eitaa logo
ندای قـرآن و دعا📕
12.7هزار دنبال‌کننده
32.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
482 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31 eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran دعا و سرکتاب نمیکنم
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 .... ✍آیت‌الله بهجت رحمه‌الله اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه می‌کرد و می‌فرمود: «آیت‌الله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را می‌خواند، هدیه‌اے براے او می‌رسید» چهار رڪعت (دو نماز دورکعتی) 👈💎در رکعت اول بعد از حمد ۱۱بار سورۀ توحید 👈💎در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱بار سورۀ توحید 👈💎در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱بار سورۀ توحید 👈💎در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱بار سورۀ توحید ✨بعد از سلام نماز دوم ۵۱بار سورۀ توحید و ۵۱بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند ✨ و سپس به سجده برود و ۱۰۰بار «یاالله یاالله» بگوید و هرچه می‌خواهد از خدا درخواست کند. 🌺🍃پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب میکند🌺🍃 🍃🌸 از براے مال و ثروت ۲ رڪعت نماز و بعد "سوره یس" بخواند و این عمل را تا ۳ روز انجام دهد اکمل خواهد بود✨ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
۱۰ بهمن
🌙💕❤️🌙💕💛🌙💕💚🌙 @zohoreshgh ❣﷽❣ یادتون نره، آسونه حتما بخونین👇🏻 🌓در طول ماه رجب شصت رکعت نماز بجا آورد به این نحو که: در هر شب از این ماه، دو رکعت نماز بخواند، در هر رکعت، یک مرتبه «حمد» و سه مرتبه «قل یا ایّها الکافرون» و یک مرتبه «قل هو اللّه احد» بخواند و پس از سلام نماز، دستها را بلند کند و بگوید: لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، یُحْیى وَیُمیتُ، وَهُوَ حَىٌّ لایَمُوتُ، بِیَدِهِ الْخَیْرُ، وَهُوَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیرٌ، وَاِلَیْهِ الْمَصیرُ، وَلا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ، اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد النَّبِىِّ الاْمِّىِّ وَ آلِهِ. 👋و آنگاه دست ها را به صورت خود بکشد. ☀️رسول خدا صلى الله علیه وآله فر مود: هر کس این عمل را به جا آورد، خداوند دعایش را مستجاب گرداند و پاداش 70 حج و عُمره را به او عطا می کند. 🌙💕❤️🌙💕💛🌙💕💚🌙 ❗️شبهای ماه رجب هر كدام نماز به خصوصی دارند که بسیاری از آنها در مفاتیح الجنان نیستند. هر شب نمار ش را با ذکر پاداشها شان در کانال قرار میدهیم.‼️ خوشا به سعادت عزیزانی که نمازهای ماه رجب را کامل خوندن ، جای تبریک داره و ان شاءالله مورد قبول و رضای خدای متعال قرار بگیره . دیگه رسیدیم به نماز شب آخر ماه رجب عزیز ⬇️⬇️ رسول خدا ص فرمود: هرکس درشب سی ام رجب ده رکعت نماز بخواند، در هر رکعت بعدازحمد ده بار سوره توحید بخواند، خداوند درجنة الفردوس هفت شهر به او بخشد و چون ازقبر برخیزد، روی او مانند بدر شود و از صراط مثل برقی که چشم راخیره می کند بگذرد و از آتش رها شود. 📚منبع: مهمترین دانستنیهای یک مسلمان بارویکرد روزشماررویدادهای مهم تاریخ اسلام، تألیف زهراپاشنگ، جلد2، ص 710. اللهم‌صل‌علی‌محمد‌آل‌محمد‌وعجل‌فرجهم و العن اعدائهم 🌹 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🌙💕❤️🌙💕💛🌙💕💚🌙
۱۰ بهمن
ندای قـرآن و دعا📕
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۲۵ و ۲۶ اقامحسن ایستاده بود و نگاه به سا
