eitaa logo
نـیـهـٰان
30.5هزار دنبال‌کننده
778 عکس
730 ویدیو
0 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● هاتف روی تخت نشست و با نگاهی که روی صورت من قفل شده بود گفت: - بیار اینجا. با نزدیک شدن سمیه کمی در جایم تکان خوردم که دست هاتف روی دستم قرار گرفت و عصبی و زیر لب گفت: -تکون نخور. بدون حرف در جایم ماندم و به رفتن سمیه چشم دوختم. بعد از خروج او نگاهم را به هاتف دوختم و بعد روی ظرف غذای پیش رویم. با باز کردن درب آن و پیچیدن بوی کباب در مشامم احساس کردم، حس ضعف و گرسنگی‌ام چند برابر شد. واقعا نمی‌فهمم چرا با دیدن آن غذا به اون روز افتادم و با این غذا این چنین مشتاق خوردن! با دیدن دست هاتف که مشغول تیکه کردن کباب و گذاشتن آن روی برنج بود، زبانم را روی لبانم کشیدم و با صدای که از ته چاه خارج می‌شد گفتم: - می‌شه خودم بخورم؟ سرش را بالا آورد و با لبخندی که چند دقیقه‌ای بود روی لبش جا خوش کرده بود، گفت: - چرا؟ خجالت می‌کشی؟ ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.