#سلام_امام_زمانم😍✋
ای رونق ندبه های آدینه بیا
ای مرهم دردهای دیرینه بیا
تا اینکه به ما شب زدگان نور رسد
یک جمعه تو با چراغ و آیینه بیا
💔 #جمعه_های_دلتنگی
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
دل را بہ هـواے دلبرے خوش ڪردیم
سر را بہ هـواے سرورے خوش ڪردیم
پا را بہ رڪاب صفدرے خوش ڪردیم
جان را بہ فداے رهـبرے خوش ڪردیم
لبیک یا امام خامنه ای
اللهم حفظ قاعدنا الامام خامنه ای
#امام_خامنه_ای
#رهبرانه
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ححاب_مهدوی
یـڪ زن بـا حجـــ❣ـــاب :
💎براے پدرش افتخار؛
💎براے برادرانش عزت؛
💎بـراے همســرش گـنـج؛
💎براے فرزندانش بهترین الگو؛
💎و براے جامعہ آرامش مےباشــد...
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۱۷ یک هفته از ماجرا گذشته بود....مهیا، به خاطر زخم هایش،
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۱۸
مریم، قند را در لیوان ریخت و با قاشق هم زد.در زده شده...
ــ ياالله...
_بیا تو داداش!
شهاب، آشفته وارد پایگاه شد. سلامی گفت و با چشم دنبال مهیا گشت. با دیدن مهیا، با چشمان سرخ؛ نگران به سمتش رفت وکنارش زانو زد...
ــ مهیا چی شده؟!
مهیا، با دیدن شهاب؛ داغ دلش تازه شد و چشمه اشکش جوشید.
ــ چرا گریه میکنی عزیز دلم؟! بگو چته؟!
مریم، ناراحت، نگاهی به آن ها انداخت.
ــ از وقتی بهت زنگ زدم؛ داره گریه میکنه...
شهاب اشاره کرد، که لیوان آب قند را به او بدهد. آن را از مریم گرفت و به سمت لبان مهیا گرفت.مهیا با دست لیوان را پس زد.
ــ راستشو بهم بگو...
ــ راست چی رو؟!
مهیا با چشمانی پر اشک، در چشمان مشکی و نگران شهاب خیره شد و با صدای لرزان گفت:
ــ میخوای بری سوریه؟!
شهاب، چشمانش را روی هم فشار داد. نمیخواست مهیا اینگونه باخبر شود.
ــ چرا جواب نمیدی پس؟!!
شهاب عصبی گفت:
ــ مریم من چی گفتم؟! چرا بهش خبر دادید!!
مهیا، نگذاشت مریم جواب دهد:
_پس راسته می خوای بری!
ــ مهیا!
ــ مهیا، مهیا نکن! میخوای بری؟!
شهاب سرش را پایین انداخت.مهیا، چانه اش را گرفت و سرش را بالا آورد.
ــ می خوای بری پس...؟!
ــ آره!
مهیا بلند زد زیر گریه.
ــ مگه قرارمون این نبود نری؟! هان؟!
با مشت به سینه شهاب کوبید.
_مگه قرار نبود نری؟! چرا زدی زیر قولت؟! تو به من قول دادی، تنهام نزاری؟!
شهاب دستان مهیا را گرفت. بوسه ای روی آن ها کاشت.
ــ آروم باش مهیا! آروم باش عزیز دلم!
مریم، نگاه عصبی به نرجس که گوشه ای ایستاده بود و با اخم به آنها نگاه می کرد؛ انداخت.
ــ من نمیزارم بری...
مهیا فریاد زد:
ــ نمیزارم بری... فهمیدی؟!
از جایش بلند شد. چادرش را سرش کرد، تا میخواست از پایگاه خارج شود؛ شهاب بازویش را گرفت.
ــ کجا میری؟!
ــ به تو ربطی نداره... ولم کن!
ــ دارم بهت میگم کجا داری میری مهیا؟!
ــ دارم میرم خونه! ولم کن!
مهیا، از پایگاه بیرون رفت. شهاب هم پشت سرش خارج شد. مهیا؛ تند قدم برمی داشت.
ــ مهیا صبر کن!
ــ مهیا! بزار من حرف بزنم! مهیا...
ــ آقا شهاب!
