● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_620
جلوی خندهام را گرفتم و درحالی که لحنم از شدت خنده کمی گرفته شده بود، نفس نفس میزدم گفتم:
- از متن دعوتنامهات.
روی تختش نشست و درحالی که لبخندی به لب داشت به کنارش اشاره کرد و مرا دعوت به نشستن کرد. خودم را به ندیدن زدم و برعکس خواستهی او سمت صندلی رفتم و روی آن نشستم.
- متن کدوم دعوتنامه؟
لبم را به کمک زبانم خیس کردم و گفتم:
- همین که گفتی "اتاق منه، نترس بیا داخل"
هاتف چنان نگاهم میکرد که مطمئنم منظور که هیچ حتی متوجه نشدم از چه سخن میگویم.
- خب این کجاش خنده داشت؟
حالا آنقدر گیر میداد و آویزان میشد تا به غلط کردن بیوفتم از اینکه خندیدم. بر سرم کوبیدم و گفتم:
- خب تو خودت برای من باعث ترس و خطری. بعد فکر میکنی اگر بگی اتاق تو هست من احساس امنیت میکنم؟
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.