● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_549
لعنت به این آهوی فراری و هرچه که هست. تلفنی که در دستم بود را به سمت سینهاش پرتاب کردم و با قدمهای بلند به طرف خانه رفتم.
از همهچیز بدم میآمد! از خودم، از این خانه، از مردم، از تقدیری که این چنین شوم رقم خورد.
خودم را به اتاق رساندم و درب را پشت سرم قفل کردم. پایین تخت نشستم و زانوانم را در بغل گرفتم.
حتی نمیدانم به غم کدام دردم نشستم. سرم را روی زانوانم گذاشتم و همان جور که زیر لب به زمین و زمان، ناسزاگویی میکردم، مشغول جوییدن ناخونهایم بودم.
اگر آن فیلم دروغ بود، چرا مرا از راه دیگر به خانهی هاتف آوردند؟ یعنی نقشهی هاتف در این اندازه مو به مو برنامه ریزی شده بود؟
با صدای درب اتاق عصبی "بلهای"گفتم که صدای هاتف به گوشم خورد:
- در رو باز کن.
الان هم حتما توقع باز کردن داشت؟ اخمی کردم و از جا بلند شدم، بیتوجه به هاتف و اصرارهایی که میکرد، به سمت درب حمام رفتم و خودم را به داخل انداختم.
به خاطر اطمینان، درب حمام را هم قفل کردم و گوشهای از دیوار نشستم.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.