● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_578
من که هنوز حرف نزدم. پس از کجا فهمید من حالت تهوع داشتم؟!بیخیال شدم و با کمی فکرکردن لب زدم:
- حس گرمای زیاد،خستگی یه مزهی خاص هم توی دهنم احساس میکنم. نمیدونم چطور بگم چه مزهی هست.
نگاهی به بدنم انداخت و ابروانش را درهم کرد. با دیدن ابروان گره خوردهی او احساسی عجیب به وجودم تزریق شد. احساسی مثل ترس یا شاید هم دلهره!
- چند روز با هاتف ازدواج کردی؟
بیچاره، گمان میکرد من با خوشبختی با هاتف ازدواج کردم و مانند یک زوج خوشبخت زندگی میکنیم!
- دو روز.
همراه با بیرون آمدن این حرف از دهان من گره ابروانش باز شد و چشمانش از روی تعجب گرد شد. خب مگر او از ازدواج ما خبر نداشت که این چنین تعجب میکرد؟
با کشیده شدن ناگهانی دستم توسط او مبهوت خیره به حرکاتش شدم. احساس میکردم او هم مانند من ترسیده چشمانش را بسته بود. گویا که میل به تمرکز بر روی چیزی دارد.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.