eitaa logo
نـیـهـٰان
32.2هزار دنبال‌کننده
107 عکس
48 ویدیو
0 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● با یک‌دیگر از آشپزخانه خارج شدیم و سمیه به سمت اتاقی که گوشه‌ای از خانه بود رفت و گفت: - شب بخیر خانم! پاسخی متقابل دادم و بدون توجه به حرفی که هاتف زده بود سمت اتاق خودم که پایین بود رفتم و دستگیره‌ی آن را فشردم. با دیدن باز نشدن او پی به قفل بودنش بردم و در دلم نالیدم" تو که قفل کردی چرا دیگه دستور می‌دی بالا بخواب؟ مگه جای دیگه دارم مردک؟" راهم را سمت راه پله در پیش گرفتم و همین که پا روی اولین پله گذاشتم دستی روی شانه‌ام نشست. جیغی خفیف کشیدم که دستش را روی دهانم گذاشت و فشار داد. احساس خفگی می‌کردم! سریع به عقب برگشتم و با دیدن هاتف نزدیک بود از عصبانیت منفجر شوم. من یک دور سکته کردم و او در این نصفه شب به دنبال بازی بود؟ - بلد نیستی درست بیای؟ مانند پسر بچه‌های تخس نوچی کرد که بی‌توجه به او تصمیم گرفتم به بالا بروم. اما باز دستانم را اسیر کرد و با دقت و چشمانی تیز شده به پیراهنم نگاه می‌کرد. ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● از نگاه خیره‌ی او احساس خوبی نمی‌گرفتم برای همین دستم را محکم از دستانش بیرون کشیدم که این بار جای این‌که دستانم را اسیر کند دستش به سمت پیراهنم آمد. جلوی پیراهنم را در دست گرفت و لمس کرد و بعد رها کرد. متعجب به او و رفتارهایش نگاه می‌کردم، دیوانه شده بود؟ گمان کنم وقتی از مهمانی باز می‌گشته، عقلش را فراموش کرده با خود بیاورد. - سالمی؟ سرت به جایی خورده؟ مغرت سرجاشه؟ نگاهش به سمت صورتم کشیده شد و چشمانش را ریز کرد. بازجویانه گفت: - ظرف شستی؟ چشمانم از تعجب گرد شد؛ اما سعی کردم نشان ندهم. حس ششمش واقعا قوی بود! چگونه فهمیده بود من ظرف شستم؟ - نه، کی گفته؟ نیشخندی بر لب آورد و با ابروانش به پیراهنم اشاره کرد و گفت: - خیسی روی لباست می‌گه. ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.