صفحه 106 بخش اول106-nesa-maede-ta-1.mp3
زمان:
حجم:
3.89M
#صوت_تفسیر #صفحه_106 سوره مبارکه #نساء و #مائده بخش اول
#سوره_4 و #سوره_5
#جزء_6
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
صفحه 106 بخش دوم106-nesa-maede-ta-2.mp3
زمان:
حجم:
3.37M
#صوت_تفسیر #صفحه_106 سوره مبارکه #نساء و #مائده بخش دوم
#سوره_4 و #سوره_5
#جزء_6
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°
@zohoreshgh
❣﷽❣
☀️ #صبح_خودراباسلام_به_14معصوم (ع) #شروع_کنیم😊
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
#اول_صبح_سلامم_به_شما_میچسبد
#روزم_به_نام_شما_اختران_الهی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
برای دریافت دعا و زیارتهای مورد نظر روی لینک بزنید
#زیارت_ناحیه_مقدسه 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92476
#زیارٺ_عاشـورا 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92477
#حدیث #کساء👇
https://eitaa.com/NedayQran/92478
#دعــاے_عهـــد👇
https://eitaa.com/NedayQran/92479
#دعای_ششم #صحیفه #سجادیه👇
https://eitaa.com/NedayQran/92479
#زیارت #جامعه_کبیره👇
https://eitaa.com/NedayQran/92481
#دعای_عدیله👇
https://eitaa.com/NedayQran/92482
#جوشن_صغیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/92483
#امام_زمان عج
💚#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
نسیمی مـیوزد و عـطـر حضرتی دارد
هـوای چشـم دلـم عـرض حاجتی دارد
سلام حضرت ارباب، آسمان هم گفت
ســـلامِ صـبـح به اربـاب لذتـی دارد
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
#امام_زمان عج
#شهید_جمهور
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#سلام_امام_زمانم 😍✋
#مولا_جانم ❤️
ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن
صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن
آقا بیا و با قدمی گرم و مهربان
قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن
صبر و قرار رفته ز دلهای عاشقان
با دست عشق آتش دل را صبور کن
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
#امام_زمان عج
#شهید_جمهور
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
بر لبانـت
هر زمانے
خنـده پیدا مےشـود☺️
زندگیام
بیشتر از پیش
زیبـا مے شـود😍
#لبیک_یاخامنه_ای
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
#امام_زمان عج
#شهید_جمهور
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ریحانه
چــآدُر یعنی صعـ🚩ـود
یعنی بالا رفتــن از ریسمانــ⛓الهی
اما؛وقتی به قلـ🗻ـه میرسی که...
حیــا را هم همــراه
خودت داشته باشی
غیر از اینــ☝️
حتما سقـ💥ـوط خواهی کرد
حواست باشد خواهــر
چــآدُر بدون حیــا هیچــ✋است!!
#حجاب_با_حیا_کامل_میشود😇
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
#امام_زمان عج
#شهید_جمهور
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ذکرروز👆
⚜﷽⚜
❣ذكر روز شنبه
يا رَبَّ العالَمين
🌸اي پروردگار جهانيان
#نمازحاجت_روزشنبه
#درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نمازرابخواندخدااورا
دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد
[۴رڪعت ودرهررڪعت
حمد،توحید،آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۳
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۳۴
-چرا؟ خسته شدی؟
-اگه میتونی رانندگی کنی،من میرم خونه بعد تو برو.اگه نمیتونی اول میرسونمت بیمارستان.بعد با ماشینت میرم خونه. ماشین تو میدم امیررضا فردا برات بیاره.. چکار کنم؟
-برو خونه تون.خانواده ت نگرانتن.
-به من ربطی نداره ولی بهتره بری بیمارستان.به قول خودت شاید خونریزی داخلی داشته باشی.
-لازم نیست.فقط تمام بدنم کوفته ست. تو خونه استراحت میکنم،خوب میشم.
-به من ربطی نداره.
افشین لبخند زد و چیزی نگفت.
از پشت سر به فاطمه خیره شده بود. حالا که غبار کینه از بین رفته بود،تو دلش اعتراف کرد که به فاطمه علاقه مند شده.
فاطمه سرکوچه توقف کرد و گفت:
-بیا بشین پشت فرمان و زودتر از اینجا برو.
-برو تو کوچه.
-نمیخوام بابام و امیررضا ببیننت.
با شیطنت گفت:
_میترسی بلایی سر من بیارن..اینقدر نگران من نباش.
-خیلی پررویی...نمیخوام خانواده م بیشتر از این بخاطر من ناراحت بشن.
پیاده شد و گفت:
-امروز به من لطف کردی،گرچه خودت شروع کردی ولی در هر صورت مرام به خرج دادی،اگه پررو تر نمیشی،ممنون.
چند قدم رفت.برگشت و گفت:
-ترجیح میدم دیگه اتفاقی هم نبینمت.
رفت.
افشین منتظر بود فاطمه بره تو خونه. وقتی رفت داخل و درو بست،ماشین روشن کرد و رفت.
فاطمه درو بست،
پشت در نشست و نفس راحتی کشید. حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا سریع به حیاط رفتن.وقتی چهره نگران و ناراحت خانواده شو دید،خواست بایسته و بره سمتشون ولی سرش گیج رفت و افتاد.
