eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.8هزار دنبال‌کننده
31.1هزار عکس
6.3هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر ۶۹ #قسمت_شصت_نهم 🎬: فرمانده عزت همانطور که از درد اخم هایش را در هم کشیده بود گفت: عربی
۷۰ 🎬: محیا روی تخت قهوه ای رنگ اتاق دراز کشیده بود و به پرده های اتاق که انگار متعلق به یک دختر بچه بود و رنگ صورتی آن کمی چرک شده بود خیره شد، این اقامتگاه جدیدش از عنایات فرمانده عزت بود. فرمانده عزت این چند ماه چون عقابی تیز چشم، بالای سر او بود و حالا که محیا سنگین شده بود باز هم دست بردار نبود. انگار در تقدیر محیا بود که مداوای فرماندهان بعثی را به عهده گیرد، چون فرمانده عزت او را به عنوان پزشکی حاذق به دیگران معرفی می کرد، محیا به دلیل دو رگه بودن به امر این فرمانده لجوج، می بایست در جبهه بماند تا به بعثی ها خدمت کند و وضعیت محیا هم تاثیری در لغو این امر نداشت. در این مدت تنها لطف فرمانده به او این بود که خانه ای تقریبا راحت را در نزدیکی مقر خود که مدام عوض میشد، برای محیا در نظر بگیرد. صدای تیر اندازی رشته افکار محیا را بهم ریخت، ماه ها این شهر در چنگ بعثی ها اسیر بود و هرازگاهی رزمندگان ایرانی شبیخون می‌زدند و صدای تیراندازی بلند می شد. محیا سعی کرد به چیزی فکر نکند، با احتیاط به پهلو چرخید و همانطور که دست روی شکمش می کشید گفت: عزیز مادر! تو تنها مونس روزهای اسارت مادر هستی... از آینده میترسم...میترسم که من باشم و تو نباشی یا تو باشی و من... در همین حین صدای تحرّک تحرّک سربازی بلند شد. محیا آرام روی تخت نشست و دستش را به کمینهٔ تخت گرفت و از جا برخواست، به طرف پنجره اتاق که طبقه دوم خانه بود رفت، گوشه پرده را کمی کنار زد و به صحنهٔ پیش رو چشم دوخت. سربازهای عراقی سه رزمنده را اسیر کرده بودند، محیا آهی کشید و نگاهش را به چهره نوجوانی دوخت که او را یاد رحیم می انداخت، می خواست پرده را پایین بیاندازد که ناگهان متوجه چهره آشنایی شد. خوب دقت کرد..خودش بود...زیر لب گفت: این آقای سعادت هست، رفیق گرمابه و گلستان مهدی... قلب محیا بی تابانه شروع به تپیدن کرد، افکار مختلفی به ذهنش خطور کرد، باید کاری انجام میداد...حسی درونی به او فشار می اورد که خود را به آقای سعادت برساند. رزمنده ها را داخل ساختمان کردند، محیا پرده را انداخت و بی هدف داخل اتاق شروع به قدم زدن کرد. بعد از چند قدم، نزدیک تخت ایستاد، دستش را به کمرش زد، نفس عمیقی کشید که تقه ای به در خورد و پشت سرش صدایی به گوش رسید: خانم دکتر! فرمانده عزت احضارتان کرده، انگار کار مهمی با شما داره... محیا به طرف در رفت و با عصبانیت در را باز کرد و گفت: این کارهای مهم تمامی ندارد؟! بی انصافین، وضعیت جمسانی من را نمی بینین؟! حاشا به غیرتتان، مثلا من هموطن شما هستم! سرباز که انگار شرمنده شده بود، سرش را پایین انداخت و گفت: ما تقصیری نداریم خانم! و صدایش را پایین تر آورد و گفت: از من نشنیده بگیرین، فکر کنم فرمانده عزت به جایی دیگه منتقل شده، امکانش هست که شما را مرخص کنن برین عراق به شهر خودتون... دنیا دور سر محیا به چرخش افتاد، یعنی امکانش بود آزاد بشه؟! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر ۷۰ #قسمت_هفتاد🎬: محیا روی تخت قهوه ای رنگ اتاق دراز کشیده بود و به پرده های اتاق که انگا
۷۱ 🎬: محیا سری تکان داد و همانطور که به سمت چادر مشکی که روی کمینه تخت انداخته بود می رفت، گفت: صبر کنید مقداری سمبوسه گوشت درست کردم، انگار فرمانده عزت ویارش از من هم قوی تر هست، هر چی هوسش می کند در دم باید برایش فراهم شود، صبح هوس کرده بود و نمی دانم از کجا گوشت فراهم کرده و برایم فرستاده و الان باید اماده جلویش باشد. محیا از اتاق بیرون آمد و به سمت آشپزخانه رفت و همانطور که اشاره به دیز پر از سمبوسه می کرد گفت: اینجاست بیا ببرش. سرباز که انگار دهانش آب افتاده بود همانطور که خیره به ظرف سمبوسه ها بود گفت: خوب منم اگر جای فرمانده عزت بودم، تو را از دست نمی دادم، پایش را که هیچ کس نتوانست مداوا کند، خوب کردید، سربازها زخمی می شوند، به آنها میرسید و آشپزیتان هم که حرف ندارد پس چرا... محیا یکی از سمبوسه ها را برداشت و همانطور که حرف سرباز را قطع می کرد گفت: بیا تو هم از این بخور... سرباز که انگار در گرفتن تردید داشت گفت: نه..