نگاشته
✏️پدر غصهها را در دلش ریخت، تا ما به هم نریزیم... 🎋#سیزده_رجب 🌱#حضرت_پدر 🍃#روز_پدر ✍️#محمدجوادمحم
✏️پدرها،
فقط برای دخترشان مادری میکنند...
🎋#سیزده_رجب
🌱#حضرت_پدر
🍃#روز_پدر
✍️#محمدجوادمحمودی
@negashteh | نگاشته
نگاشته
✏️پدرها، فقط برای دخترشان مادری میکنند... 🎋#سیزده_رجب 🌱#حضرت_پدر 🍃#روز_پدر ✍️#محمدجوادمحمودی @ne
✏️پدر خاک بود؛
ولی صاحب افلاک...
🍃#ابو_تراب
🎋#حضرت_پدر
🌱#سیزده_رجب
✍️#محمدجوادمحمودی
@negashteh | نگاشته
نگاشته
✏️پدر خاک بود؛ ولی صاحب افلاک... 🍃#ابو_تراب 🎋#حضرت_پدر 🌱#سیزده_رجب ✍️#محمدجوادمحمودی @negashteh |
✏️بارش رحمت الهی را،
در عرق پیشانی پدرم دیدم...
🎋#سیزده_رجب
🍃#روز_پدر
🌹#پدرانه
✍️#محمدجوادمحمودی
@negashteh | نگاشته
نگاشته
✏️بارش رحمت الهی را، در عرق پیشانی پدرم دیدم... 🎋#سیزده_رجب 🍃#روز_پدر 🌹#پدرانه ✍️#محمدجوادمحمودی
✏️علی(علیهالسلام) از دل کعبه متولد شد،
تا همه بفهمند،
مغز و عصارهی توحید،
#ولایت_علی است...
🎋#سیزده_رجب
🍃#حضرت_پدر
🌹#پدرانه
✍️#محمدجوادمحمودی
@negashteh | نگاشته
هدایت شده از نگاشته
✏️پدر؛ از هر بَدی بِدَر!
❤️پدر هر وقت دید گرممان شده؛
کولر را روشن کرد تا خنک شویم!
🌺وقتی به پدر گفتیم میخواهیم
در شبکه دیگری فیلم ببینیم،
کنترل را داد تا اوقاتمان خوش باشد!
❤️وقتی میخواستیم کاری انجام دهیم،
نابترین تجربیاتش را بیچشم داشت در اختیارمان میگذاشت،
تا موفق و مستقل باشیم!
❣️و پدر خندید،
وقتی در طنزهایمان گفتیم:
❗️کولر را خاموش میکند،
❗️کنترل تلویزیون را به کسی نمیدهد،
❗️الکی به همه کارهایمان گیر میدهد؛
🙏🏻تا دلمان #شاد باشد!
♥️او همه جوره ما را دوست داشت؛
چون #پدر بود!🙏🏻
✍️#محمدجوادمحمودی
@negashteh | نگاشته
هدایت شده از سلماگراف
🔸️علی علیه السلام تنها کسی است که؛
در اوج اقتدار،ذرهای ظلم نمیکند
و در اوج مظلومیت،هرگز ضعیف نمیشود
✍محمدجوادمحمودی
#عکس_نوشته
#متنگرافی
#ولادتحضرتعلیعلیهالسلام
🆔️https://eitaa.com/joinchat/966525230C0f48e6a569
نگاشته
✏️پدر؛ از هر بدی بِدَر... 😍#پدرانه 🎋#روز_پدر 🍃#سیزده_رجب ✍️#محمدجوادمحمودی @negashteh | نگاشته
✏️پدر نحیف شد؛
تا من ضعیف نشوم...
😍#پدرانه
🎋#روز_پدر
🍃#سیزده_رجب
✍️#محمدجوادمحمودی
@negashteh | نگاشته
نگاشته
✏️پدر نحیف شد؛ تا من ضعیف نشوم... 😍#پدرانه 🎋#روز_پدر 🍃#سیزده_رجب ✍️#محمدجوادمحمودی @negashteh | ن
✏️علی(علیه السلام)
آمد تا حق،
معیاری پیدا کند...
😍#پدرانه
🎋#روز_پدر
🍃#سیزده_رجب
✍️#محمدجوادمحمودی
@negashteh | نگاشته
هدایت شده از محصولات طبیعی وارگانیک ریحان
تنها کسی که با من کشتی گرفت،
تا شکست بخورد،
پدر بود...
محمدجواد محمودی
@namaye_ir
✏️وسط شادیهامون،
برای دل آرتین هم دعا کنیم،
امسال،
مامانش نبود که بهش روز مادرو تبریک بگه،
امروزم که روز پدره...
