eitaa logo
نـیـهـٰان
24.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
818 ویدیو
1 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● دندان‌هایم را محکم بهم فشردم. آن‌قدر محکم که صدای کشیده شدن‌هایش به یک‌دیگر به گوشم رسید و البته از گوش هاتف هم دور نماند. - ببین بچه سن من بهم این قابلیت رو داده که توی نود و نه درصد مراحل زندگیم آروم باشم. همین است دیگر یک پیرِ پا لب گوری چه می‌فهمد حرص و استرس چیست؟ سعی کردم کمی خودم را آرام کنم. نفس‌های عمیق و از عمق وجود می‌کشیدم تا به درون آشفته‌ام سامان دهم. - گفتی چرا بچه برام مهمه، نه؟ با شنیدن صدایش سرم را بلند کردم و با تکان دادم سرم به نشانه‌ی مثبت منتظر شنیدن پاسخ سؤالم شدم. - چون مشکل من با شهریار هست، البته بود. من مشکلی با یه بچه ندارم. اونم بچه‌ای که قراره جوری که من می‌خوام بزرگ بشه و من پدرش باشم. این‌که هاتف با این سن و سالش برنامه برای بزرگ کردن این جنین هم ریخته بود، باعث تعجبم می‌شد. من با این‌که نصف سن هاتف را هم ندارم دائم در فکر مرگ و ترک این دنیای لعنتی هستم. ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.