نه...من به همان غذای سربازی قانع هستم، اگر فرمانده بفهمد که... محیا به اصرار سمبوسه را به دست سرباز داد و گفت: فرمانده از کجا می خواهد بفهمد؟! بخور و دست و دهانت را پاک کن و بعد میرویم. سرباز چشمانش برقی زد و سمبوسه را گرفت و با اشتها شروع به خوردن کرد محیا نزدیک پنجره آشپزخانه که رو به حیاط مقر فرمانده عزت باز میشد رفت و گفت: اون اسیرها کی بودن که اوردنشون اینجا؟! سابقه نداره اسرا را اینجا بیارن، چرا منتقلشون نکردن به عراق؟! سرباز آخرین گاز را زد و گفت: اینجور معلومه اون سه نفر از فرماندهان ایرانی هستند، فرمانده عزت می خواهد فردا همزمان با رفتنش از خرمشهر، این سه نفر بیچاره را جلوی یکی از مقامات بلند پایه بعثی که برای سرکشی به اینجا می آید تیرباران کند. محیا که انگار بندی درون قلبش پاره شده بود، سمبوسه ای دیگر به طرف سرباز داد و گفت: کی قراره بیاد، فرمانده جدید؟! و این اسرا را امشب اینجا نگه می دارن؟! سرباز که نیشش تا بنا گوش باز شده بود گفت: فردا هم فرمانده جدید می اید و همراهش آن مقام بلند مرتبه که انگار از نزدیکان صدام حسین است می آید و بعد صدایش را آهسته تر کرد و ادامه داد: قراره من امشب مراقب این اسرا باشم، توی زیر زمین نگهشون میدارن، من میدونم که شما دورگه اید و از کشتن ایرانی ها ناراحت میشوید، برای همین پیشنهاد میدم، فردا خودتان را بیرون از اینجا سرگرم کنید... محیا نفسش را آرام بیرون داد و گفت: من از جنگ بیزارم، هم از کشته شدن ایرانی ها و هم عراقی ها ناراحت میشوم، خدا از کسی که این بساط را راه انداخت نگذرد. سرباز سری تکان داد و گفت: من هم با شما هم عقیده ام، اما چه میشه کرد، حالا بریم ببینیم فرمانده چکارتان دارد.. محیا که انگار ذهنش درگیر مسئله ای مهم تر بود به سمت اتاقش راه افتاد و گفت: فرمانده عزت به خاطر این ظرف غذا یاد من کرده، اینها را به دستش برسان و بگو من حالم خوب نبود، کمی بهتر که شدم، خودم به دفترش می آیم. سرباز که انگار نمک گیر شده بود، لبخندی زد و گفت: باشه، پیاز داغش هم زیادتر می کنم که حالتون خوب نبوده و با زدن این حرف از در بیرون رفت. به محض بسته شدن در، محیا از جا برخواست، انگار نقشه ای کشیده بود که می بایست آن را عملی کند، سریع به سمت اتاقی رفت که به نوعی انبار دارو محسوب میشد و شروع به گشتن داخل داروها کرد.... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
آقـا بِخـر این دربدرِ ڪرب وبلا را تا باز ببیـند سحـر ڪرب وبلا را ارباب بیا و اربعین قسمٺ‌ما ڪن با پاےِ پیاده حَـرمِ ڪرب و بلا را 💚 تا 🥀 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی_آنلاین_بگیر_دستمو_ببر_جواد_مقدم.mp3
4.79M
🔳 🌴بگیر دستمو ببر 🌴مرا به سوی کربلا 🎤 👌بسیار دلنشین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸✨اگر زن و شوهر نسبت بهم کم محبت می‌باشند ، وقت خواب اسم 《الشافِع》را بسیار ذکر کنند الفت پیدا شود✨ 📚 اقتباس از گل‌های ارغوان ۶۱/۱ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨هر کس سوره عبس را خالصانه بنویسد و با خود نگاه دارد به هر راهی که در آید به جز خیر و نیکی چیز دیگر نبیند و عاقبت به خیر شود✨ 📚 خواص آیات قرآن ۱۹۵ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💯✍🏻براے وسعت و و رسیدن به آیه 2-3 سوره طلاق را به این شکل ختم نماید:ابتدای ختم جمعه یا پنج شنبه یا دوشنبه باشد و اگر جمعه باشد بهتر است. ⇇تا چهل روز هر روز 159 مرتبه آیه شریفه را بخواند و بهتر است بعد از نماز صبح باشد.فقط در روز چهلم 179 مرتبه باشد و در ابتدای ختم برای استجابت حاجت، غسل نموده دو رکعت نماز بخواند و صد مرتبه صلوات بفرستد.(در روز اول) و روز آخر بعد از اتمام، صد صلوات بفرستد.