● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_584
حالا به حرفی که آرمان زده بود ایمان میآورم. هاتف این بچه را میکشت! مخصوصا اگر میفهمید این کودک از آن شهریار است...!
ترسیده پاهایم را در شکمم جمع کردم و خودم را گوشهای از تخت مچاله کردم. قبل از اینکه آرمان بخواهد حرفی بزند، هاتف با لحنی عصبی و صدایی که تقریبا بلند بود گفت:
- چی گفتی؟ از کدوم بیپدری بارداره؟
احساس کردم با شنیدن بخش دوم سخنان هاتف، لرزی عمیق به جانم نشست، لرزی که باعث شد دمای بدنم ناگهان بالا برود و در آتشی گرم بسوزم.
- آروم باش هاتف، بذار برات توضیح بدم!
چشمانم را به آرمانی دوختم که سعی میکرد با صحبت، هاتف را دعوت به آرامش کند. قبل از اینکه هاتف بخواهد حرفی بزند؛ گفت:
- بچهی خودته مرد، چرا خودت رو فحش میدی؟
با خارج شدن این حرف از دهان آرمان با چشمانی که از تعجب گرد شده بود به او نگاه کردم. باورم نمیشد جانم را نجات داده باشد. اما این کمک زیادی هوشمندانه نبود، چون با یک آزمایش کوچک هاتف پی به همه چیز میبرد.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.