● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_598
بیچاره این زن دراین خانه بود اما از هیچ چیز خبر نداشت. لبخندی به لب آوردم و درحالی که به وضوح غم را میتوانست در چشمانم ببینید، لب زدم:
- باردارم.
با بیرون آمدن این حرف، مارال خندهای کرد و آرام به شانهام کوبید. متعجب از رفتار او، نگاهش میکردم که گفت:
- شوخی نکن نیهان!
من چرا باید به شوخی میگفتم که باردارم؟ مگر مغزم مشکل داشت یا مریض بودم؟ سرم را به چپ و راست تکان دادم و لب زدم:
- شوخی نکردم! امروز دکتر گفت که من باردارم.
رفته رفته خنده از لبان مارال پر کشید و کم کم تبدیل به تعجب شد!
- تو همش یه روزه زن هاتف شدی.
هیچ جوره حوصلهی توضیح دادن دوبارهی آن همه اتفاق را نداشتم، برای همین تصمیم گرفتم تمام حرفم را در یک جمله بگویم.
- از شهریار باردارم، قبل از اینکه بیام اینجا بودم و خبر نداشتم.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.