● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_554
با شنیدن این حرفش، لبخندی از غم روی لبانم شکل گرفت. شهریار هم مرا جزء اموال خود میدانست و آسیب زدن به خودم را ممنوع!
دستی به صورتم کشیدم و از جا بلند شدم.
- الان بخوام برم آشپرخونه در اونجا رو خورد نمیکنی؟
لبخندی زد و حالت متفکری به خودش گرفت، حالتی تخس به صورتش گرفت و گفت:
- قول نمیدم اما خب سعی میکنم.
قدمی برداشتم که همان لحظه و دقیقا همان قدم را پشت سر من طی کرد و آمد. عصبی برگشتم و گفتم:
- ولم کن! چرا نمیری پیش زنِ خودت؟
نگاه خیره و آزاردهندهاش را به من دوخت و با اعتماد به نفس لب زد:
- خودم الانم پیش زن خودمم. یادت رفته دیروز چیشد و...؟
لبانم را به کمک زبانم خیس کردم و با لحنی پر از التماس گفتم:
- ولم کن توروخدا. برو پیش زن خودت مارال.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.