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 🌟قسمت ۲۷ و ۲۸ با خاله اینا خداحافظی کردیم و از هم جدا شدیم و رفتیم سوار ماشین شدیم. توی ماشین مامان ازم پرسید: _خب چیشد عزیزم خوب بود؟ +نمیدونم باید فکرامو بکنم _باشه عزیزم. دیگه این با بقیه فرق داره که هی بگیم چند جلسه دیگه بیان این پسر خالته. از بچگی همو میشناسید پس یه جلسه برای اینکه یه شناخت اجمالی ازش داشته باشی کافیه حالا بازم هرجور خودت میدونی... +چشم انشاالله فکرامو میکنم خبر میدم رسیدیم خونه پیاده شدیم و رفتیم تو تقریبا رفت و برگشتمون روی هم سه ساعت میشه و فاطمه اطلاعی نداره. دلم نمیخواد اینطوری بشه هرچیم باشه اون خواهرمه اما خب لابد دلیلی داشتن که گفتن بهش نگیم و بریم بهتره خود مامان بهش بگه...چادرمو در آوردم انداختم روی دستم و گفتم: _مامان شب بخیر من میرم دیگه بخوابم +باشه عزیزم برو شبت بخیر از پله داشتم میرفتم بالا که فاطمه در اتاقو باز کرد و اومد پایین. _سلام کجا بودید تا حالا؟ خوبه یه خرید کردن انقدر طول نمیکشه آها پس مامان به فاطمه گفته که میریم خرید کنیم پس برای اینکه حرف مامان دوتا نشه گفتم: _ طول کشید دیگه... _خوبه والا شما بری خرید من بشینم تو خونه نه گوشی نه تلفنی نه چیزی اگه تو این خونه داشتم میمردم با چی بهتون بگم؟! مامان از توی اتاقش اومد بیرون و گفت: _اینا نتیجه کارای خودته خودت کردی الان باید پاش بسوزی و بسازی حرفم نزنی... فاطمه دیگه حرفی نزد رفت پایین و نشست جلوی تلویزیون. رفتم توی اتاقم و دراز کشیدم. فاطمه هم بعد از چند دقیقه اومد و بدون حرفی رفت روی تختش خوابید. به این فکر میکنم که اگه فردا خاله زنگ زد و نظرمو خواست چی بگم از نظر من همه چی خوب بود حرفای اقامحسن به دلم نشسته بود اما خب چه جوری به مامان میگفتم که نظرم مثبته!صبح از خواب بیدار شدم و صورتمو شستم و رفتم پایین تا صبحانه بخورم _سلام مامان مامان توی آشپزخونه نبود پس کجاست؟ _مامان کجایی؟ صدای مامان از توی حیاط اومد _اینجام الان میام بعد از پنج دقیقه اومد تو _کجا بودی؟ +داشتم حیاط و میشستم _خسته نباشید! +ممنون عزیزم صبحانه خوردی؟ _نه الان میخورم +باشه عزیزم بخور...راستی حسنا خاله زنگ زد گفت میدونم زوده ازتون خبر بخوام اما گفت که بگم محسن اخر هفته میخواد بره مأموریت تا یک ماه دیگه هم نمیاد جوابت چیه؟ از حرف مامان انگار ته دلم خالی شد اخه چرا من تازه میخوام ببینمش کنارم باشه تا یک ماه نبینمش؟ البته دیشب راجب کارش بهم گفت اما نگفت این هفته میره منم فکرامو دیشب کردم. قیافمو تو هم کردم و گفتم: _مامان اخلاقش خوب بود مامان لبخندی زد و گفت: _پس مبارکه عزیزم لبخندی زدم و سرمو انداختم پایین. مامان گفت: _پس برم و زود این خبرو به خاله بدم رفت سمت تلفن خونه و زنگ زد به خاله _سلام مریم جون خوبی اجی اره ازش پرسیدم گفت نظرش مثبته انشاالله مبارک باشه به خوبی و خوشی بعد از کلی حرف زدن و قربون صدقه رفتن به محسن گوشیو قطع کرد _حسنا خاله گفت فردا میان دنبالت برید خرید حلقه _فردا که خیلی زوده مامان! _خب عزیزم گفت که وقت ندارن _باشه خیلی از دست اقامحسن دلخور بودم اما خب نباید باهاش بد رفتار کنم حداقل این یه هفته رو باید بهم خوش بگذره تا همیشه یادم بمونه. 👈 .... رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی ✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳ 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖.🍂.💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
۱۰ بهمن
ندای قـرآن و دعا📕
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۲۷ و ۲۸ با خاله اینا خداحافظی کردیم و از