زهره خانوم سریع رفت پیشش.
دستی به صورت دخترش کشید.رو به حاج محمود گفت:
-حاجی،تب داره!!
با اورژانس تماس گرفتن.سرم بهش وصل کردن و دارو دادن.
حاج محمود گفت:
-حالش چطوره؟
پزشک اورژانس گفت:
_بخاطر فشار عصبی بوده.دارو هاشو بهش بدید،کم کم بهتر میشه.
افشین تو ماشین،تو پارکینگ خونه ش نشسته بود و به اتفاقات چند ساعت قبل فکر میکرد.
هنوز گیج بود.
اما حالا که اعتراف کرده بود به فاطمه علاقه مند شده،حس خوبی داشت.یاد پویان افتاد.با خودش گفت:
اگه پویان بفهمه عاشق فاطمه شدم، حسابی بهم میخنده و مسخره م میکنه.
لبخندی روی لبش نشست و از ماشین پیاده شد.
روز بعد حال فاطمه بهتر شد.
به چهره نگران پدرومادرش نگاه میکرد. گفت:
_شرمنده م.من خیلی اذیت تون میکنم.. حلالم کنید.
زهره خانوم،فاطمه رو در آغوش گرفت و گفت:
-دختر گلم،چی شده؟!
فاطمه گریه ش گرفته بود
-مامان..خدا همیشه حواسش به من هست.. خدای مهربونم بغلم کرده بود... حتی یه کم فشارم داد...مامان..آغوش خدا چقدر گرم و مهربونه...
سرشو رو شونه مادرش گذاشت و گریه میکرد.
دو هفته گذشت.
فاطمه نزدیک ماشینش بود که افشین گفت:
_سلام
خیلی جدی گفت:
-سلام.گفته بودم...
-گفته بودی ترجیح میدی دیگه اتفاقی هم منو نبینی.
-پس چرا الان اینجایی؟
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖🍃💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════💖.🍃💖.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
ندای قـرآن و دعا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۳
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۳۵
-پس چرا الان اینجایی؟
افشین طلبکارانه گفت:
-زندگی منو بهم ریختی.کلی سوال برام به وجود آوردی.هیچکسی هم جز تو نمیشناسم که ازش بپرسم.
-قابل قبول نیست.اینترنت هست،کتاب هست.منابع زیادی هست که بتونی سوالهاتو ازشون بپرسی.
سمت ماشینش رفت که افشین گفت:
-اونا قانعم نکرد.
-حالا سوالت چی هست مثلا؟
-اینجا بگم؟!
-میخوای بریم کافی شاپ،اونجا بگو!!
افشین خنده ش گرفت.
-خوبه،موافقم.
فاطمه عصبانی تر گفت:
-تمومش کن.دیگه مزاحم من نشو.
در ماشینش رو باز کرد که سوار بشه.
افشین گفت:
-من واقعا قصد مزاحمت ندارم.فقط جواب سوالهامو میخوام.
فاطمه جدی نگاهش کرد.
وقتی مطمئن شد واقعا قصد مزاحمت نداره،یه کم مکث کرد.بعد گفت:
-ماشینت کجاست؟
-دویست متر بالاتر.
-برو سوار ماشینت شو،دنبال من بیا.
بعد مدتی رانندگی کنار خیابان پارک کرد.از ماشین پیاده شد و داخل ساختمانی رفت.افشین هم پشت ماشین فاطمه پارک کرد.به تابلو سر در ساختمان نگاهی کرد.
*موسسه قرآنی اهل بیت(علیهم السلام)*
فاطمه پیش روحانی ای رفت.مودب و سربه زیر گفت:
-سلام حاج آقا
حاج آقا با احترام گفت:
_سلام خانم نادری،حال شما؟ خانواده خوبن؟
-خداروشکر،همه خوبیم.شما خوبید؟ خانواده خوبن؟
-خداروشکر.. امری دارید درخدمتم.
-عرضی دارم،الان وقت دارید؟
حاج آقا به صندلی اشاهره کرد و گفت:
-بله،بفرمایید.
فاطمه روی صندلی نشست و گفت:
_یکی سوالاتی درمورد خدا داره،از من پرسیده.فکر کرده من میتونم جواب بدم.
-خب جواب بدید،شما که میتونید.
-ایشون جواب های تخصصی میخواد.در ثانی چون آقا هستن،من معذب هستم.
-بسیار خب،معرفی شون کنید،هروقت خواستن تشریف بیارن.من درخدمتشون هستم.
-الان پایین هستن.فقط.. حاج آقا شرمنده.. از اون جوانهایی هست که کلا تو این فضاها نیست..تا حالا مسخره میکرده و اینجور چیزها.
حاج آقا با لبخند گفت:
-چرا اینجور آدمها میان سراغ شما؟!!
فاطمه خنده شو جمع کرد و گفت:
-چی بگم! خدا هم با من شوخی داره.
حاج آقا ایستاد و گفت:
_بسیار خوب.بفرمایید ببینم این دفعه کی هست.
فاطمه سمت ماشین افشین رفت...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖🍃💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════💖.🍃💖.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