eitaa logo
نـیـهـٰان
30.6هزار دنبال‌کننده
532 عکس
472 ویدیو
0 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● به زور لبخندی زدم و دوباره سرم را روی میز گذاشتم. یک گرسنگی کوچک به این اندازه می‌توانست به این شدت باعث بد حالی شود؟ - چی‌شده؟ با شنیدن صدای مارال، چشمم را روی هم گذاشتم. حداقل خیالم راحت بود وقتی او هست، دیگر خطری مرا تهدید نمی‌کند. - حالش بده. نشستن مارال را در کنارم احساس می‌کردم، دستش را روی بازویم گذاشت و آرام لب زد. - نیهان چی‌شدی؟ جاییت درد می‌کنه؟ دیگر حوصله‌ای برای گفتن دوباره‌ی احوالم را نداشتم‌. برای همین تنها سکوت کردم. احساس می‌کردم با هر بار سخن گفتن، نیمی از انرژی‌ام تخلیه می‌شود. - غذای امروز رو کی پخته؟ بلد نیستین مثل آدم بپزید؟ صدای دخترکی که سمیه نام داشت با لرزش‌های زیاد بلند شد. - آقا همون غذایی بود که مارال خانم خورد!مشکلی نداشت که... فکر کنم خانم این غذا رو دوست نداره. ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.