eitaa logo
نـیـهـٰان
24.7هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
827 ویدیو
1 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● مکثی کوتاه کردم و با نیشخندی تلخ، حرفم را ادامه دادم: - اهمیتی نداره که زندگیم رو باختم و خاکستر شدم. حرفم که تمام شد قطره‌ی اشک سمجانه‌ از چشمانم چکید و روی گونه‌ام سُر خورد. راست می‌گفتم اهمیتی نداشت، یعنی دیگر چیزی نداشتم که به خاطرش خودم را به آب و آتش بزنم. مارال از جا بلند شد و تک قدمی که فاصله بینمان بود را پر کرد و مرا در آغوشش گرفت. همان جور که دستش نوازش‌وار به روی کمرم حرکت می‌کرد گفت: - متأسفم نباید این حرفا رو بهت می‌گفتم. نمی‌دونم چرا قفل از زبونم باز شد و گفتم چیزی رو که نباید می‌گفتم. اجازه‌ی این‌که بیشتر از این خودش را سرزنش کند ندادم و گفتم: - تقصیر تو نیست من واقعا برام دیگه چیزی مهم نیست. چون هرچیزی که داشتم از بین رفته، دیگه چیزی ندارم که به خاطرش حرص بخورم. و ناامیدی نوعی مرگ بود. نوعی مرگ آرام که به جای این‌که راحتت کند، قطره قطره عذابت می‌داد و پیرت می‌کرد. ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.