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 🌟قسمت ۲۹ و ۳۰ انقدر خوشحالم که خوشحالیم حد نداره از طرفی هم دلخورم که چرا بهترین لحظات زندگیم که میتونم با اقامحسن بسازم کنارم نیست. اما هربار با این حرف که داره کار میکنه برای امام زمان و اینکه از ثواب کارش خبر دارم خودمو اروم میکنم... امشب بهترین شب زندگیمه پس نباید از دستش بدم بلند شدم و وضو گرفتم و نشستم رو به قبله و با خدا حرف زدم. چقدر حس خوبیه وجود خدا تو زندگی وقتی که میدونی همه جوره هواتو داره و صداتو میشنوه... "خدایا ازت ممنونم ازت هرچی تا حالا خواستم بهم دادی و الانم یکی از بهترین بنده هاتو داری نصیبم میکنی خدایا کمکم کن هیچوقت توی زندگیم پشیمون نشم از انتخابم و سرمو بالا بگیرم و بگم این انتخاب منه...!" بعد از نماز صبح از شدت خستگی خوابم برد صبح با صدای مامان بلند شدم: _حسنا خاله زنگ زد گفت ده دقیقه دیگه دم در هستن که هم برید اول آزمایش بعدم خرید حلقه بلندشو دیگه با حرف مامان مثل برق گرفته ها از جا پریدم و نشستم سرجام. _سلام مامان چرا انقدر دیر صدام کردی؟ +سلام عزیزم من نمیدونستم خوابی! پاشو الان میرسن _چشم از تخت بلند شدم و رفتم صورتمو شستم صبحانه نخوردم چون برای آزمایش باید ناشتا بود. مستقیم رفتم سمت کمد روسری هام روسری صورتی ملیح رنگمو برداشتم و با ساق دست همرنگش دستم کردم و چادرمو سرم کردم. صدای مامان از پایین اومد که گفت: _حسنا بیا پایین، اومدن با حرف مامان یه استرسی توی دلم افتاد و یه نگاه دیگه به خودم توی آیینه انداختم همه چی خوب بود. فاطمه سرشو از پتو بیرون آورد و گفت: _کجا به سلامتی انقدر قشنگ کردین شما؟ +سلام بیرون _اها خوبه بیرونم میری؟ بدون جواب دادن بهش سریع رفتم پایین مامان که با عصبانیت نگاهم میکرد گفت: _پس کجایی دو ساعته دم درن _شرمندم بریم _بریم زود برو تا منم بیام رفتم بیرون و کفشامو پوشیدم مامان هم اومد رفتیم بیرون. آقامحسن و خاله توی ماشین محسن نشسته بودن و خاله دست بلند کرد و لبخند زد. اقامحسن هم فقط یه نگاهی کرد و سرشو انداخت پایین. رفتیم و سوار ماشین شدیم. دستگیره درو باز کردم و رفتم داخل _سلام خاله برگشت نگاهم کرد و با لبخند گفت: _سلام عزیزم خوبی؟ +ممنون شما خوبید محسن هم جواب سلاممو زیر لب اروم داد. مامان بعد من نشست و گفت: _سلام آجی ببخشید دیر شد. سلام محسنم خوبی خاله جان؟ محسن برگشت نگاه به مامان کرد و با لبخند یه سلام پر انرژی کرد. حسودیم شد کاش من جای مامان بودم! توی مسیر رفتن اقامحسن یه مداحی قشنگ گذاشت و صداشو یکم زیاد کرد. کل مسیر فقط صدای مداحی به گوش میرسید. جلوی یه آزمایشگاه نگه داشت و پیاده شدیم رفتیم داخل من و مامان و خاله روی صندلی نشستیم تا اقامحسن بره نوبت بگیره و بیاد. خاله ظرف میوه از توی کیفش در آورد و گفت: _بیا عزیزم بخور تا یکم جون بگیری رنگ و روت پریده! +خاله نمیشه که حالا چیزی بخورم باید برای آزمایش چیزی نخوریم! _خب باشه کاش زود نوبتتون بشه بیاید یکم چیز بخورید حالت خوب بشه توی آیینه کوچیکی که جلومون بود خودمو دیدم خاله راست میگه چقدر رنگم پریده. بخاطر استرس زیادی که دارم دستامم یخ کرده با وجود اینکه هوا سرد نیست! اقامحسن اومد نزدیک ما و گفت: _ده دقیقه دیگه نوبتمون میشه مامان گفت: _اها خب پس تا ده دقیقه دیگه من و مامانت میریم تو حیاط هوا بخوریم اینجا گرفتس خاله لبخندی زد و پاشد چادرشو درست کرد گفت: _اره ما رفتیم شما هم بشین اینجا آقا محسن خاله به صندلی کنار من اشاره کرد. منم پاشدم و رو به خاله و مامان گفتم: _منم گرمم شده با شما میام بیرون! مامان ابروهاشو برد بالا و گفت: _تو دستات یخه سردتم هست. بشین سر جات از اینکه مامان منو ضایع کرده بود خجالت کشیدم اقامحسن هم خندش گرفته بود و اروم اروم میخندید. سرمو انداختم پایین و گفتم: _چشم نشستم سر جام اقامحسن که هنوز ایستاده بود مامان و خاله که رفتن کنار من ننشست یه صندلی اونور تر نشست!خداروشکر که اینجا ننشست اگه بود حالم از اینم بدتر میشد. حالا مگه زمان میگذره نگاه به ساعتم انداختم تازه پنج دقیقه گذشته. یه نگاهی بهم انداخت و گفت: _مامان بهتون گفت که اخر هفته دارم میرم مأموریت؟ _بله گفتن، به سلامتی برید!
