eitaa logo
نـیـهـٰان
25.4هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
908 ویدیو
1 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● عصبی دستی به صورتم کشیدم و با صدایی که تن آن از دستانم خارج شده بود فریاد زدم: - تازه صبحونه خوردم، بیام ناهار؟ آقاتون هم عقل تو سرش نیست، ساعت شکمش سریع جلو می‌ره. خودم از گفتن آن حرف خنده‌ام گرفت. با باز شدن درب و دیدن چهره‌ی هاتف، لعنتی به خود فرستادم. کاش لال شده بودم و صدایم را بالا نمی‌بردم، حداقل چهره‌‌ی چندش‌آور او را دوباره نمی‌دیدم. - چی‌شده؟ چرا داد می‌زنی؟ دلم می‌خواست بگویم از دست تو فریاد می‌کشم، دلم می‌خواست بگویم از دست تو می‌خواهم خودم را بکشم و خلاص شوم اما توان گفتن این همه حرف را به او نداشتم! با دیدن سکوت من رو به خدمت‌کار کرد و با لحنی عصبی و خشمگین غرید: - چی بهش گفتی؟ نگفتم سمت اتاقش نیاین؟ مردک دیوانه بود؟ یک بار پیام ناهار می‌فرستاد و حال می‌گفت اجازه‌ی نزدیک شدن آن‌ها به من را نداده؟ تا کنون فکر می‌کردم دست یک مریض افتادم اما در این لحظه فهمیدم دست یک احمق و دیوانه هم افتاده‌ام. ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.