پیرمردی به طرف شهاب آمد و شروع کرد صحبت کردن با شهاب. شهاب با نگرانی به مهیایی که هر لحظه از او دور میشد، نگاهی کرد و جواب پیرمرد را داد. بعد از چند دقیقه، پیرمرد تشکر کرد و رفت.شهاب، سریع به طرف خانه مهیا رفت دکمه آیفون را فشار داد.
ــ بله؟!
ــ سالم مهلا خانم!
ــ سالم پسرم! بیا تو...
ــ نه ممنون یه خورده کار دارم، فقط اگه میشه به مهیا بگید بیاد پایین؛ کارش دارم.
ــ پسرم؛ مهیا خونه نیست. رفته برا جلسه...
ــ مطمئنید؟! آخه گفتند رفت خونه.
ــ نه نیومده.
شهاب نمیخواست، مهلا خانم را نگران کند.
ــ پس حتما تو پایگاست. ممنون! با اجازه!
ــ بسلامت پسرم!
شهاب، عصبی موبایلش را درآورد و شماره مهیا را گرفت.
مهیا، جواب نمی داد و یا قطع می کرد. شهاب، عصبی، دستی در موهایش کشید.
نمیدانست چیکار کند... به طرف پایگاه رفت مریم و نرجس را دید ، که از پایگاه بیرون می آمدند. به طرفشان رفت.
ــ مگه من نگفته بودم بهش چیزی نگو، مریم!
ــ باور کن چیزی نگفتم، شهاب!
ــ پس از کجا فهمید؟!
مریم، ناراحت، نگاهی به نرجس انداخت. شهاب با عصبانیت به نرجس نگاهی انداخت.
ــ شما گفتید؟!... نرجس خانوم شما گفتید؟!
نرجس سرش را پایین انداخت.
ــ خب من فکر کردم لازمه بدونه!
ــ اصلا شما چرا دخالت کردید؟! اینو نمیدونید که زندگی شخصی دیگران به شما ربطی نداره؟!!!!
ــ شهاب جان آروم باش! با مهیا حرف زدی؟!
ــ نیستش...
ــ یعنی چی نیستش؟! حتما خونشونه...
ــ رفتم، مهلا خانم گفت؛ اصلا برنگشته.
ــ بهش زنگ بزن.
شهاب کلافه دستی در موهایش کشید.
ــ جواب نمیده!
_خب دوباره زنگ بزن.
شهاب دوباره شماره مهیا را گرفت. عصبی، لگدی به ماشینش زد.
ــ چی شد شهاب؟!
ــ خاموش کرد گوشیشو...
مریم، نگران ناخن انگشتش را می جوید.
ــ شهاب شاید تو پارک باشه!
شهاب سریع به سمت پارک دوید.تنها امیدش، پارک بود. با رسیدن به پارک نفس زنان کل پارک را گشت.اما، اثری از مهیا نبود.... روی نیمکت نشست و سرش را بین دو دستش گرفت.مریم کنار برادرش ایستاد.
ــ چی شد؟!
شهاب سرش را بالا آورد.
ــ نبود...
مریم، نگران به اطراف نگاه کرد.
_شهاب! یه کاری بکن! مهیا اصلا حالش خوب نبود!
شهاب نگاهی به ساعت انداخت. ساعت نزدیک دوازده شب بود.
زیر لب نالید:
ــ با این حالت؛ این موقع کجا رفتی...؟!
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۱۸ مریم، قند را در لیوان ریخت و با قاشق هم زد.در زده شده.
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۱۹
ساعت، از یک گذشته بود؛... اما هیچ خبری از مهیا نبود. شهاب، تک تک مکان هایی که به ذهنش رسیده بود را؛ همراه محسن رفته بود. اما خبری از مهیا نبود.همه در حیاط خانه محمد آقا، جمع شده بودند....
مهلا خانم بی تابی می کرد و شهین خانوم و مریم، با اینکه حال مساعدی نداشتند؛ اما سعی میکردند او را آرام کنند.احمد آقا، نگاهی به شهاب، که کلافه و عصبی در حیاط قدم می زد، انداخت....دو روز پیش، زمانی که مهیا دانشگاه بود؛ شهاب، به خانه آن ها آمده بود و موضوع رفتنش به سوریه را گفته بود. احمد آقا هم از ابتدای آشنایی اش متوجه شده بود؛ که این پسر ماندنی نبود...شهاب، کلافه و نگران به سمتشان برگشت.