۱۰ بهمن
ندای قـرآن و دعا📕
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۲۹ و ۳۰ انقدر خوشحالم که خوشحالیم حد ندا
این حرفی که به زبون آوردم حرف دلم نبود دلم میخواست بپرسم کجا میری چرا میری چیکار میکنی کی برمیگردی؟ اما انگار زبونم قفل شد و نتونستم بپرسم محسن که انگار توقع نداشت این حرفو بزنم گفت: _ممنون این دفعه دو هفته بیشتر نمیمونم قرار بود دوماه بمونیم اما چون من کار دارم و دلم نمیخواد شما رو تنها بزارم دو هفته زودتر از بقیه میام! با این حرفش دلم میخواست پاشم و جیغ بزنم یعنی اونم دلش برای من تنگ میشه خیلی خوشحالم از این حرفی که زد دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و گفتم: _ممنون که درک میکنید کجا میرید؟ _سیستان بلوچستان نزدیک مرز مأموریت داریم با این حرفش دلم لرزید اخه خیلی شنیده بودم خیلیا اونجا شهید شدن و اصلا امنیت نداره!... 👈 .... رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی ✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳ 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖.🍂.💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
۱۰ بهمن
ندای قـرآن و دعا📕
این حرفی که به زبون آوردم حرف دلم نبود دلم میخواست بپرسم کجا میری چرا میری چیکار میکنی کی برمیگردی؟
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 🌟قسمت ۳۱ و ۳۲ این حرفی که توی ذهنم زدم رو گفتم.. _من شنیدم اصلا اونجاها امنیت نداره و خیلیا شهید شدن! اقامحسن لبخند کمرنگی زد و گفت: _امنیت که نداره اما ما که نمیخوایم بریم جنگ که! یه کار خیلی کوچیکی انجام میدیم شما خیالت راحت از طرفی شهادت آرزوی قلبی همه ما هستش چی از این بهتر؟ چرا الان این حرفو زد؟! _درسته شهادت آرزوی همه هست اما شما الان خیلی سنتون کمه و اول زندگی هستید!.. خنده صدا داری کرد و گفت: _سن من کمه؟ من دیگه الان سن بابا بزرگمو دارم..بعدم حالا کی به ما شهادت داد؟ اصلا قیافه من به شهدا میخوره؟ من تازه عشق سوم زندگیمو پیدا کردم جایی نمیرم که! از حرفش خندم گرفت و سرمو انداختم پایین. اما عشق سوم زندگیش یعنی من! پس عشق اول و دوم کیه؟ دیگه حرفی نزدیم. منشی صدا کرد و گفت: _آقای سعادتی نوبتتون شد بفرمایید فامیل اقامحسنو صدا کرد نگاهی به اقامحسن کردم و گفتم: _الان نوبت ما شد؟ +اره پا شید بریم اقامحسن بلند شد و منم پشت سرش رفتم. راهمون جدا شد رفت قسمت آقایون و منم رفتم قسمت خانما. بعد از تموم شدن آزمایش اومدم توی سالن محسن هنوز نیومده بود. پرستار اومد بیرون و گفت: _همراه آقای سعادتی کیه؟ رفتم جلو و گفتم: _من هستم بله؟ کتش سمتم گرفت و گفت: _اینو لطفا نگه دارید کت اقامحسنو گرفتم و رفتم روی صندلی نشستم چقدر کتش بوی خوبی میداد بوی عطری که همیشه میزنه. دو دقیقه بعد اقامحسن اومد بیرون و اومد سمتم و گفت: _پنج دقیقه دیگه جواب میاد شما بشین تا من برم یه چیزی بگیرم بخورید رنگتون پریده _چشم لبخندی زد و رفت. امروز اقامحسن خیلی با محسن قبل عوض شده. قبلا اصلا بهم نگاه نمیکرد. اما الان گاهی هم نگاه میکنه هم توی حرفش گفت که بخاطر من زود برمیگرده.... اقامحسن با یه نایلون پر از خوراکی برگشت خوراکی ها رو سمتم گرفت و گفت: _بفرمایید بخورید تا حالتون بهتر بشه _ممنون خوراکی ها رو گرفتم و کیکو باز کردم و مشغول خوردنش شدم. اقامحسن هم رفت ردیف عقب نشست و شروع به خوردن کرد. چرا مامان و خاله هنوز نیومدن خیلی دیر کردن! گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به مامان بعد از چندتا بوق برداشت _سلام مامان کجا رفتید پس؟ _سلام عزیزم ما اومدیم این طرف خیابون لباس فروشی بود ما هم داریم خرید میکنیم از کارشون خندم گرفت من انقدر استرس دارم مامان و خاله ریلکس رفتن خرید کنن. _از دست شما حالا دیگه بدون من میرید خرید؟! مامان خنده صدا داری کرد و گفت: _شما فعلا کار داشتی بعدم مگه الان شما نمیخوای بری خرید انگشتر! پس خرجت از دوتا لباسی که ما خریدیم میزنه بالاتر شما کارتون تموم شد زنگ بزنید تا بیایم. _چشم منشی از پشت میزش سرشو بلند کرد و گفت: _آقای سعادتی جوابتون آماده است دلشوره عجیبی توی دلم افتاد من اصلا قدمی هم برنداشتم نکنه به خاطر اینکه دختر خاله پسر خاله ایم جواب منفی باشه!! شروع کردم ذکر گفتن و چشمامو بستم. با صدای اقامحسن چشمامو باز کردم. تا نگاهش کردم سرشو انداخت پایین _جواب اومد؟! همونطور که سرش پایین بود با ناراحتی گفت: _اوم اومد +خب چیشد؟ _چی بگم +یعنی چی چی بگم خب جواب چیه؟! _نمیدونم حسنا خانم انگار ما دوتا قسمت هم نیستیم! با این حرفش ته دلم خالی شد. دست خودم نبود یه قطره اشکم اومد پایین سریع پاکش کردم که نبینه! اما دید سریع لبخند زد و گفت: _شوخی کردم، گفت جواب مثبته! از این شوخی مسخره ای که کرده بود دلم میخواست خفش کنم. اما انقدر این خبر خوشحالم کرد ناخودآگاه یه لبخند روی لبهام نشست، و سرمو انداختم پایین _ببخشید ناراحتت کردم میخواستم یکم شوخی کنم! +اشکال نداره _خب پس بلند شو بریم دنبال مامان اینا بریم خرید! بدون هیچ حرفی ایستادم و پشت سرش راه افتادم..... 👈 .... رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی ✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳ 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖.🍂.💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
۱۰ بهمن
■ طریقه خواندن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «چون روزي‏ات کم شود و کارت به پراکندگي گرايد، حاجتت را به درگاه حق ببر و نماز استغفار را ترک مکن، و نماز استغفار دو رکعت است: در هر رکعت حمد و سوره‏ي قدر را بخوان و بعد از قرائت، 15 بار بگو: «استغفر الله» و بعد به رکوع که رفتي آن را ده بار بگو از رکوع بلند شدی ده مرتبه، به سجده رفتی ده مرتبه، بین دو سجده ده مرتبه، در سجده دوم ده مرتبه، و بعد از سجده دوم هم ده مرتبه، و رکعت دوم نیز مثل رکعت اول اقامه شود .» مفاتیح الجنان عج ♥️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
۱۰ بهمن
♨️ ۵ سوره قرآنی بعد از نمازهای یومیه به توصیه امام زمان ارواحنا فداه امام زمان علیه السلام در تشرف آیت الله مرعشی نجفی (ره) به محضرشان خواندن این ۵ سوره قرآن را بعد از نمازهای یومیه به ایشان سفارش نمودند: 📖 سوره یاسین بعد از نماز صبح 📖 سوره نباء بعد از نماز ظهر 📖 سوره نوح بعد از نماز عصر 📖 سوره واقعه بعد از نماز مغرب 📖 سوره ملک بعد از نماز عشاء عج ♥️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
