● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_577
با ابروانی که در هم گره شده بود، به هردوی آنها چشم دوختم. لحظهای بعد، هاتف با نگاهی خیره به من نگاه کرد و از اتاق خارج شد.
آرمان به جلو آمد و بعد از اینکه کیف در دستش را روی میز گذاشت، مشغول بیرون آوردن وسيلهای شد. با دیدن گوشی پزشکی که به روی گوشش گذاشت و لبهی تخت نشست، کمی عقب خزیدم.
از زمان بچگی رابطهی خوبی با دکترها نداشتم!
- اسمت نیهانه؟
چشمم را به او دوختم و سرم را به نشانهی بله تکان دادم. خیلی دلم میخواست رابطهی او را با هاتف بفهمم، چطور توانسته با این اخلاقِ گَند هاتف کنار بیاید و با او رفیق شود؟
- نفس عمیق بکش!
از فکر آرمان بیرون آمدم و نگاهم را به حرکات دستش دوختم. گوشی پزشکی را روی قفسهی سینهام گذاشته بود. دمی عمیق گرفتم و چند بار پشت سرهم نفس عمیق کشیدم.
- به جزء حالت تهوع، دیگه چه علائمی داری؟
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.