ــ من میرم دنبالش بگردم!
احمد آقا، با اینکه خودش هم نگران بود؛ولی متوجه اوضاع بد شهاب شده بود.
ــ پسرم، کجا میری؟! تو که همه جا رو گشتی!
ــ میدونم حاجی! ولی نمیتونم اینجا بشینم! زنم نیستش...اصلا وقتی به این فکر میکنم، که شاید براش اتفاقی افتاده باشه؛ دیونه میشم. پس ازم نخواید که نرم!..
محسن به طرف شهاب رفت و کمکش کرد، که روی لبه ی باغچه بنشیند.
شهاب، روی لبه ی باغچه نشست. خسته سرش را پایین انداخت.زیر لب زمزمه کرد.
ــ کجایی مهیا؟! کجایی؟!
احساس بدی، از نبود مهیا در کنارش داشت.دوست داشت، او الآن کنارش بود و مثل همیشه با حرف هایش آرامش می کرد. با بهم ریختن موهایش و اذیت کردنش بلند او را بخنداند و با عشق به خنده هایش نگاه کند.می ترسید با حال بدی که مهیا داشت؛ اتفاقی برایش بیفتد.
دیگر نمی توانست بنشیند و منتظر بماند.
منتظر بماند، که به او زنگ بزنند و خبری از مهیا بدهند... از جایش بلند شد.
محمد آقا به طرفش آمد.
ــ کجا شهاب؟؟
ــ نمیتونم دیگه تحمل کنم! نمیشه که بشینم و منتظر باشم.
محمد آقا، که متوجه حال بد شهاب، بود؛ میترسید که پسرش کاری دست خودش بدهد. اولین بار بود، که شهاب را آنقدر نگران و آشفته می دید.
ــ پسرم صبر کن؛ یکم دیگه برو...
شهاب تا می خواست، جواب محمد آقا را بدهد؛ صدای موبایلش بلند شد.سریع تلفنش را درآورد. با دیدن شماره ناشناس، ناامید، با صدای خسته، جواب داد:
ــ الو...
ــ سلام !
ــ سلام ! بفرمایید؟!
ــ ببخشید؛ تازه خانومی رو آوردن بیمارستان که آخرین تماس رو با شما داشتند.
شهاب دستش را به در گرفت، تا جلوی افتادنش را بگیرد.
نشنید که پرستار چه گفت؛ فقط آن لحظه چهره معصوم مهیا، جلوی چشمانش آمد.
ــ الو... آقا...
_کدوم بیمارستان؟!
بقیه با شنیدن اسم بیمارستان، نگران به طرف شهاب آمدند.
مهلا خانم، گریه می کرد و امام حسین (ع) را صدا می کرد.شهین خانوم و مریم هم، پا به پای او اشک می ریختند
محسن به طرف شهاب، رفت.
ــ شهاب، بده گوشی رو من حرف بزنم.
شهاب دست محسن را کنار زد.
ــ کدوم بیمارستان؟!
شهاب، تماس را قطع کرد و بی توجه به صدا کردن های بقیه به طرف ماشینش دوید...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۱۹ ساعت، از یک گذشته بود؛... اما هیچ خبری از مهیا نبود. ش
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۲۰
شهاب، با آخرین سرعت ممکن رانندگی می کرد. آنقدر نگران بود، که فقط اسم بیمارستان را برای محسن پیامک
کرد.با رسیدن به بیمارستان، سریع به سمت پذیرش رفت.
ــ سلام!
ــ بفرمایید؟!
ــ یه بیماری رو آوردن.. زنگ زدید...
ــ اسمشون؟!
ــ مهیا... مهیا رضایی!
پرستار، شروع به تایپ کردن کرد.
ــ طبقه سوم... اتاق ۱۸۹...
شهاب، سریع به طرف آسانسور رفت. دکمه را چند بار زد، در باز نشد. بیخیال آسانسور شد و سریع از پله ها بالا رفت.
در راه به چند نفر تنه زد، که سریع از آن ها عذرخواهی کرد....با رسیدن به طبقه سوم، به طرف اتاق ۱۸۹ رفت. همزمان، مردی با لباس پرستار از اتاق خارج شد.شهاب می خواست وارد اتاق شود، که جلویش را گرفت.