۱۰ بهمن
✍در بحار روایت شده است که حضرت صادق علیه السلام فرمودند : هر را که حاجت مهمی باشد درروزھای چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه این دعارابخواند🔰🔰 🌺🍃اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الَّذِي خَشَعَتْ لَهُ الْأَصْوَاتُ وَ عَنَتْ لَهُ الْوُجُوهُ وَ ذَلَّتْ لَهُ النُّفُوسُ وَ وَجِلَتْ لَهُ الْقُلُوبُ مِنْ خَشْيَتِكَ وَ أَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ مَلِيكٌ وَ أَنَّكَ مُقْتَدِرٌ وَ أَنَّكَ مَا تَشَاءُ مِنْ أَمْرٍ يَكُونُ وَ أَنَّكَ اللَّهُ الْمَاجِدُ الْوَاحِدُ الَّذِي لَا يُحْفِيكَ سَائِلٌ وَ لَا يَنْقُصُكَ نَائِلٌ وَ لَا يَزِيدُكَ كَثْرَةُ الدُّعَاءِ إِلَّا كَرَماً وَ جُوداً لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْخَالِقُ الرَّازِقُ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْمُحْيِي الْمُمِيتُ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْبَدِيءُ الْبَدِيعُ لَكَ الْفَخْرُ وَ لَكَ الْكَرَمُ وَ لَكَ الْمَجْدُ وَ لَكَ الْحَمْدُ وَ لَكَ الْأَمْرُ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ يَا مَنْ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ افْعَلْ بِي كَذَا وَ كَذَا🌺🍃 و خود را ذکر کن عج ♥️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
۱۰ بهمن
9.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 📌بخشش گناهان هنگام وضو 💫دو راهڪار فوق العاده ساده اما معجزه 🎤 عج ♥️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
۱۰ بهمن
🍂🍃🌹 آیه‌ای جهت و 🌹🍃🍂 🌺👌به جهت آن آیه ۱۰ سوره اعراف را نوشته در خانه یا در محل کسبش بیاویزد ان‌شاءالله به مقصود رسد 🍃🌸وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ🌸🍃 📚 گل‌های ارغوان ۸۴/۳ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🔮 برای رفع 🔮 📿 کان لم یسمعها کان فی اذنیه وقرا فبشره بعذاب الیم 📿 📖 سـوره لـقمان آیه 7 📖 جهت گوش درد آیه را خوانده دم کنند و یا ۷بار بر روغن منداب خوانده روغن را در گوش بچکاند ———————————————— 🔮 راه دوم🔮 ذکـر 📿 یاسمیع 📿 را با وضو ۱۱ بار خوانده و فوت کند ان شاءالله برطرف شود عج ♥️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
۱۰ بهمن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 ♦️هر که ۱۹ روز،روزی(1931)بار بگوید 🔻{ عالِمُ الغیب وَ الشهاده } برایش حاصل شود و بر احوال اهل گورستان آگاه شود. ♦️هر ک ۷ روز،روزی (5130)با بگوید 🔻(یا بُدُّوح} هر روز او را غیبی دست دهد و بسی بزرگ گردد و دشمنانش مقهور گردند. ♦️هر که تا ۷ یکشنبه،هر 🔻 بعد از نماز عشا(3000)بار بگوید{الله الصمد} مطیع او گردند. ♦️هر که ۵ روز روزی ۷ هزار بار در خلوت بگوید{الله الصمد}اسراری از بر او مشکوف گردد. 🔻هر که ۵ روز،روزی ۱۰ هزار بار بگوید{الله الصمد}چیزهایی از بر او معلوم و آشکار گردد. عج ♥️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
۱۰ بهمن