● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_568
با صدای دخترکی که اجازهی داخل شدن میخواست، سرم را از زیر پتو بیرون آوردم و به او نگاه کردم. همان سمیه نامی بود که در آشپزخانه دیده بودمش.
- خانم میشه بیام داخل؟
کمی در جایم تکان خوردم و روی تخت نشستم، سرم را به نشانهی بله تکان دادم که نزدیکتر آمد و بیسخن تنها نظارهگر من شد.
از اینکه اینقدر نسبت به من مطیع بود و با احترام رفتار میکرد، تعجب میکردم. هنوز دو روز نشده بود از آمدنم در این خانه میگذشت، چه چیزی باعث شده مرا اینقدر عزیز و مهم بداند؟
آن هم منی که به گفتهی هاتف، تنها وسیلهی رفع آتش او هستم و هرگاه این شعله فروکش کند، باید وسایل جمع کنم و بیرون بروم.
به تخت اشارهی کردم و آرام لب زدم:
- بشین حرف بزنیم.
چشمی گفت و روبهروی من نشست. اینکه دخترکی این چنین مرا بزرگِ خودش میدانست، باید باعث غرور منِ گدا میشد؟ مطمئنم اگر وضعیتی دیگر داشتم، سریع مغرور میشدم به این همه "خانم" گفتنهایی که به ریشم میبندند.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.