● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_617
چند دقیقهای بیشتر از فیلم دیدنم نگذشته بود که درب اتاق بیهوا باز شد و هاتف بدون اینکه نگاهی به اتاق و یا من بیندازد با عجله گفت:
- مارال ندیدی نیهان رو؟
من و مارال لحظهای مبهوت بودیم و به یکدیگر نگاه میکردیم.
- تو اینجا چیکار میکنی؟
مردک کور بود مرا نمیدید مقصر من بودم؟ واقعاً دیوانه بود! در این مورد من از یلدا جلوتر بودم، او پدری دیوانه و روانی داشت، من پدری معتاد و عیاش.
حداقل معتاد بودن بهتر از احمق بودنه! مارال هم که گویا احساس مرا دریافت کرده بود در جایش نشست و با برداشتن کنترل فیلم را قطع کرد.
- چته؟
هاتف به چارچوب درب تکیه داد و با کلافگی لب زد:
- فکرکردم فرار کرده باز.
این سطح از دیوانگی و بیعقلی در یک آدم واقعاً عجیب بود...!
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.