● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_529
با لبخند نگاهم کرد و بعد از دقیقهای، از جا بلند شد. قبل از اینکه دستش به دستگیرهی درب برسد، سریع و تند گفتم:
- مارال خانم؟ میتونی کمکم کنی؟
به سمت من بازگشت و سرش را به نشانهی مثبت تکان داد. از جا بلند شدم و سریع در جایم نشستم، بهترین وقت بود تا دوباره از او کمک بخواهم.
او قبلا یکبار مرا فراری داده بود، مطمئنم اگر بخواهد، باز هم میتواند. به خودم اشارهی کردم و گفتم:
- من فکر نمیکردم اگر پا به این خونه بذارم، این وضعیتم میشه.
با کمی فاصله از من، روی تخت نشست و گفت:
-نباید میومدی! به خاطر یه تهدید ساده نباید پا پس میکشیدی.
تهدیدی ساده نبود! تهدید به جان شهریار بود. یکبار هم ماشین او را به آتش کشید، این اتفاق و تهدید، برای مارال ساده بود؟
- نمیتونستم نسبت به تهدید جون کسی که خیلی بهم کمک کرده بی تفاوت باشم.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.