شڪ نڪند و ناامید نشود و اگر بار اول به نتیجه نرسید تڪرار ڪند که انشاءالله به می رسد ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨ هر کس آیات زیر را روزے ۱۱ بار بخواند، برایش هر و امر مهمی آسان گردد✨ 1⃣👈 بقره آیہ ۲۵۵ 2⃣👈 آل عمران ۲ 3⃣👈 نساء ۸۷ 4⃣👈 طہ ۸ 5⃣👈 تغابن ۱۳ 📚 شفاخانہ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨امام علی ؏ ؛ هرگاه گرفتاری پیدا کردی زیـاد بخوان✨ ✺لاحَولَ ولاقوه اِلا بالله العَلی العَظیم ایاک نَعبد و ایاک نستَعین@zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✍🏼 اگر خواهے کسی را از خود دور گردانے ۹ مرتبه سوره کوثر را بخوان و بجانب او بدم به اختیار خود راه کج کند و برود⇨●● 📚 درمان با قرآن ۱۶۷ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «اسیران شهوت» 👤 استاد 🔸 تو اسیر کدوم دست از شهوات شدی؟ ▫️ بخدا قسم فرج حاصل نمی‌شود مگر اینکه شما در غربال شوید... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏥 راه درمان پریشانی‌های شدید آخرالزمانی لینک دسترسی به صفحه اختصاصی صحیفه سجادیه جامعه : blog.montazer.ir/sahife/ دریافت نسخه فیزیکی کتاب صحیفه سجادیه جامعه : mohipub.ir/product/sajjadieh/ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
16_Goriz_Az_Rajim_1401_06_01_Moharram_1444_aminikhaah.ir.mp3
25.7M
⭕️سلسله مباحث « » ✅جلسه شانزدهم 🛑 شیطان چگونه وارد زندگی ما میشود؟ 🛑 کار اصلی شیطان چیست؟ 🛑 چرا شیطان با ما دشمنی می‌کند ؟ 🛑 راه نجات از شیطان چیست؟ 🛑مکالمه شیطان با جهنمیان:میخواستید گوش نکنید! @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
40.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔺امام حسین رو از مردم نگیرید! (قسمت پنجم) ❗️چه کسایی دارن امام حسین رو از مردم می‌گیرن؟! ‼️ امام حسین با ظلم مبارزه کرد؛ پس ما هم باید با جمهوری اسلامی مبارزه کنیم!!! 📹 برشی از جلسه سخنرانی سجاد رستمعلی (مسئول اندیشکده علوم و فناوری‌های نرم انقلاب اسلامی) در محرم الحرام سال ۱۴۰۲ 🎞 مشاهده فیلم کامل جلسه سخنرانی در کانال آپارات اندیشکده ادامه دارد... إن‌شاءالله. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لازم نیست کار خاصی در انجام بدی! همین «حضور در این راهپیمایی» بزرگترین کار برای امام زمانه! استادشجاعی الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ بحق‌ حضࢪٺ‌ زینب‌ ڪبرۍ‌ سلام‌ الله‌ علیها‌ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🕌✌️قدس به زودی به دست ایران آزاد خواهد شد 🪧🇵🇸 🪧🔥 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨جنگ ماه صفر تا ماه صفر 🚨 ⚠️إذا أراد الله أن یظهر آل محمد، بدأ الحرب من صفر إلی صفر، وذلک أوان خروج المهدی علیه السلام( 🔥هنگامی که خداوند بخواهد آل محمد را ظاهر کند جنگ از صفر تا صفر آغاز می شودو این ابتدای خروج مهدی است ✅پی نوشت: احتمالا منظور از ظاهر کردن آل محمد، قدرت نمایی و نشان دادن قدرت ال محمد و محور مقاومت است 💢منبع :معجم الاحادیث المهدی ج۳ص756 🪧 🪧🇵🇸 🪧🔥 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ ️ ایران طبق کدام قانون بین‌المللی، حق پاسخ به تجاوز رژیم صهیونیستی را دارد؟ 🪧🇵🇸 🪧🔥 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ کار‌ من و ضریح تو بالا گرفته است قلبم میان پنجره‌اش جا گرفته است اذعان کنند در حرمت کل زائران هر کس که قطره خواسته دریا گرفته است کم خواستن ز دست تو!!این غیر ممکن است چشمم طلای گنبدتان را گرفته است هر کس که حاجتی ز شما خواست،عاقبت با یک قسم به حضرت زهرا گرفته است دیدم که در میان حرم،کودکی فلج خوشحال می‌دَوَد که ز تو پا گرفته است یک کربلا نرفته به من گفت یک شبی از پنجره‌فولادِ تو امضا گرفته است 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
چه تکلیف سنگینی است: 【بلاتکلیفی】 وقتی که نمیدانمــ منتظرت ماندمــ یا فقط خودم را به انتظار زده امــ آقــا...😔 عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
می‌شود شده باشد؟ مقدّر!! پایان تمام نبودن هایت پایان اینجا بدون تو ... تنها امید روزگار امام عصر علیه السلام اللهم عجل لولیک الفرج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