eitaa logo
نـیـهـٰان
30.5هزار دنبال‌کننده
756 عکس
698 ویدیو
0 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● با ابروانی که در هم گره شده بود، به هردوی آن‌ها چشم دوختم. لحظه‌ای بعد، هاتف با نگاهی خیره به من نگاه کرد و از اتاق خارج شد. آرمان به جلو آمد و بعد از این‌که کیف در دستش را روی میز گذاشت، مشغول بیرون آوردن وسيله‌ای شد. با دیدن گوشی پزشکی که به روی گوشش گذاشت و لبه‌ی تخت نشست، کمی عقب خزیدم. از زمان بچگی رابطه‌ی خوبی با دکتر‌ها نداشتم! - اسمت نیهانه؟ چشمم را به او دوختم و سرم را به نشانه‌ی بله تکان دادم. خیلی دلم می‌خواست رابطه‌ی او را با هاتف بفهمم، چطور توانسته با این اخلاقِ گَند هاتف کنار بیاید و با او رفیق شود؟ - نفس عمیق بکش! از فکر آرمان بیرون آمدم و نگاهم را به حرکات دستش دوختم. گوشی پزشکی را روی قفسه‌ی سینه‌ام گذاشته بود. دمی عمیق گرفتم و چند بار پشت سرهم نفس عمیق کشیدم. - به جزء حالت تهوع، دیگه چه علائمی داری؟ ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.