
✍️ حکم قرآنی
✅ اگر سعادت دنیا و آخرت را میخواهی اینگونه باش...
🔗صوت کامل سخنرانی (کلیک کنید)
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_6017054430698934316.mp3
2.54M
🔸#کیمیای_صلوات
سیری در فضائل بیانتهای ذکر شریف صلوات
🎧 قسمت چهارم
#صلوات
#دعای_مستجاب
#پادکست_مهدوی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
▫️مولای من!
رمضان آمد و #افطار و سحر، پی در پی
با دُعایِ فرجَت روزه گشودن تا کی؟!
کی شود یک سحر آقا تو شوی مهمانم؟
منتظر تا دَمِ مرگم زِ وفا می مانم...
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
آمدم ای شاه سلامت کنم
عرض ارادت به مقامت کنم
آنچه که دارم تو رساندی به من
هیچ ندارم که به نامت کنم
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
#زيارت_مختصر_امام_رضا ع👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/132
💌💌💌💌💌💌💌
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دعای_فرج
مهربانا
نیمی از مـ🌕ـاه رفت!
نیمی از من خالی شد
و نیمِ دیگـرم، از تو پُر شد
من در نیمه راه مانده ام😔
گامهایم را کمی تندتر کن!
میخواهم؛
یک قرص کامل از عشـ❤️ـق تو باشم..
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
به رسم وفای هر شب بخوانیم
#دعای_فرج_و
#الهی_عظم_البلاء_رو😍
متن دعا و طریقه خواندن نماز #امام_زمان عج 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/102
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#سحر #شانزدهــم آمده آقاےغریب
رفٺ تا سال دگر باز بگوییم حسن(ع)
بہ حق امام غریب حسن(ع)
الهے العفـو
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨سحر شانزدهم ✨
#سحر #شانزدهم آمد و شد واویلا....
سه سحر مانده ب رستگاری شیر خدا...
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی_آنلاین_گفتی_که_بهت_اجازه_میدم_در_بزنی_محمود_کریمی.mp3
5.01M
⏯ #مناجات ویژه #ماه_رمضان
🍃یا ربّ گرفتارم
🍃عبد گنهکارم
🎤حاج #محمدرضا_طاهری
👌بسیار دلنشین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
...:
🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻
( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀
🌺سلامتی امام زمان وتعجیل در ظهورش #صلوات🌺
🌹 #طرح_روزانه_انس_با_قرآن🌹
👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان
#صفحه_47 سوره مبارکه
#بقره
#سوره_2
#جزء_3
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
047-baghare-ar-parhizkar.mp3
956.1K
#ترتیل #صفحه_47 سوره مبارکه #بقره
#سوره_2
#جزء_3
قاری: #پرهیزکار
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