4_5839218668403165247.mp3
1.42M
▪️مناجات با مهدی فاطمه سلام الله علیها
🎧 چه ادعای بزرگیست بی تو میمیرم...
نشد شبی بحقیقت سراغتان گیرم...
#ایران
#وعده_صادق
#امام_زمان عج
#فاطمیه_سلام_الله_علیها
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
این #پست هر شب تکرار میشود
یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
...:
🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻
( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀
💚دائم سوره قلهو اللهاحد را بخوانید
و ثوابش را هدیه کنید به #امام_زمان
💔این کار عمر شما را با برکت میکند
و
💔 مورد توجه خاص حضرت
قرار میگیرید•
#آیتالله_بهجت رحمه الله علیه⚘
❤️✨هروقتمیریرختخوابٺ
یهسلامۍهمبهامامزمانٺبده
۵دقیقهباهاشحرفبزن
چهمیشودیهشبیبهیادکسیباشیمکه
هرشببهیادمانهست...
#نمازشب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
🌺سلامتی #امام_زمان عج و تعجیل در ظهورش #صلوات🌺
#چرا شب ها نباید ناخن گرفت؟
#چرا خود ارضایی ضرر دارد؟
#چرا زن حامله نباید آرایش کنه؟
#چرا مرد نباید حمام داغ بگیره؟
#چرا اب در کربلا رو به بالا حرکت میکنه؟
#چرا اموات به خواب ما می آیند؟
#چرا زنها نمیتوانند چند شوهر داشته باشند؟
🔴جواب تمامی چراهای شما درلینک زیر
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2560098398Cacc4602d2d
⁉️انسان بعد از مرگ کجا میرود و چه بر سر روح و جسم می آید 👆
🚨🚨 اولین قبری که بعداز ظهور شکافته میشود قبرکیست؟
📌کلیپ فوق در اینجا سنجاق شده 👇🏾
http://eitaa.com/joinchat/2560098398Cacc4602d2d
🔴با زدن روی لینک زیر عضو کانال نسیم معنویت و بندگی شوید
🔸بهترین کانال در زمینه اخلاق و معنویت(کانالی جامع،کاملا معتبر و بی نظیر)
🔸این کانال مسیر زندگی خیلی ها را تغییر داده و خیلی ها در پرتوی انجام اعمال آن حاجت روا شده اند
🔸کسانی که خواهان پیشرفت در زمینه اخلاق و معنویت هستند عضو این کانال شوند
🔸خیلی ها دنبال کانالی هستند که هم مستند باشد،هم معتبر،و هم بتوانند اعمال عبادی خودشان را بدون دغدغه انجام دهند(این کانال همه چیز را برای شما آماده و مهیا کرده)
🔸توصیه میکنم حتما عضو این کانال شوید و از دست ندهید
🔴لینک عضویت 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1459159246Ca8f1bfd682
🌹 #طرح_روزانه_انس_با_قرآن🌹
👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان
#صفحه_271 سوره مبارکه
#نحل
#سوره_16
#جزء_14
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
271-nahl-ar-parhizgar.mp3
916K
#ترتیل #صفحه_271 سوره مبارکه #نحل
#سوره_16
#جزء_14
قاری: #پرهیزکار
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_ترجمه #صفحه_271 سوره مبارکه #نحل
#سوره_16
#جزء_14
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
271-nahl-fa-ansarian.mp3
5.28M
#صوت_ترجمه #صفحه_271 سوره مبارکه #نحل
#سوره_16
#جزء_14
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_تفسیر #صفحه_271 سوره مبارکه #نحل
#سوره_16
#جزء_14
از کتاب تفسیر یک جلدی مبین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
271-nahl-ta.mp3
5.66M
#صوت_تفسیر #صفحه_271 سوره مبارکه #نحل
#سوره_16
#جزء_14
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°
@zohoreshgh
❣﷽❣
☀️ #صبح_خودراباسلام_به_14معصوم (ع) #شروع_کنیم😊
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
