● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_650
هاتف و سمیه هردو از این حرکت من شکه شده بودند و مانند کسانی که برق به آنها وصل شده، مرا نگاه میکردند.
البته عجیب هم بود. منی که به خون هاتف تشنه بودم و حتی نگاه کردن به او باعث برهم خوردن حالم میشد، اکنون دستانش را در دستم گرفته بودم.
هاتف که پیدا بود زیاد هم از این حرکت بَدش نیامده، سری تکان داد و جلوتر از من حرکت کرد. به دنبالش کشیده شدم و همقدم با او به سمت بالا حرکت کردم.
اگر هاتف مغزش را فراموش کرده من اصلا مغزی ندارم. اگر مغز و عقل داشتم برای نجات یکی دیگر خودم را به چنگ این مرد نمیانداختم.
آخه دختر حسابی آبت کمه، نونت کمه مهربونی کردنت به سمیه چیه؟ الان اگر پا در میانی نمیکردم سر هاتف با سمیه گرم میشد و من هم میتوانستم به اتاقی غیر از اتاق هاتف بروم!
- به چی فکر میکنی؟
بدون اینکه به سوال او فکر کنم و جوابی دیگر در ذهنم آماده کنم سریع و طوطیوار گفتم:
- به احمق بودنم.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.