ــ کجا میری؟!
ــ زنم داخله!
ــ نمیشه برید تو...
ــ چرا؟!
ــ چرا نداره! پزشک داخله!
شهاب، سعی کرد؛ عصبی نشود و خودش را کنترل کند.
ــ خب... الاقل بگید حالش چطوره؟! چه اتفاقی براش افتاده؟!
ــ من از کجا بدونم آخه؟!
اخم های شهاب درهم جمع شدند. پرستار را کنار زد و به طرف در رفت. پرستار دستش را کشید.
ـــ با توام! کجا سرت رو انداختی رفتی؟!
شهاب عصبی یقه پرستار را گرفت.
ــ تو حرف حالیت نمیشه؟! بهت میگم زنم تو اتاقه!!
در آسانسور باز شد، که محسن و همه خانواده بیرون آمدند. محسن با دیدن یقه به دست شدن شهاب، سریع به
سمتش رفت.
ــ نه میزاری برم تو! نه میگی حال زنم چطوره!
محسن سعی میکرد؛ شهاب را از پرستار جدا کند. اما شهاب با چشم های به خون نشسته به او نگاه می کرد.
ــ تو آدمی؟! اصلا احساس داری؟!میفهمی نگرانی چیه؟!
یقه ی پیراهنش را رها کرد، که پرستار به عقب برگشت و با وحشت به شهاب نگاهی کرد و چندتا سرفه کرد؛ با ترس
به پرستار گفت:
ــ خانم احمدی! بگید حراست بیاد بالا !
شهاب میخواست، دوباره به طرفش برود که محسن جلویش را گرفت.
همزمان در باز شد و مرد میانسالی، با روپوش سفید، از اتاق بیرون آمد.
ــ اینجا چه خبره؟!
پرستار شروع کرد به توضیح دادن. دکتر اخمی کرد.
ــ حق داره خب... اوضاع همسرش رو توضیح میدادی براش...
به طرف شهاب برگشت.
ــ شما هم نباید اینقدر سرو صدا راه مینداختید. اینجا بیمارستانه...
شهاب دستی به صورتش کشید.
ــ میدونم جناب دکتر! من نگران همسرم هستم؛ ولی این آقا، اصلا قبول نمیکرد، حرفی بزنه.
ــ یه آقایی همسرتون رو آورد اینجا. مثل اینکه یه جایی بودند، حالشون بد میشه، از هوش میرند. همسرتون الان بیهوش هستند، من دارم وضعیتشون رو چک میکنم. پس لطفا آروم باشید.
دکتر، به اتاق برگشت و شهاب، به طرف دیوار رفت. سرش را به دیوار سرد، تکیه داد تا شاید، کمی از آتش وجودش، کم بشود...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
#طریقـہ_ختم_آیـہ_مبارڪـہ وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ براے #رزق و #روزی
🌼ومَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا ﴿۲﴾ وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا ﴿۳﴾ 🌼🌿
🔅بـہ جهت مطالب و فتوحات و وسعت و جمیع اسباب و سامان دنیویـہ بدین ترتیب است :
🌀مدت 40 روز 6379 مرتبـہ بخواند و در روز دوشنبـہ ابتداء ڪند
💮 و در جمعـہ تمام ڪند و قبل از خواندن غسل ڪند و وضو بسازد
🌀و دو رڪعت نماز بخواند و بعد از نماز صد مرتبـہ سورہ حمد و صد مرتبـہ سورہ الم نشرح و صد مرتبـہ صلوات بفرستد
💮 پس شروع ڪند تا 39 روز متوالے هر روز 108 مرتبـہ بخواند
🌀و اگر در این مدت یڪ روز ترڪ شود باز از سر بگیرد و در روز چهلم بعد از اتمام ختم صد مرتبـہ حمد و الم نشرح بخواند و صد مرتبـہ صلوات بفرستد و این دعا را بخواند
🌿🔮 اللهمّ أغنِنے بِحلالِڪَ عن حرامِڪ و بِفَضلِڪَ عمّن سِواڪ إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ 🔮🌿
☘️ و 70 مرتبـہ بگوید :
🔆اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِے مِنْ أَمْرِے فَرَجاً وَ مَخْرَجاً 🔆
♓️ و در بین ختم ان شاء اللـہ اثر اجابت ظاهر شود و اگر براے ڪسے در چهل روز اثر ظاهر نشود ختم را از سر بگیرد ڪـہ ان شاء اللـہ در اربعین دوم مطلب حاصل شود
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ختم_سورہ_حمد_براے_حاجت
♨️ بسیار مجرب است و براے هر امر مشڪلے وارد شدہ است
🔸 و آن این ڪـہ روزے صد بار خواندہ شود
🔸 بـہ این ڪیفیت ڪـہ بعد از نماز صبح ۲۱ مرتبـہ
🔸 و بعد از نماز ظهر ۲۲ مرتبـہ و بعد از نماز عصر ۲۳ مرتبـہ
🌀 و بعد از نماز مغرب ۲۴ مرتبـہ و بعد از نماز عشاء ۱۰ مرتبـہ .
