eitaa logo
نـیـهـٰان
25.1هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
779 ویدیو
1 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● با شنیدن این حرفش، لبخندی از غم روی لبانم شکل گرفت. شهریار هم مرا جزء اموال خود می‌دانست و آسیب زدن به خودم را ممنوع! دستی به صورتم کشیدم و از جا بلند شدم. - الان بخوام برم آشپرخونه در اونجا رو خورد نمی‌کنی؟ لبخندی زد و حالت متفکری به خودش گرفت، حالتی تخس به صورتش گرفت و گفت: - قول نمی‌دم اما خب سعی می‌کنم. قدمی برداشتم که همان لحظه و دقیقا همان قدم را پشت سر من طی کرد و آمد. عصبی برگشتم و گفتم: - ولم کن! چرا نمی‌ری پیش زنِ خودت؟ نگاه خیره و آزاردهنده‌اش را به من دوخت و با اعتماد به نفس لب زد: - خودم الانم پیش زن خودمم. یادت رفته دیروز چیشد و...؟ لبانم را به کمک زبانم خیس کردم و با لحنی پر از التماس گفتم: - ولم کن توروخدا. برو پیش زن خودت مارال. ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.