● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_627
ولی هاتف فرق داشت. او برعکس من به فکر مرگ نبود حتی شاید هیچ وقت به ذهنش نمیرسید روزی تسلیم دست عزرائیل شود.
چیز دیگر که باعث تعجبم بود این بود که هاتف بین جملاتش گفت مشکلش با شهریار بوده! یعنی دیگر هیچ مشکلی با یکدیگر نداشتند؟
- به چی فکر میکنی؟
- چرا دیگه با شهریار مشکل نداری؟
حالت صورتش کلافه شد و دستی بین موهای آشفتهاش کشید. با بیحوصلگی گفت:
- چون دیگه آدمی نیست که خطرناک باشه یا حتی بشه اسم دشمن روش گذاشت. هرچیزی داشت رو ازش گرفتم. یه روز عشقش رو، یه روز کسی که بهش امیدوار بود رو و در نهایت بچهاش رو.
"کسی که بهش امیدوار بود" منظور هاتف این جمله من بودم؟ شهریار به من امید داشت؟ کاش میتوانستم به اندازهای که شهریار به من امید دارد من هم به عقلم امید داشته باشم.
به عقلی از کار افتاده، که هیچگاه بلد نبود اندکی فکر کند. همیشه وقتی تصمیمهایش را میگرفت و با سر درون چاه میرفت بعد به اینکه بدبخت شده فکر میکرد.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.