eitaa logo
نـیـهـٰان
24.7هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
827 ویدیو
1 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● مارال درحالی که لبخند از لبانش به سرعت پر می‌کشید ابروانش را در هم گره زد. با حرصی که به وضوح در بین کلماتش آشکار می‌شد گفت: - اسم پدر رو روی اون بی‌غیرت نذار. اگر غیرت داشت دخترش رو به دو نفر نمی‌فروخت. دونفر؟ مارال از کجا می‌دانست من به فروش شهریار هم رسیده‌ام؟ برای این‌که متوجه‌ی منظور حرف مارال شوم دانستنم را انکار کردم و گفتم: - منظورت از دونفر چیه؟ مارال لبخندی غمگین به لب آورد و صندلیِ که جلوی میز آرایش بود را جلو کشید و روی آن نشست. نفسی عمیق کشید و گفت: - پدرت چند ماه قبل تورو به شهریار هم فروخته. کلی پول از اون پسر گرفت. برای خودم متأسف بودم. تبدیل شده بودم به کالایی که دست به دست فروخته می‌شد و به خرید درمی‌آمد. حتی اشیاء هم این‌قدر دست به دست نمی‌شوند. البته هنوز هم معلوم نیست! بعید نبود تا چند روز دیگر مردی پیدا شود و بگوید مرا خریده. تنها جنس در دست پدرم بود که مرا بی‌حد و مرز به حراج گذاشته بود. ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.