● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_649
پس برای این بود که این گونه لباسم را نگاه میکرد و آن را در دست میگرفت! منی که آن را بر تن داشتم خیس بودنش را احساس نکردم، هاتف چگونه دید؟ آن هم وقتی که تمام لامپها خاموش است؟
خودم را بیخیال نشان دادم و با برداشتن قدمی به سمت بالا گفتم:
- آره غذا خوردم بعدم ظرفش رو شستم.
چند پلهای بالا نرفته بودم که احساس کردم هاتف دیگر پشت سرم نیست. برخلاف خواستهی قلبیام به عقب برگشتم و نگاهم را چرخاندم.
با دیدنش که به سمت اتاقی میرفت چشم ریز کردم تا ببینم چهخبر شده. وقتی درب اتاق را زد و باز شد چند پله پایینتر رفتم تا بهتر ببینم.
با دیدن سمیه بر سرم کوبیدم و سمت آنها رفتم. هاتف واقعا دیوانه بود! قصد داشت سمیه را بازخواست کند؟
میان سخنانش پریدم و به اجبار مچ دستش را در دست گرفتم و گفتم:
- خب بیخیال بعدا صحبت میکنید، بریم دیگه.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.