#اول_صبح_سلامم_به_شما_میچسبد
#روزم_به_نام_شما_اختران_الهی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
برای دریافت دعا و زیارتهای مورد نظر روی لینک بزنید
#زیارت_ناحیه_مقدسه 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92476
#زیارٺ_عاشـورا 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92477
#حدیث #کساء👇
https://eitaa.com/NedayQran/92478
#دعــاے_عهـــد👇
https://eitaa.com/NedayQran/92479
#دعای_ششم #صحیفه #سجادیه👇
https://eitaa.com/NedayQran/92480
#دعای_هفتم #صحیفه_سجادیه
https://eitaa.com/NedayQran/99580
#زیارت #جامعه_کبیره👇
https://eitaa.com/NedayQran/92481
#دعای_عدیله👇
https://eitaa.com/NedayQran/92482
#جوشن_صغیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/92483
#دعای_یستشیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/96596
#امام_زمان عج
💚#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📣کرده وابسته مرا حال و هوای حرمت
خیر دیدم به خدا از همه جای حرمت
بهترین ثانیهها با تو رقم خواهد خورد
بهترین خاطرهها خاطرههای حرمت
💚اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْـنِ
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#سلام_امام_زمانم 😍✋
دوش در وقت سحر شمع دل افروخته ام
نرگس مست تو را دیده ام و سوخته ام
به تمنای وصال تو ز سر تا به قدم
چشم گردیده به راه قدمت دوخته ام
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
حقا
که
مرادی
و
مریدت
شده ام
من.....
لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#چادرانه❤️
مخلوق جدا از بشری
حضرت بانو😍
دنیا شب و قرص قمری
حضرت بانو😉
من مذهبی ام شاعر و عاشق
از قضا #تُ 👌
معشوقه ی چادر به سری
حضرت بانو☺️
#عبدالرضا_رجبیان
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#نماز_روز_دوشنبہ
✍هر کس نمــاز دوشنبه را
بخواند ثواب ۱۰ حج و ۱۰ عمره
برایش نوشته شود
دو رکعت ؛
در هر رکعت بعد از حمد
یک آیةالکرسی ، توحید ، فلق و ناس
بعد از سلام ۱۰ استغفار🌸🍃
#ذکر_درمانے
#توانگر_شدن
#ویژه
🌸✨هر کس در روز دوشنبه
دو رکعت نمازحاجت بگذارد
و پس از نماز در سجده هفتاد
مرتبه《 #الـوهاب》بگوید
تـوانگـر شـود✨
📚 صحیفه مهدیه ۱۴۰
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۲۱ باز هم حورا تنها ماند.... با یک عالم
🌸✨🌸✨
✨🌸✨
🌸✨
✨
🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء)
✨قسمت ۲۲
"آدمِ خسته هيچ نمیخواهد
فقط دلش مىخواهد
دست خودش را بگيرد
و فقط برود
جايى كه قرار نيست
هيچ وقت، هيچ كس، هيچ كجا
پيدايش كند"
حورا خسته بود از همه....
از دنیای تاریک و تیرهاش..
از آدمهای زندگیاش..
از دردهای هر روزهاش..
از گریههای شبانهاش..
میخواست هرچه زودتر این زندگی کابوس وار تمام شود .
به تقویم رومیزیاش نگاه کرد.
فردا فاطمیه شروع میشد. چه زمان خوبی برای دعا بود. باید با داییاش حرف بزند تا اجازه بگیرد شبها به حسینیه محلهشان برود.
مانند هر شب شام نخورد و خوابید.
صبح روز بعد، بعد از دادن امتحان، با اصرار هدی شوار ماشینش شد تا او را به خانه برساند.
_مواظب خودت باش حورا جان.
—چشم ممنون که منو رسوندی.
_فدات بشم خانمی. التماس دعا.
دست هدیٰ را فشرد و گفت:
_ما بیشتر.خدافظ
از ماشینش پیاده شد و با کلید، در حیاط را باز کرد.
صدای تق تق کفشهای مریم خانم آمد و بعد هم صدای خودش.
