● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_560
به زور لبخندی زدم و دوباره سرم را روی میز گذاشتم. یک گرسنگی کوچک به این اندازه میتوانست به این شدت باعث بد حالی شود؟
- چیشده؟
با شنیدن صدای مارال، چشمم را روی هم گذاشتم. حداقل خیالم راحت بود وقتی او هست، دیگر خطری مرا تهدید نمیکند.
- حالش بده.
نشستن مارال را در کنارم احساس میکردم، دستش را روی بازویم گذاشت و آرام لب زد.
- نیهان چیشدی؟ جاییت درد میکنه؟
دیگر حوصلهای برای گفتن دوبارهی احوالم را نداشتم. برای همین تنها سکوت کردم. احساس میکردم با هر بار سخن گفتن، نیمی از انرژیام تخلیه میشود.
- غذای امروز رو کی پخته؟ بلد نیستین مثل آدم بپزید؟
صدای دخترکی که سمیه نام داشت با لرزشهای زیاد بلند شد.
- آقا همون غذایی بود که مارال خانم خورد!مشکلی نداشت که... فکر کنم خانم این غذا رو دوست نداره.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.