● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_569
پتو را از خودم دور کردم و مانند او، درست روی تخت نشستم. با اینکه حداقل یکی دوسال از من بزرگتر بود اما مجبور بود سرش را مقابل من خم کند.
مطمئناً او هم از اینکه سرش مقابل دخترکی چون خودش خم باشد و شرمنده، خوشش نمیآید. تنها چیزی که او را مجبور کرده، پول است!
پول همهی چیزی هست که باعث بیچاره شدن یا خوشبخت شدن یک فرد میشود. این را زمانی فهمیدم که هاتف با این عقل ناقص و ذهن بیمارش، این چنین میدان دارد و سروری میکند.
اما دخترکی جوان که باید اکنون تحصیل کند و فکر آینده و خوشبختی باشد، لباس خدمتکاری بر تن میکند و برای همان کاغذ بیارزش که پول نام گرفته، در مقابل یک احمقی مانند هاتف کمر خم کند.
من اهمیت پول را زمانی درک کردم که پدرم برای آن تیکه کاغذ، دختر و همخون خودش را فروخت. اما شهریار از داشتن همان پول به دریای غیرت و مردانگی تبدیل شده بود، شده بود سرپناه دخترکی آواره و بیخانه.
- خانم؟ چی میخواستید بگید؟
با حرف سمیه سرم را بالا آوردم. چنان در افکارم غرق شده بودم که فراموش کردم قصد سخن گفتن با او را داشتم!
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.