_دختره پررو. این کی بود که باهاش اومدی خونه هان؟
_کی زن دایی؟اون هدی بود.
_هدی؟!آره منم سادهام باور میکنم. اون ماشین شاسی بلند زیر پای یک دختر؟
_زن دایی من کی دروغ گفتم آخه که بار دومم باشه؟ باور کنین هدی بود.
مریم خانم، بازوی حورا را گرفت و او را کشید داخل خانه.
_بیا بریم حالیت کنم دختره خیرهسر. بزار به داییت بگم حسابتو برسه چشم سفید شدی هر غلطی خواستی میکنی.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #حورا
✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌸🍃🌸.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌸.🍃🌸═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۲۲ "آدمِ خسته هيچ نمیخواهد فقط دلش مى
🌸✨🌸✨
✨🌸✨
🌸✨
✨
🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء)
✨قسمت ۲۳ و ۲۴
زن دایی با اشاره چشم به مهرزاد فهماند که حرفی از مونا نزند.
_چرا نگم؟ هان؟ چرا کثافتکاریای دخترتو رو نکنم؟ اون که دیگه شورشو درآورده. شبا دیر میاد. صبح ها زود میره. شما که پدر و مادرشین خبر دارین از کاراش؟فقط بلدین به متهم کردن دختر مردم.
_مهرزاد خفه شو و برو تو.
_نه دیگه این دفعه فرق داره مامان. نمیزارم حورا رو اذیت کنین.
_من هزار بار به رضا گفتم پنبه و آتیش رو با هم نگه ندار تو خونه. اما به گوشش نرفت اینم شد نتیجه اش. که پسرم جلوم وایسته از این دختره بیهمه چیز دفاع کنه.
خون حورا به جوش آمده بود. با حرص گفت:
_بسههههه دیگه. کاش...کاش منم با پدر مادرم مرده بودم که انقدر بیکسیم رو به روم نیارین.
بعد هم با گریه دوید و وارد خانه شد..
مهرزاد با تاسف نگاهی به مادرش کرد و گفت:
_واقعا متاسفم براتون مامان.
او هم بیرون ازخانه رفت و در را به هم کوبید. چقدر از آن لحظه ای متنفر بود که حورا اشک بر گونههایش روان شد..دلش قدم زدنهای تنها را نمیخواست. همراه میخواست آن هم نه هرکسی...حورا..کاش میشد دستانش را بگیرد و تا ته دنیا برود.
"تنهايى صرفا به این منظور نیست که کسی را نداری! گاهى اطرافت را
آدم هاى متفاوت پُر مى كنند
اما نداشتنِ همان يک نفر
تمامِ تنهايى ها را بر سرت خراب مىكند!
مشكلِ همه ما "همان يك نفر" است
كه نيست..."
تا نیمههای شب، خیابانها را طی کرد و به دستان یخ زدهاش، ها میکرد.
وقتی به خانه رسید که کفشهای غریبهای را پشت در دید. حدس زد چه کسی به خانه شان آمده برای همین خونش به جوش آمد....
مرتیکه پیر خجالت نمیشه میاد خاستگاری حورا. الان حسابشو میرسم.
این بار خیلی جدی وارد خانه شد و قدمهای محکمش را سمت پزیرایی به زمین کوباند.
مادر، پدرش و سعیدی از جا پریدند و به مهرزاد عصبانی خیره شدند.
_اینجا چه خبره؟
_صداتو بیار پایین مهرزاد. چه خبرته؟
رو کرد به پدرش و گفت:
_دیگه اون مهرزاد همیشه مطیع و فرمان بر مُرد. من میخوام بدونم این مرتیکه اینجا چه غلطی میکنه.
ابروهای هر سه نفر بالا پرید و صدای در اتاق آمد..مهرزاد فهمید ڪه مونا و مارال بیرون امدند و حورا از پشت در شاهد گفتگوی او هست.
