eitaa logo
نـیـهـٰان
24.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
818 ویدیو
1 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● پتو را از روی خودم کنار زدم و از جایم بلند شدم. خیلی بهش علاقه داشتم دیگر فرمان هم می‌داد. از اتاق خارج شدم و راهم را به سمت آشپرخانه در پیش گرفتم. آن‌قدر گرسنه بودم که انگار از خواب اصحاب کهف بلند شدم! با دیدن سمیه که روی یکی از صندلی‌ها نشسته بود و مشغول پاک کردن برنج بود به سمتش رفتم و گفتم: - چیزی از شام مونده؟ لبخندی زد و از جایش بلند شد. به سمت یخچال رفت و گفت: - بله آقا گفت براتون کنار بذارم. آقا گفت کنار بذاره؟ خدا این آقای شما را نابود کند که مرا روانی کرد. حتی غذا خوردنم هم می‌رسید به آن مردک! - بشین الان برات گرم می‌کنم. روی یکی از صندلی‌ها جای گرفتم و سینی برنج را به سمت خودم کشیدم. به دانه‌های کوتاه و کشیده‌ی برنج خیره شدم و سر انگشتانم را بین آن‌ها بازی دادم. ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.