eitaa logo
نـیـهـٰان
30.9هزار دنبال‌کننده
456 عکس
408 ویدیو
0 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● از این‌که حداقل سخن نابجایی نگفته‌ام، خوشحال شدم و لبخندی به لب آوردم. نفسی عمیق کشیدم و با دست کشیدن بین موهای بهم ریخته‌ام، کمی به آن‌ها نظم دادم. - می‌ترسی؟ به چشمانش نگاهی انداختم. اثری از عصبانیت نبود که نیاز به ترسیدن داشته باشم. با اطمینان لب زدم: - از چی باید بترسم؟ با چشمانش اشاره‌ی به شکم من کرد و با نیشخندی پررنگ که بر لبانش نشسته بود گفت: - از این‌که این جنین از شهریار باشه؟ حدسم درست بود. هاتف احمق بود اما خر به هیج عنوان! به خوبی فهمیده بود احتمال این‌که کودک از او باشد صفر است. از همین بابت ترس مرا هم فهمیده بود. نفسی عمیق کشیدم و سعی کردم خودم را کنترل کنم تا دوباره به لرزیدن گرفتار نشوم. - نه نمی‌ترسم. ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.