بنابرین تمام جرات و جسارتش را یک جا جمع ڪرد و گفت:
_چرا خشکتون زده؟ دارم میگم این مرتیکه اینجا چه غلطی میکنه؟
سعیدی با چشمان از خشم قرمزش او را نگاه میکرد و پدرش جلو امد.
_حرف دهنتو بفهم پسره بیخاصیت. صداتو بیار پایین واسه من صدا بلند میکنه. احترام خودتم نگهدار. یکم شعور خوب چیزیه آقای سعیدی مهمون ما هستن.
به اخم پدرش توجهی نکرد و گفت:
_من بیشخصبتم، بیخاصیتم، بیشعورم، اصلا من خود کثافتم اما شما که پاک و طاهری چشمات کور شده از ثروت این مرتیکه. برای همین راضی شدی که حورا رو دو دستی تقدیمش کنی بره.
صدای سیلی که به گوشش خورد نه تنها او را ساکت نکرد، بلکه جریتر شد و ادامه داد:
_خوبه آفرین..باریکلا پدر نمونه. جلو مهمون میزنی تو گوش پسرت.. پاره تنت.. هه!!
_تو..
_آره من تنپرورم و هیچکاری بلد نیستم. بیعرضه و تنبلم میدونم اما دیگه تحمل رفتاراتون رو ندارم.
برگشت سمت مادرش و گفت:
_حورا به ما هیچ بدی نکرده مامان، که این جوری باهاش رفتار میکنی. یا اینکه خوشحالی از اینکه اون به زودی از این خونه بره. چرا؟ چون دختر خواهرشوهرته.. اگه دخترخالهام بود رو چشمات میزاشتیش.
مریم خانم به اوج انفجار رسیده بود اما مهرزاد به کسی حق حرف زدن نمیداد.
باز برگشت سمت پدرش و گفت:
_شما چرا به دخترخواهرت بد کردی... نمیدونم.. چرا گذاشتی زن و دخترت این همه ازارش بدن.. برام سواله..کاش یکم.. فقط یکم احساس مسئولیت میکردی و میفهمیدی حورا جز ما کسی رو نداره.
صورتش را کج کرد و با چشمان خیسش گفت:
_اگه میخوای بازم بزن.. بزن دیگه. کاش به جای کتک زدن اون دختر بیچاره منو میزدین..
داد زد:
_انقدر میزدین که بمیرممم چون حقم بود.
عقب عقب رفت و گفت:
_اما..اما حق حورا.. نه کتک بود نه توهین نه تهمت نه تحقیر..حقش آرامش بود. با دل دریایی که اون داره.با خدای مهربونی که اون داره. لیاقتش بهترین هاست..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #حورا
✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌸🍃🌸.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌸.🍃🌸═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۲۳ و ۲۴ زن دایی با اشاره چشم به مهرزاد
🌸✨🌸✨
✨🌸✨
🌸✨
✨
🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء)
✨قسمت ۲۵
همانطور که عقب عقب میرفت خندید و گفت:
_من..من همینم..یه پسر لاابالی و بیکار که همش الاف کوچه و خیابونه.لیاقت من کتک و توهینه نه حورای پاک و مظلومی که زبون جواب دادنم نداره..من باید تنبیه میشدم هر دفعهای که مامانم بخاطر پاره شدن دفترای مونا، حورا رو میزد..چون من پارشون میکردم..من باید کتک میخوردم وقتی از سیب زمینے سرخ کرده ها کم میشد چون من میخوردمشون..من باید توهین میشدم وقتی نمرههام کم میشد نه حورایی که همه نمره هاش بیست بود و مایه افتخار معلما و مدیرا..هر وقت نمرهاش خوب میشد کتک میخورد.. هه چرا؟ چون به مونا کمک نکرده بود تا اونم بیست شه.همیشه مامان بهش میگفت بیهمه چیز.. درصورتیکه نمیدونست پسر خودش از همه بیهمه چیز تره..
اشکهایش را پاک کرد و با خنده گفت:
_نه پدر و مادر به فکری داشتم نه مهر و محبتی دیده بودم. اما..اما حورا پدر و مادرش.. حتی اگه مرده بودن.. دوسش داشتن.
