● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_629
هاتف بدون ذرهای توجه به من، سکوت کرد و پتو را روی سر خودش کشید. از شدت خوابی که ناگهان به چشمانم هجوم آورده بود، کلافه بودم و از اینکه درب هم به رویم قفل بود، کلافهتر.
بدون کوچکترین اراده از خودم، ناگهان با تمام وجودم فریاد زدم. جوری که اگر بگویم گلویم زخم شد و شنوایی گوشهایم کم، دروغ نگفتم!
در کسری از ثانیه هاتف مقابلم ایستاد و دستش را روی دهانم گذاشت. همین که موفق شده بودم او را پایین بکشم یعنی راه درستی را انتخاب کردم.
- چته جیغ میزنی؟ مگه شکنجهات کردم؟
ذهنم دیگر قدرت فکرکردن نداشت و بدون اینکه حرفم را آنالیز کنم گفتم:
- در رو باز کن وگرنه خفهات میکنم.
هاتف لحظهای چشمانش متعجب شد و بعد از ثانیهای با صدای بلند خندید. بیحوصله به درب تکیه دادم و منتظر شدم این خندهی مسخره تمام شود.
- خفهام کنی؟ بیا بخواب دختر داره کم کم میزنه به سرت!
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.