eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ‏ الْمُتَمَسِّكِينَ‏ بِوَلَايَةِ مَوْلانا أَمِير الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلیهِم السَلام. ❤️ .......... بزرگترین عیدمون مبارک .......... ❤️
29.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در فصل خطر امیر را گم نکنیم آن وسعت بی نظیر را گم نکنیم تنها ره جنت از علی می گذرد ای همسفران غدیر را گم نکنیم ✨🌺 💚 💚💚 ✨🌺 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر عید غدیر عید اکبر صلوات بر چهره‌ی نورانی حیدر صلوات بر فاطمه این عید هزاران تبریک بر یک یک اهل بیت کوثر صلوات ✨ 🌺 💚 ✨🌺
👈🏻 هر ڪس《آیـہ ۴۹سوره ذاریات》 را بنویسد و برگردن دخترے ببندد ڪہ شوهر نڪرده به لطف خداوند به زودے ازدواج مےڪند ღ ✨وَمِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ✨ 📗 قرآن درمانی روحی وجسمی۲۲۶ 🌹 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
🔴 انتقاد تند رسایی نماینده مجلس به رئیس و نایب‌‌رئیس مجلس! ‼️برچه اساسی برای ریاست‌جمهوری ثبت‌نام کرده‌اید!؟
✍ بہ جهت چشم زخم و ایمن شدن از چشم همه خلایق و عموم مردم و ترس از اینڪہ چشم شما بہ دیگران آسیب وارد آورد روزانه حداقل سه مرتبہ این ذڪر را با اخلاص تڪرار نماید 🌹 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
🌷 پیامبر اکرم (ص) می‌فرمایند: هرگاه يك نفر دعا مى‌ كند، براى همه دعا كند؛ زيرا اين دعا به اجابت نزديكتر است. (بحارالانوار، ج۹۰، ص۳۱۳) 🌼 امام کاظم (ع) می‌ فرمایند: دعایی که بیشتر امید اجابت می‌ رود و زودتر به اجابت می‌ رسد، دعا برای برادر دینی در پشت سر او است. (وسائل الشیعه، ج۷، ص۱۰۷) 🌺🍂🌺
😍👆 🌱 🌸✨ هر روز مرتب بخواند ڪه زبانش باز و نطقش گویا شود ✨ 💎 درکل این دعا براے افزایش قدرت تکلم درکتب معتبرتوصیه شده 📚درمان باقران 🌹 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
🍃🍂 🍃🍂 🖊اگر《سوره مریم》را بنویسند و بشویند و آبش را بر سر دختر ریزند او را شوهر پیدا شود 📚 درمان با قرآن ۵۶ 🌹 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
🌷چهار ذکر آرامبخش ☘«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ» همانا قلب‌ها با یاد خدا آرامش می یابد،
ندای رضوان
#سواستفاده ۲ همون روز جرقه ی عشق من و یوسف خورد خودمم فکر نمیکردم که روزی برسه و من به ی پسر اعت
۳ یک شب بارونی وقتی رفتم دوباره ببینمش دیدم برام هدیه گرفته گفت چشمهات رو ببند و دستت رو بیار جلو همین کار رو کردم و دیدم یک انگشتر نقره گذاشته کف دستم خیره شده بودم به انگشتر که گفت ۱۰ سال دیگه طلاش رو برات میخرم و میام تورو از مادرت خواستگاری میکنم و برای همیشه مال همدیگه میشیم فقط باید ده سال تحمل کنی قند توی دلم آب شد از خجالت سرم رو پایین انداختم و خندیدم با همون لبخندی که داشتم گفتم از کجا میدونی جواب من مثبته؟ گفت یعنی مثبت نیست؟ انگشتر رو کردم داخل انگشتم و با چشمهایی که خوشحالی ازشون موج میزد گفت: مثبته پس از اون روز به بعد انگشتر و از خودم جدا نکردم . خانواده یوسف هم متوجه رابطه ما بودن و کاملا حمایت میکردن حمایتهای یوسف هم باعث شده بود من بیشتر و بهتر درس بخونم زمان همینطوری میگذشت ولی بین همه ی عاشقانه هامون مشکلاتی هم داشتیم یک شب خواب دیدم صورتش خونی شده صبح که بیدار شدم دلشوره ی عجیبی گرفتم. استرسم اون روز بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه عصر بهش زنگ زدم ولی جواب نداد که یکدفعه خواهرش بهم زنگ زد و با کلى من من گفت: شیرین یوسف تصادف کرده اما چیزیش نشده ما اومدیم پیشش نگران نباش خدایا چی میشندیم با گریه به خودش زنگ زدم جواب نمیداد. میدونستم اتفاقی براش افتاده قلبم رو احساس نمی .کردم تا اینکه بعد از تماسهای پی در پی جواب داد و صداش که توی گوشم پیجید، انگار دنیا رو بهم دادن بعد از اون تصادف مدام می گفت: شیرین تو مهم منی اگه یک روز نداشتمت بدون اون روز من مردم از اون تصادف به بعد ترس من برای از دست دادن یوسف بیشتر شد. ادامه دارد کپی حرام
ندای رضوان
#سواستفاده ۳ یک شب بارونی وقتی رفتم دوباره ببینمش دیدم برام هدیه گرفته گفت چشمهات رو ببند و دستت ر
۴ توی همون روزها برادرم عصبانی اومد توی اتاقم شروع کرد به بد و بیراه گفتن چهره ی عصبانیش از جلوی چشمهام کنار نمیره با عصبانیت اومد سمتم و گوشیم رو ازم گرفت و برای اولین بار سیلی زد تو گوشم و لابلای صحبتهاش متوجه شدم که فهمیده با کسی در ارتباطم اما نمیدونست اون یک نفر کیه سعی می کردم آرومش کنم ولی فایده ای نداشت. مجبور شدم با یوسف قطع رابطه بکنم و با گوشی مامانم بهش پیام دادم گفتم جریان چیه و زنگ نزنه حتی جواب پیام هم نده فرداش با تلفن خونه زنگ زدم به یوسف خیلی اصرار کرد که با برادرم حرف بزنه اما نذاشتم چون این بهترین کاری بود که میتونستم بکنم تا دعوای بدتری پیش نیاد دیگه از ترس برادرم خونه پدربزرگمم نمیرفتم که خدایی نکرده شک نکنه و دعوای فامیلی پیش نیاد به همین دلیل کلا هیچ راه ارتباطی دیگه باهم نداشتیم دوباره حالم بد شده بود دلم خیلی تنگ بود و اون روزها فقط یک دوست صمیمی و خانوادگی داشتم به اسم آذر که از همون اول در جریان رابطه ی ما بود و همیشه و هر لحظه کنارم بود اون روزها فقط با آذر درد و دل میکردم تا آروم تر بشم یک روز اتفاقی خواهر یوسف رو دیدم گفت شیرین داداشم اصلا حالش خوب نیست وقتی از سرکار میاد فقط میره تو اتاقش و بیرونم نمیاد عصبی شده کاش اینجوری نمیشد خیلی ناراحت بودم از اینکه بخاطر من اینطوری شده مدتی بود از لحاظ بدنی دردهای عجیب غریب و وحشتناکی داشتم طی آزمایشات و چکابها دکترها تشخیص نارسایی کلیه رو دادن خدایا این دیگه چه سرنوشتی بود؟ داغون شدم فروپاشی خانواده ام رو میدیدم کارم شده بود گریه و ناامیدی و تصور کردن آینده ی داغونم همینطور ناله های مادرم که شبانه میگفت خدایا پسر مو ازم گرفتی دخترم رو ازم نگیر قلبم رو به درد می آورد آخه برادرم هم از درد سرطان از بین رفت. اینقدر دردهای جسمیم زیاد بود که حتی نمیتونستم درس بخونم ادامه دارد کپی‌حرام