🔹 شروع ختم روز پنچ شنبـہ است
🔹 و تا یڪ هفتـہ ادامـہ دارد و چنانچـہ بـہ هدفش نرسید در هفتـہ دوم شروع ڪند
🔸 و در دو ایـہ الرحمن الرحیم و ایاڪ نعبد و ایاڪ نستعین #حاجت خود را بخواهد
📚 رڪ بحارالانوار ج ۹۲ ص ۳۸۱
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#براے_رفع_گرفتارے_و_قضاے_حاجت
✴️ بعد از نافلـہ مغرب 100 صلوات بفرستد سپس 70 مرتبـہ بگوید
🌿🌼يا اللَّهُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُ يَا فَاطِمَةُ يَا حَسَنُ يَا حُسَيْنُ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ أَدْرِكْنِي يَا صَاحِبَ الزَّمَان 🌼🌿
➿ سپس 100 مرتبـہ دیگر صلوات بفرستد
➿ این نماز براے دفع گرفتارے و قضاء حاجت از مجربات شمردہ شدہ است
📚 تحفة الرضویة ص 208
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#براے_رفع_ترس_از_هر_پیشامدے
.سـمـاعـة گـويـد: حـضـرت صـادق (ع ) فرمود:
🌀 هرگاـہ از پيش آمدى بترسى پس بگو:
🌿🌺اللَّهـُمَّ إِنَّكَ لَا يَكْفِي مِنْكَ أَحَدٌ وَ أَنْتَ تَكْفِي مِنْ كُلِّ أَحَدٍ مِنْ خـَلْقـِكَ فـَاكـْفـِنـِي كـَذَا وَ كـَذَا🌺🌿
(و بجاى كذا و كذا گرفتارى خود را ذكر كند))
🌀وو در حـديـث ديـگـر فـرمـود: مـيـگـوئى :
🌿☀️ يا كَافِياً مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَا يـَكـْفـِي مـِنـْكَ شـَيْءٌ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ اكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ صـَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ☀️🌿
📚 اصول ڪافے ج 4 ص 340 روایة
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#آسان_زاییدن
✍ هر ڪس" آیہ ۳۱ سوره یونس"
را با نیت خالص و توجہ به خدا و
معنے آن بہ نیت آسان زاییدن زنے
بخواند درد زاییدن ڪم شود و
وضع حمل بر او آسان شود
📚 خواص آیات قرآن ۸۸
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🦠 #دفع_بلایا
🍂🍃 دفع #بیماری و #بلا 🍂🍃
✍ خواندن «سوره مؤمنون»
و زیاد صدقه دادن برای رفع
و قطع این بلاها نافع است
📚 در محضر بهجت ج۲ ص۴۶
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ارتباط مستحکم با امام زمان ارواحنا فداه در بیان مقام معظم رهبری
#امام_زمان عج
#کلیپ_مهدوی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌علّت علاقهی شدید #امام_زمان علیهالسلام به حضرت عباس علیهالسلام، دقیقاً نقطهی ضعف شیعه را در تمام قرون نشانه گرفته است!
