📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨﷽✨ #یادت_باشد❤️ ✍#فصلسوم( #نامزدے) #قسمت34 باهم خودمانی ترشده بودیم،دوست داشتم به سلیقه خودم ب
✨﷽✨
#یادت_باشد❤️
✍#فصلسوم( #نامزدے)
#قسمت35
هفت عروس ودامادقبل ماعقدشان خوانده شد، محضر زیبایی بودباپرده های کرم قهوه ای که دوطرف عروس ودامادصندلی چیده شده بود،
بالای سرسفره عقدهم حجله ای با پارچه های نباتی درست شده بود.
نوبت ما که شد داخل رفتیم وکنار سفره عقدنشستیم.عاقدپرسید:
عروس خانم مهریه رو میبخشند که صیغه موقت روفسخ کنیم؟
هرهفت عروسی که قبل ما داخل رفته بودندمهریه عقد موقت رابخشیده بودند.
به حمیدنگاه نکردم وگفتم:"نه من نمیبخشم!"
نگاه همه باتعجب به سمت من برگشت، ماتشان برده بود،پدرم پرسید:
دخترم مهریه رومی گیری؟
رک و راست گفتم: بله میگیرم.
حمیدخندیدوگفت:چشم مهریه رومیدم، همین الان هم حاضرم نقداً پرداخت کنم.
عاقدلبخندی زد وگفت:
پس مهریه طلب عروس خانوم، حتما باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه.
بعدازفسخ صیغه مقدمات راخواند
میخواستم قرآن را با استخاره بازکنم ولی حمیدپیشنهاد داد سوره ی یاسین رابیاورم.
لحظه ای که خطبه خوانده میشدگفت:"فرزانه دعا کن، ازخدا بخواه دعایی که من دارم مستجاب بشه."
نگاهی به چهره حمیدانداختم،نمیدانستم دعایش چیست،دوست داشتم بدانم درچنین لحظه ای به چه دعایی فکرمیکند.
ازته دل خواستم هرچیزی که ازخدا خواسته اگربه صلاح وخیراست همان طوربشود.
حاج آقا سه بار اجازه خواست که وکیل عقد ما باشد،گل راچیدم گلاب را آوردم.بعدگفتم:
اعوذبالله من الشیطان الرجیم،بسم الله الرحمن الرحیم،با اجازه ی امام زمان (عج) و پدر و مادرم و بزرگترها بله.
حمیدهم دقیقا همین جمله راگفت.
عاقدخیلی خوشش آمده بود،
گفت:"خیلی ها اومدن اینجا عقد کردن ولی نه بسم الله گفتن،نه از امام زمان(عج)اجازه گرفتن."
لحظه عقد این بارهم تا بله را گفتم اذان مغرب شد.
حمیدخندید،دست من راگرفت وگفت:
دیدی حکمت داشته،قسمت این بوده تو بله ها رو به من موقع اذان بگی.
#ادامه_دارد..
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