eitaa logo
نـیـهـٰان
24.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
800 ویدیو
1 فایل
پارت‌گذاری منظم و روزانه✨🌚 تبلیغاتمون🌸🕊❤️‍🩹 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -● تایی از ابروانش را بالا فرستاد و با تعجبی که آمیخته در ذوق بود گفت: - یعنی از شهریار منتفر شدی؟ بر سرم کوبیدم و کلافه به او نگاه کردم. چگونه در این اندازه نفهم بود؟ مگر هرکس بعد از شنیدن نامی عصبانی شود، دلیلی برای منتفر بودن از او است؟ - خیر! چون هرچیزی که می‌شه رو به اون ربط می‌دی عصبی شدم. "آهانی" گفت و به تاخ تخت تکیه زد. کنترل تلویزیون را برداشت و تلویزیون را روشن کرد. آن‌قدر خسته بودم که دلم می‌خواست جایی برای خواب پیدا کنم. البته جایی که هاتف نباشد! به چهره‌ی او نگاهی انداختم و کلافه چشم بستم. او در آرامش مشغول دیدن فیلمش بود و من خسته، درمانده و کلافه به فکر جای خواب! - می‌شه کلید در اتاقی که برای من هست رو بدی بهم؟ نگاهش به سمتم کشیده شد و با ابروانی که درهم گره خورده بود گفت: - برای چی میخوای؟ ●- - - - - - - - • ✨🌚• کپی؟راضی‌نیستم.