😔#برای_آرتین
🌹#روز_پدر
✍️#محمدجوادمحمودی
@negashteh | نگاشته
نگاشته
✏️علی(علیه السلام) آمد تا حق، معیاری پیدا کند... 😍#پدرانه 🎋#روز_پدر 🍃#سیزده_رجب ✍️#محمدجوادمحمودی
✏️علی(علیهالسلام)
از دل کعبه متولد شد،
تا همه بفهمند مغز و عصارهی توحید،
ولایت علی است...
✍️ #محمدجوادمحمودی
❗️انتشار فقط با نقل قول(فوروارد)
@Negashteh | نگاشته
نگاشته
✏️علی(علیهالسلام) از دل کعبه متولد شد، تا همه بفهمند مغز و عصارهی توحید، ولایت علی است... ✍️ #محم
✏️پدر غصهها را در دلش ریخت،
تا ما به هم نریزیم...
😍#پدرانه
🎋#روز_پدر
🍃#سیزده_رجب
✍️#محمدجوادمحمودی
@negashteh | نگاشته
نگاشته
✏️پدر غصهها را در دلش ریخت، تا ما به هم نریزیم... 😍#پدرانه 🎋#روز_پدر 🍃#سیزده_رجب ✍️#محمدجوادمحمود
✏️پدر غصهها را در دلش ریخت،
تا ما به هم نریزیم...
✏️پدر؛
از هر بدی بِدَر...
😍#پدرانه
🎋#روز_پدر
🍃#سیزده_رجب
✍️#محمدجوادمحمودی
@negashteh | نگاشته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✏️پدر غصهها را در دلش ریخت،
تا ما به هم نریزیم...
😍#پدرانه
🎋#روز_پدر
🍃#سیزده_رجب
🎋#استوری_ویژه
✍️#محمدجوادمحمودی
@negashteh | نگاشته
هدایت شده از بیکران″
«🌙☁️»
«وقتی ماه همنشین شب های من شد»
لب پنجره منتظرش بودم. به کاغذ شعر نگاه دوباره انداختم. بار دیگر انرا خواندم. اما اگر نیاید چه؟ کاغذ را در دست فشردم. به ساعت که تیک تاک کنان به من خیره شده بود نگاه کردم. دو دقیقه مانده به دوازده. یعنی نمیخواست بیاید؟ جستی زدم و کنج پنجره نشستم. باد آمد و کنارم زوزه کشید. نفسش بوی برف میداد. زمستان نزدیک بود.
نیامدن ماه مرا به گذشته کشید. همان زمانی که دم در مدرسه انتظار مادر را میکشیدم اما تا سال های بعد هم نیامد دستم را بگیرد و در راه از خاطرات بچگی هایش بگوید. نیامدن ماه بیادم آورد زمانی را که کارنامه ی پایان ترمم را برایش پست کردم و همچنان جوابی برای نامه ام نداده. یادم آمد چرا پدر نگذاشت دسته ی چمدانش را بگیرم. میخواست یاد بگیرم خیلی از «بعداً می آیم ها» دیگر نمی آیند. شاید به همین علت بود که از بین آن همه وسیله فقط برای آلبوم خانوادگی مان جا نگذاشته بود. همه ی عصر هایی که توی حیاط گذشت و همه ی دمنوش های مادر و کادو های بعد از فوت کردن شمع روی کیک، همه وهمه را رها کرد و رفت. از ماه انتظاری نبود. نمیدانم چرا گونه ام خیس شد. شاید باران پاییزی بود. و شاید باد از شعرم خوشش امد و هنگام رفتن آن را از دستم کشید و برد. کاغذ در دست باد تابی خورد و در تاریکی ها گم شد.
پایین امدم. من را بگو که خوش خیالانه منتظر ماهی بودم که تنها تصویرش از من نقطه ای میان صدها نقطه ی دیگر بود. به سرعت از پنجره فاصله گرفتم. خودم را روی دریای بیکران خودم رها کردم که دستی شانه ام را گرفت. اتاق دوباره نور شد. بدون انکه فرصت صحبت به من بدهد در اغوشم کشید و گفت:« باد پیامت را به دستم رساند.» مرا از خود رهانید. به کاغذ توی دستش اشاره کرد. انگار واقعا باد نامه رسان من و ماه بود. گفت:«میتوانم این را یادگاری داشته باشم؟» گفتم:« برای تو نوشته ام. برای ماه من.» باران پاییزی و بهاری اسمان چشمانم تلفیق شد.
+بیکران
#ماه
@biekaran