eitaa logo
نـیـهـٰان
25.4هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
908 ویدیو
1 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● با لبخند نگاهم کرد و بعد از دقیقه‌ای، از جا بلند شد. قبل از این‌که دستش به دستگیره‌ی درب برسد، سریع و تند گفتم: - مارال خانم؟ می‌تونی کمکم کنی؟ به سمت من بازگشت و سرش را به نشانه‌ی مثبت تکان داد. از جا بلند شدم و سریع در جایم نشستم، بهترین وقت بود تا دوباره از او کمک بخواهم. او قبلا یک‌بار مرا فراری داده بود، مطمئنم اگر بخواهد، باز هم می‌تواند‌‌. به خودم اشار‌ه‌ی کردم و گفتم: - من فکر نمی‌کردم اگر پا به این خونه بذارم، این وضعیتم می‌شه‌. با کمی فاصله از من، روی تخت نشست و گفت: -نباید میومدی! به خاطر یه تهدید ساده نباید پا پس می‌کشیدی‌. تهدیدی ساده نبود! تهدید به جان شهریار بود. یک‌بار هم ماشین او را به آتش کشید، این اتفاق و تهدید، برای مارال ساده بود؟ - نمی‌تونستم نسبت به تهدید جون کسی که خیلی بهم کمک کرده بی تفاوت باشم. ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.