بلند داد زد:
_من بیهمه چیزم..من...من احمقی که هیچوقت نتونستم مردونگی کنم و جلوی کتک زدنای مامانمو بگیرم..من بیهمه چیزم..
با چشمان سرخش قدم برداشت سمت سعیدی. او هم ترسید و عقب رفت..
شانهاش را گرفت و گفت:
_نترس کاریت ندارم. فقط میخوام دو تا چیز بهت بگم..اول اینکه راه دادنت تو این خونه و این همه عزت و احترام بخاطر مال و منالته.عاشق چشم و ابروت نیستن که دختر جوون رو بهت بدن... هرچند بدشونم نمیاد حورا رو از سرشون باز کنن.دوم اینکه.. حورا ازت متنفره مثل من. حتی اگه بمیره هم زن تو نمیشه برو پی زندگیت. بالا سر این قبری که تو داری فاتحه میخونی مردهای نیست عمو.
راه افتاد سمت در ولی برگشت و رو به همه گفت:
_بابامو اخراج نکن مگر نه منو از خونهاش اخراج میکنه..بزار به پای دیوونگیهای من..
با پوزخند از خانه بیرون زد. و آن شب تا صبح در خیابانها قدم میزد و سیگار میکشید. نمیدانست کی سیگار به دست گرفت اما دیگر دست خودش نبود. انگار تب داشت، حالش خوب نبود و نمیدانست چه کند آن هم تنها!؟
شب برفی و عرق پیشانی و تب سرد..چقدر حس میکرد در این دنیا اضافی است. کاش میتوانست شر خود را از زندگی حورا و بقیه کم کند..
ناگهان به یاد چادر سفید حورا و جانماز گل گلی و سخن گفتنش با خدا افتاد. برای اولین بار روی برف ها زانو زد و مقابل خدا صورتش را خم کرد. زار زد و داد زد و تمام غرور مردانهاش را شکست.
_خدااااا...دیگه نمیتونم بدون حورا.. دیگه نمیتونم ببینم دارم هر روز ازش دور میشم و از دستش میدم..برام نگهش دار.. اصلا من که به درک برای خودت نگهش دار.من بنده خوبی نبودم اما برای اولین بار دارم جلوت زانو میزنم و ازت میخوام حورا رو حفظش کنی از تمام بدیهای دنیای بیرحمت.
"زندگی کردن در این دنیای بیرحم مانند داد زدن درون چاه است..
کسی صدایت را نمیشنود..
تو را نمیبیند..
فقط گلویت از داد پاره میشود.
اما کاش همه ما بفهمیم،خدایی هم هست...
که میان تمام نادیدنیها و ناشنیدنی ها
ما را میبیند و صدایمان را میشنود."
حورا بعد از شنیدن داد و بیدادهای مهرزاد پشت در اتاقش ایستاد و به جانبداریهای او گوش داد.. حرفهای مهرزاد او را به فکر فرو برد.شاید دوستت دارم چند سال پیشش دروغ نبوده اما..اما او هرکار که میکرد نمیتوانست مهرزاد را دوست داشته باشه.!
وقتی او گفت حق من بود که کتک بخورم اشک در چشمان حورا حلقه زد.
یاد کتک ها و تهمت هایی که میخورد افتاد. یاد بیخودی سیلی خوردن و حبس کردن در انباری و هزاران خاطره دردناک دیگر.
وقتی شنید که مهرزاد، سعیدی را آن طور جسورانه رد کرد و از خانه بیرون زد، خیلی خوشحال شد و در میان اشک هایش لبخند زد..
خداراشکر که یکی هوایش را داشت و به او اهمیت میداد.
خداراشکر که دیگر قضیه ازدواجش منتفی میشد.! حاضر بود تا پایان عمرش در این خانه تحقیر شود اما به خانه آن مرد ۴۰ساله نرود.!!حتم داشت او را برای کنیزی میخواهد نه همسری.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #حورا
✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌸🍃🌸.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌸.🍃🌸═╝