● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_590
از اینکه حداقل سخن نابجایی نگفتهام، خوشحال شدم و لبخندی به لب آوردم. نفسی عمیق کشیدم و با دست کشیدن بین موهای بهم ریختهام، کمی به آنها نظم دادم.
- میترسی؟
به چشمانش نگاهی انداختم. اثری از عصبانیت نبود که نیاز به ترسیدن داشته باشم. با اطمینان لب زدم:
- از چی باید بترسم؟
با چشمانش اشارهی به شکم من کرد و با نیشخندی پررنگ که بر لبانش نشسته بود گفت:
- از اینکه این جنین از شهریار باشه؟
حدسم درست بود. هاتف احمق بود اما خر به هیج عنوان! به خوبی فهمیده بود احتمال اینکه کودک از او باشد صفر است. از همین بابت ترس مرا هم فهمیده بود.
نفسی عمیق کشیدم و سعی کردم خودم را کنترل کنم تا دوباره به لرزیدن گرفتار نشوم.
- نه نمیترسم.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.