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_6044038168326443145.mp3
2.19M
🔸#کیمیای_صلوات
سیری در فضائل بیانتهای ذکر شریف صلوات
🎧 قسمت پانزدهم
#صلوات
#دعای_مستجاب
#پادکست_مهدوی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹دستورالعمل باز شدن گره های زندگی
🔸استاد مسعود عالی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
#اطلاعیه
#ختم_دوره_305
#ختم_قرآن_دسته_جمعی(هفتگی)
اعضای محترم #کانال_
📕نــداے قــرآن و دعــا📕 رو آغاز می کنیم.🌷 😍
💠 روزهای جمعه«ختم قرآن» برای خشنودی و سلامتی و تعجیل در فرج مولا و هدیه به ساحت مقدس اهل بیت عصمت و طهارت (ع) و تمام اموات مومنین و مومنات و سلامتی مریضان و
به نیت صاحب خونه شدن تمامی مستاجرها و آزادی زندانیان بی گناه و دوری از گناه و ازدواج و خوشبختی جوانان و موفقیت در درس و دانشگاه و به نیت بچه دار شدن زوجینی که نمیتوانند بچه دار بشن و همچنین به نیت حوائج شخصی
و همچنین به نیت
برای نجات از شر فتنه های آخرالزمان و در امان بودن و نگه داشتن دین و ایمانمان
همچنین به نیت
#سال_فرج_مولاعج
وهمچنین هدیه به
🌺✨#حضرت_مهدی_عجل_الله_تعالی_شریف_الیه🌟🌺
و همچنین حاجت روایـــے شما دوستـان برگزار می شود .
🔷عزیزان جهت اتمام ختم همکاری کنند
💠 دوستان جزو هایی که تیک کنارشون خورده انتخاب شده هستند بقیه رو انتخاب کنید
#توجه
💠 جزء مورد نظر رو به شخصی مدیریت اعلام کنید 💠
💠 فرصت خواندن جزو:از امروز تا جمعه هفته آینده
📖🔰«««﷽»»»🔰📖
اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن،اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
با توکلـ به نامـ اعظمتـ یا رحمانـ یا رحیمـ
﷽📖 #جزء1) کاربر خانم فراهانی
﷽📖 #جزء2) کاربر نفس خانم
﷽📖 #جزء3) کاربر خانم زنگنه
﷽📖 #جزء4) کاربر خانم گرگی
﷽📖 #جزء5) کاربر آقای امینی پور
﷽📖 #جزء6) کاربر خانم منتظران ظهور
﷽📖 #جزء7) کاربر خانم فاریابی
﷽📖 #جزء8) کاربر خانم ولیزاده
﷽📖 #جزء9) کاربر خانم براتی
﷽📖 #جزء10) کاربر خانم سلطانی
_🔰____🔰____🔰_____🔰_
﷽📖 #جزء11) کاربر آفاق خانم
﷽📖 #جزء12) کاربر شهناز خانم
﷽📖 #جزء13) کاربر خانم رضایی
﷽📖 #جزء14) کاربر خانم رضایی
﷽📖 #جزء15) کاربر خانم اعتباری
﷽📖 #جزء16) کاربر خانم موسوی
﷽📖 #جزء17) کاربر خانم موسوی
﷽📖 #جزء18) کاربر آقای توکلی
﷽📖 #جزء19) کاربر خانم لطفی
﷽📖#جزء20) کاربر خانم موسوی
_🔰____🔰_____🔰_____🔰_
﷽📖 #جزء21) کاربر خانم باقری
﷽📖 #جزء22) کاربر خانم بزرگی نژاد
﷽📖 #جزء23) کاربر خانم امیدی
﷽📖 #جزء24) کاربر خانم امیدی
﷽📖 #جزء25) کاربر خانم مولوی
﷽📖 #جزء26) کاربر خانم سلطانی
﷽📖 #جزء27) کاربر خانم عبداله پور
﷽📖 #جزء28) کاربر خانم عبداله پور
﷽📖 #جزء29) کاربر خانم قنبری
﷽📖 #جزء30) کاربر خانم قنبری
❣ الّلهُــــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــــــــرَجْ ❣
به لطف دوستان ختم کامل قران انجام وبه پیشگاه مقدس آقا صاحب الزمان (عج) هدیه خواهد شد.
