eitaa logo
نـیـهـٰان
24.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
800 ویدیو
1 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● صدای خنده‌ی هاتف بلند شد و همان‌طور که درب اتاقش را باز می‌کرد، گفت: - پس به فکر چیز خوبی بودی. چی شد به این نتیجه رسیدی که احمقی؟ به اجبار پشت سر او داخل شدم و به سمت صندلی چوبی رفتم و روی آن نشستم. خسته بدنم را کمی کش و قوس دادم و گفتم: - از جایی فهمیدم که به خاطر نجات بقیه هی خودم رو توی چنگ تو انداختم. کت‌ش را از تنش بیرون آورد و روی تخت رها کرد. چند دکمه‌ی اول پيراهن‌ش را باز کرد و روی تخت دراز کشید و گفت: - باز داری به شهریار فکر می‌کنی؟ ابروانم را درهم کشیدم و عصبی گفتم: - کی اسم شهریار آوردم که خودم خبر ندارم؟ متعجب از این لحن عصبی و تند من به من نگاه می‌کرد. حق داشتم عصبی شوم! به قولِ خودش شهریار دل به هرچه خوش کرده بود از او گرفت دیگر چه مرگش بود هر ثانیه نام او را می‌آورد؟ ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.