eitaa logo
نـیـهـٰان
24.7هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
827 ویدیو
1 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● با شنیدن صدای مارال در پشت سرم، احساس کردم در لحظه قلبم از حرکت ایستاد. چرا همه در این خانه مانند جن بودند؟ - داشتم اتاق‌های خونه رو نگاه می‌کردم. لبخندی زد و چند قدمی به من نزدیک شد. چهره‌ی خندانش را از صورت من گرفت و به قاب عکس داد. احساس می‌کردم با دیدن قاب عکس، غمی عجیب در چهره‌اش نمایان می‌شود. - پسرمه، نزدیک به چهار ساله رفته خارج. اسمش سروشه. هاتف و مارال فرزند داشتند؟ آن هم پسری که از من بزرگ‌تر بود؟ نمی‌فهمم چطور هاتف از پسرش شرم نکرده و زنی را گرفته که نصف سن پسرش را دارد! - بیا بریم اتاق یلدا هم بهت نشون بدم. یلدا؟ نگاهِ پر از سوالم را به مارال دوختم که لبخندی به لب آورد و همان‌گونه که به سمت درب اتاق می‌رفت لب زد. - یادته روزی که اومدم خونتون چی گفتم؟ ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.