#توجه
💠 جزء مورد نظر رو به شخصی مدیریت اعلام کنید 💠
دوست عزیزی که جزء سی رو میخونه ان شاءالله ختم قرآن رو هم بخونه بی زحمت 😍🌸
تعجیل در ظهور و سلامتی امام زمان عج 14 مرتبه #صلوات🌺😍
اجرکم عندالله🌺🌺🌺
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
➖➖➖➖➖➖:
@zohoreshgh
@NedayQran
🌸 دوستان عزیز
برای انتخاب و اعلام شماره جزءهای قرآنی لطفا عضو گروه بشید.🌸
https://eitaa.com/joinchat/1145241787C9085a19747
#مورخ
#1403_01_23
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
4_484897422556790927.mp3
6.39M
#مناجات #امیرالمومنین❤️
#التماس_دعای_فــرج😍
قرآن به جز از وصف علي آيه ندارد
ايمان به جز ازعشق علي پايه ندارد
گفتم بروم سايه لطفش بنشينم
گفتا كه علي نور بود سايه ندارد
ترجمه و متن دعا 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/237
متن ترجمه و دعای #امین_الله👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/243
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
زیارتآلیاسین+دعا۩فرهمند.mp3
7.37M
#زیارت_آل_یاسین
🎤 بانوای گرم استادفرهمند
🌹 #سلام_علی_آل_یاسین🌹
نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند
چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند
تعجیل در ظهور 14 مرتبه #صلـــــوات
متن دعا👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/111
متن و ترجمه دعا👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/229
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_5785009438028989691.m4a
3.38M
سيدابن طاووس مي فرمايد
اگراز هرعملي در #عصر_جمعه غافل شدي از :صلوات
#ابوالحسن_ضراب_اصفهاني غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است
💎 * فواید عجیب صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی+متن صلوات*
🎗️ *۱- دعای حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) شامل او خواهد شد*.
🎗️ *۲- موجب نجات از فتنه های آخر الزمان خواهد شد*.
🎗️ *۳- دعا واستغفار ملائکه شامل او خواهد شد.*
🎗️ *۴- موجب وسعت روزی می شود.*
🎗️ *۵- موجب آمرزش گناهان انسان می شود*
🎗️ *۶_ نور امام زمان* *در دل انسان زیاد می شود*
🎗️ *۷- از گرفتاری های عالم آخرت نجات پیدا خواهد کرد*
🎗️ *۸- بدون حساب یا باحساب آسان به بهشت خواهد رفت*
🎗️ *۹- کارهای بد او به خوبی مبدل می شود.*
🎗️ *۱۰- موجب برطرف شدن غصه و اندوه می شود.*
🎗️ *۱۱- موجب کمال ایمان می شود.*
🎗️ *۱۲- موجب اجابت دعا می شود.*
🎗️ *۱۳-موجب دفع بلا می شود.*
🎗️ *۱۴-مادامی که مشغول دعاست مشمول رحمت خداوند خواهد بود*
🌸 *صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی رو می توانیم هر روز بخوانیم*
*این صلوات معجزه می کند به فضل الهی.*
خواندن سوره #قدر و #توحید در عصر #جمعه هر کدوم 100بار توصیه شده
💌
متن دعا 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/62
متن و ترجمه دعا👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/222
*اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الفَرَج بِحَقِّ زِینَب کُبری*
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا اباصالح المهدی✋
باز هم یک جمعه ی بدون تو ،
باز هم همان تلخکامی قدیمی ؛
و باز هم قلبی مالامال دلتنگی …
در عصری که بدون تو به غروب متصل می شود …
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
#غروب_جمعه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
YEKNET.IR - monajat - shabe 13 ramezan 1402 - karimi.mp3
3.92M
⏯ #مناجات با #امام_زمان(عج)
🍃اوّل از نور رخت،
🍃آینه را حیران کن
🎙حاج #محمود_کریمی
👌بسیار دلنشین
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
dcc2_62cce8e02fe2ad2b93debc44915bd4c0.mp3
17.02M
🤲 قرائت #دعای #سمات
🎙 بانوای : #حاج_میثم_مطیعی
محـبان مهــــــــــــدي(عج) او خواهد آمد
او خواهـــد آمـــد...
#با_كولـــــه_باری_از_عــــدالـــت😍🌺
#السلام_علیک_یا_ابا_صالح_المهدی
متن و ترجمه دعای سمات 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/156
══💝══════ ✾ ✾ ✾
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