● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_545
باور نمیکرد! هرچقدر هم تلاش کنم، هیچگاه باور نمیکند. حق هم دارد! سه سال قبل هم همین داغ بر دلش نشست، با این تفاوت که بار پیش توسط عشقش بود و این بار توسط خدمتکارش.
- منو تهدید کرد! حتی از آتش گرفتن ماشینت برام فیلم فرستاد، میخواست تو رو بکشه. من مجبور شدم. بهخدا راست میگم، مجبور بودم.
صدای نفس کشیدن عمیقش را شنیدم، چشمانم را محکم بهم فشردم که قطره اشکی سرسخت راه گونهام را پیمود و پایین آمد.
- وقتی میخوای دروغ بگی چیزی بگو که بشه باورش کرد.
سوختن ماشینش را باور نداشت یا فداکاری من برای جان او؟ لبانم را به دندان کشیدم و با بیچارگی لب زدم:
- بهخدا من دروغ نمیگم! من از هاتف متنفرم! همین الان انگار توی زندان زندگی میکنم، فقط میخواستم بلایی سر تو نیاد!
نفسی از سر کلافگی کشید و با حرص لب زد:
- ماشین من کی آتیش گرفت خودم نفهمیدم؟ میخوای دروغ بگی یه چیزی بگو که بشه باور کرد. میگفتی به میل خودت رفتی راحتتر بودم!
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.