● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_635
پتو را از روی خودم کنار زدم و از جایم بلند شدم. خیلی بهش علاقه داشتم دیگر فرمان هم میداد. از اتاق خارج شدم و راهم را به سمت آشپرخانه در پیش گرفتم.
آنقدر گرسنه بودم که انگار از خواب اصحاب کهف بلند شدم! با دیدن سمیه که روی یکی از صندلیها نشسته بود و مشغول پاک کردن برنج بود به سمتش رفتم و گفتم:
- چیزی از شام مونده؟
لبخندی زد و از جایش بلند شد. به سمت یخچال رفت و گفت:
- بله آقا گفت براتون کنار بذارم.
آقا گفت کنار بذاره؟ خدا این آقای شما را نابود کند که مرا روانی کرد. حتی غذا خوردنم هم میرسید به آن مردک!
- بشین الان برات گرم میکنم.
روی یکی از صندلیها جای گرفتم و سینی برنج را به سمت خودم کشیدم. به دانههای کوتاه و کشیدهی برنج خیره شدم و سر انگشتانم را بین آنها بازی دادم.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.