eitaa logo
نـیـهـٰان
24.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
800 ویدیو
1 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● پس برای این بود که این گونه لباسم را نگاه می‌کرد و آن را در دست می‌گرفت! منی که آن را بر تن داشتم خیس بودنش را احساس نکردم، هاتف چگونه دید؟ آن هم وقتی که تمام لامپ‌ها خاموش است؟ خودم را بیخیال نشان دادم و با برداشتن قدمی به سمت بالا گفتم: - آره غذا خوردم بعدم ظرفش رو شستم. چند پله‌ای بالا نرفته بودم که احساس کردم هاتف دیگر پشت سرم نیست. برخلاف خواسته‌ی قلبی‌ام به عقب برگشتم و نگاهم را چرخاندم. با دیدنش که به سمت اتاقی می‌رفت چشم ریز کردم تا ببینم چه‌خبر شده. وقتی درب اتاق را زد و باز شد چند پله پایین‌تر رفتم تا بهتر ببینم. با دیدن سمیه بر سرم کوبیدم و سمت آن‌ها رفتم. هاتف واقعا دیوانه بود! قصد داشت سمیه را بازخواست کند؟ میان سخنانش پریدم و به اجبار مچ دستش را در دست گرفتم و گفتم: - خب بیخیال بعدا صحبت می‌کنید، بریم دیگه. ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.